آفتاب یزد – یوسف خاکیان: چند روز پیش خبری منتشر شد مبنی بر اینکه سازمان اداری و استخدامی کشور با پیشنهاد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برای تغییر نام «معاونت مطبوعاتی و اطلاع رسانی» به معاونت امور رسانهای و تبلیغات موافقت کرده و عنوان جدید به جای عنوان قدیمی نشسته و زین پس به جای […]
آفتاب یزد – یوسف خاکیان: چند روز پیش خبری منتشر شد مبنی بر اینکه سازمان اداری و استخدامی کشور با پیشنهاد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برای تغییر نام «معاونت مطبوعاتی و اطلاع رسانی» به معاونت امور رسانهای و تبلیغات موافقت کرده و عنوان جدید به جای عنوان قدیمی نشسته و زین پس به جای واژه غریب و نامانوس «معاونت مطبوعاتی و اطلاعرسانی» باید بگوییم «معاونت امور رسانهای و تبلیغات» جناب اسماعیلی وزیر محترم وزارتخانه فرهنگ و ارشاد اسلامی در پاسخ به چرایی این تغییر نام گفته اند: «نامهای این معاونت با توجه به وظایف محوله هیچکدام گویای همه فعالیتهای آن نیست؛ بهویژه با وظیفه نظارتی بر رسانهها که بعدها به آن افزوده شد. یکی از مأموریتهای این معاونت، نظارت بر امور تبلیغاتی کشور است که در نام جدید این ماموریت لحاظ شده است.
۱- اول اینکه نمیدانم باید بابت این تغییر نام خوشحال باشم یا ناراحت، اصلا نمیدانم باید واکنشی نشان بدهم یا نه؟ این درست است که ما رسانهایها زیر نظر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی کار میکنیم و خب این یعنی اتفاقی که برای معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد افتاده، باید برای ما مهم باشد، اما نمیدانم چرا هیچ حسی در وجودم ندارم، این در حالیست که آدمی حتی وقتی آب هم میخورد یک حسی در زیر پوستش به جریان میافتد، همین ماجرای آب خوردن ساده را میتوان به بقیه رخدادهای زندگی بشر تعمیم داد، مثلا اینکه وقتی یک نفر حقوق میگیرد خوشحال میشود، یا وقتی فردی در دانشگاه قبول میشود یا ماشین مدل بالاتری میخرد، خیلی خوشحال میشود، البته عکس این مسئله نیز صادق است، فردی را در نظر بگیرید که یکی از عزیزانش را از دست میدهد یا در شغل و حرفه خود ورشکست میشود، کاملا مشخص است که چنین فردی غمگین خواهد شد، به این غمگین شدنها و شاد شدنها در اصطلاح عامیانه میگوییم «حس». طرف شاد و خوشحال است از او میپرسند: «چی شده اینقدر خوشحالی؟» میگوید: «یه کار خوب با درآمد خیلی خوب پیدا کردم، واسه همین احساس میکنم خیلی خوشبختم.» یا به فردی که اندوهگین است میگویند: «چی شده اینقدر پکری؟» میگوید: «خیلی بدشانسی آوردم، چکهایی که کشیده بودم برگشت خورده و هر لحظه ممکنه طلبکارا با مامور بیان دنبالم، واسه همین احساس میکنم خیلی بدبختم.» با همه این حرفها نمیدانم چرا وقتی خبر تغییر نام یکی از معاونتهای وزارت ارشاد که اتفاقا با شغل ما هم رابطه مستقیمی دارد را شنیدم، هیچ احساسی به من دست نداد، بعد نشستم فکر کردم به اینکه آدمی مثل من که در رسانه کار میکند و همیشه هشتش گروی نُهَش بوده، واقعا چه واکنشی میتواند به منتشر شدن این خبر نشان دهد؟ مثلا خوشحال شود؟ بابت چه چیزی؟ بابت اینکه اسم یک معاونت در وزارتخانه تغییر کرده؟ با خودش بگوید: «چقدر خوب؟ چه اتفاق خوش یمنی؟ بعد از این وضعیتمون بهتر میشه؟ حقوقمون بالاتر میره؟ کلاس کارمون بالاتر میره؟ اینترنتمون سرعتش افزایش پیدا میکنه؟ نونوایی سرکوچه از این به بعد نوناشو ارزونتر میفروشه؟ صاحب خونه از این به بعد اجاره خونه ازمون نمیگیره؟ ماشینمون دیگه خراب نمیشه تا مجبور باشیم نصف حقوق یک ماهمونو بدیم بابت تعمیرش؟ دیگه تو خیابونا ترافیک ایجاد نمیشه؟ شهرداری میاد کف بعضی از این خیابونا که حتی تریلی هم وقتی میخواد ازشون عبور کنه چرخش میافته تو چاله چوله هاش، رو آسفالت میکنه؟ آقا شما لطف کنید به من بگید تغییر نام یک معاونت در وزارت ارشاد یا هر وزارتخانه دیگری چه اتفاق خوش یمن و مبارکی برای این ملت ایجاد میکنه که اونا باید یه واکنشی بابت رخ دادن چنین اتفاقی از خودشون نشون بدن؟» الان لابد دوستان ارشادیِمان با روزنامه تماس میگیرند و میگویند: «آقای خاکیان از شما بعیده همچین حرفی! مگه قراره هر اتفاقی که توی این مملکت میافته مردم بابتش واکنش نشون بدن؟ تغییر نام یه معاونت تو وزارت ارشاد یه مسئله درون سازمانیه، ربطی به بیرون نداره که ملت بیاد دم در وزارتخونه بگن به ما چه که شما تصمیم گرفتید اسم یه معاونت رو تو وزارتخونه تون عوض کنید؟ اصلا درستش هم همینه، به اونا هیچ ربطی نداره که بشینن فکر کنن در موردش که حالا ما چه واکنشی باید نشون بدیم. دیگه هم از این گزارشها ننویس لطفا، چشم؟ چشم آقای خاکیان؟» چه بگویم؟ چارهای بجز چشم گفتن ندارم انگار، بنابراین میگویم: «چشم.»
۲- بین خودمان باشد، به آنها گفتم «چشم» اما هنوز قانع نشدم، میدانید چرا؟ چون بعضی از اتفاقا در برخی نهادها و ارگانها کلا از سر بیکاری صورت میگیرد؛ یا اینکه نمیخواهند بودجهای که در ابتدای سال به آنان تعلق گرفته را در انتهای سال به خزانه برگردانند، به همین دلیل یکسری خرج تراشیهایی انجام میدهند تا هم نشان دهند دارند کار میکنند و هم نشان دهند مدیریت اقتصادیشان حساب شده و دقیق است، اجازه دهید برای روشن شدن موضوع مثالی بزنم، همین صداوسیما را در نظر بگیرید، در طول سال رقم بسیار بسیار بسیار قابل توجهی را از دولت به عنوان بودجه میگیرد، خودش هم که از بابت آگهیهایش کلی درآمد دارد؟ اینها ورودیهای مالی مهمی هستند دیگر، نیستند؟ خب حالا بگویید تا ما هم بدانیم در قبال این ورودی ها، خروجی تلویزیون چیست؟ چه به مردم ارائه میدهد؟ سریال که نمیسازد، برنامههای سرگرم کنندهاش هم که دیگر نگو، کپی کاری هم در رسانه ملی به یک افتخار بزرگ تبدیل شده، خودمانیم فقط میماند یک فوتبال که اگر آن را هم از تلویزیون بگیری خُرد خاکشیر میشود میریزد کف زمین. پر واضح است که اساسا چنین عملکردی به بودجه چندانی نیاز ندارد، اما میبینیم که صداوسیم مدام در حال نالیدن است و مدام در حال درخواست افزایش بودجه سالیانه اش، سوال اینجاست که اگر کار نمیکنند، پس این پولها چه میشوند؟ کجا خرج میشوند؟
۳- در زمان شروع کارم در رسانه به من یاد دادند که وظیفه یک خبرنگار طرح سوال است، نه قضاوت و پیش داوری کردن، یعنی اگر یک خبرنگار متوجه شد فلان کس دارد کار نادرستی انجام میدهد، نباید بگوید او کار نادرستی انجام داده، بلکه باید جملهاش را به صورت سوالی مطرح کرده و بگوید: «آیا فلان کس آن کار انجام داده؟» تازه اگر جواب این سوال «بله» بود، آنوقت میتواند بگوید: «چرا او این کار را انجام داده؟» او حق ندارد درباره آن فرد پیشداوری کند، حتی حق ندارد پس از روشن شدن دلیل انجام آن کار توسط آن فرد، وی را قضاوت کند. دومین مسئلهای که از کار کردن در رسانه یاد گرفتم این بود که خبرنگار و روزنامه نگار همیشه حرفهایش را بر اساس دو فاکتور مهم بیان میکند؛ اولینش «فکت» است و دومینش «منبع» یک فعال رسانهای کاربلد هیچوقت بر اساس حدس و گمان مردم را پای میز محاکمه نمیکشاند، حتی اگر مطمئن باشد که حدس و گمانش درباره اتفاق رخ داده کاملا درست است و مو لای درزش نمیرود. تمام اینها به کنار؛ من در کار رسانه یک مسئله دیگر را هم یاد گرفتم، اینه خبرنگار یا روزنامه نگار باید شجاعت داشته باشد، شجاعت بیان حقایقی که در سطح جامعه وجود دارند و اتفاق میافتند، اما کسی به آنها توجه نمیکند.
۴- خودم را به جای یکی از مخاطبان که شما خوانندگان روزنامه هستید، میگذارم، بعد به عنوان یک مخاطب از خودم میپرسم که «که چی؟ مثلا بند شماره ۳ رو نوشتی که چی بشه؟ منظورت چی بود؟» اگر میخواهید منظور نگاشتن بند شماره ۳ را بدانید پیشنهاد میکنم یک بار دیگر این گزارش را بخوانید، اما این بار اول بند شماره ۳ را بخوانید بعد بند شماره یک را بخوانید و در انتها بند شماره ۲، اینگونه شاید متوجه شوید که منظور نظر نگارنده از نوشتن بند ۳ چه بوده است.
۵- گاهی در خیابانها که تردد میکنم، مردمی را میبینم که از داشتن حق طبیعیشان که همان زندگی معمولی ست، محرومند، چند روز پیش یک پیرزن ویلچری را دیدم که به زحمت بسیار سطل آشغالی را کج کرده بود تا بلکه بتواند لقمه نانی را از میان زبالههای آن سطل پیدا کند، چند روز پیشترش مردی را به همراه کودک سهسالهاش دیدم که از کنار یک مغازه عبور میکردند، در همان لحظه کودک به پدرش گفت: «بابا برام بستنی میخری؟» آن مرد به جای اینکه برای فرزندش بستنی بخرد، حواس او را به سمت دیگری پرت کرد و گفت: «هاپوئه رو نگاه کن، چه خوشگله، دمشو تکون میده.» این را گفت و سریع از جلوی مغازه عبور کرد، آن مرد حتی آنقدر پول نداشت که برای فرزندش یک بستنی بخرد و به این وسیله دل او را شاد کند. چند وقت پیشترش هم آدمهای دیگری دیدم که محروم بودند از داشتن یک زندگی معمولی، همچنان که هنوز هم آدمهایی را میبینم که محرومند از داشتن یک زندگی معمولی و خوب میدانم که پس از این هم آدمهای بسیاری را خواهم دید که محرومند از داشتن یک زندگی معمولی، در گوشتان میگویم که کسی نشنود، حتی خود من هم جزو آن آدمهایی هستم که محرومند از داشتن یک زندگی معمولی. راستی چرا زندگی ما این شکلی ست؟ چرا ما پول نداریم؟ فردایی که همیشه وعدهاش را به ما دادهاند کِی فرا میرسد، پولهایی که به ما تعلق دارد و ما میتوانیم با داشتن آن یک زندگی کاملا معمولی را برای خودمان فراهم کنیم، الان در دست چه کسانی است؟ در کجا خرج میشود؟ چرا ما بابت خرج شدن آنها اصلا احساس خوشبختی نمیکنیم؟ اصلا بیخیال حس خوشبختی، چرا ما بابت پولهایی که مال ماست (مردم ایران) و باید در جیب ما باشد و باید توسط ما خرج شود، اما در جیب دیگران است و توسط آنها خرج میشود، هیچ حسی نداریم؟
۶- متاسفانه در این کشور اسمها و عنوان و تغییر و عوض کردن آنها آنقدر مهم شده که دیگر مسائل واقعا مهم به چشم نمیآیند، مسائل مهمی مانند مشکلات اقتصادی و معیشتی مردم، مشکلات اجتماعی شان، مشکلات فرهنگی شان. متاسفانه در این کشور آنچه مهم است این است که نام فلان اداره در فلان وزارتخانه و سازمان باید تغییر کند و زین پس با نام دیگری شناخته شود، همه حرفم نگارنده هم البته فقط وزارت ارشاد و معاونت مطبوعاتی نیست، این مسئله در ادارات دیگر هم به کرات رخ میدهد، خاطرم هست بیست و چند سال پیش در یک سازمان دولتی کار میکردم، آن سازمان یک اداره آموزشی بود و کارش آموزش مطالب و فنون مفید برای جوانان جویای کار بود، خب مسلما یک ساختمان بزرگی هم داشت، چندین و چند معاونت و مدیریت هم در این ساختمان وجود داشت، تا روزی که متوجه شدم قرار است چند تا از این معاونت و مدیریت ها، خودشان زیر مجموعه داشته باشند و آن زیرمجموعهها کارهای جزئی را انجام دهند، چند وقت بعد متوجه شدم که آن سازمان در جای دیگری ساختمان چند طبقهای را خریداری کرده و برای اینکه آن ساختمان خالی نباشد و به قول گفتنی کسی متوجه چرایی خرید آن ساختمان نشود، آن معاونتها و مدیریتهای زیرمجموعهی زیرمجموعه را به آن ساختمان انتقال داده است، خنده دار ماجرا آنجا بود که دوستان به طرز بسیار ناشیانهای معاونتها و مدیریتهای خودشان را به بخشهای کوچکتری تقسیم کرده بودند، آنچنان ناشیانه که هر کسی وارد ساختمان جدید میشد با خودش میگفت: «اتاقای این ساختمون جدیده چرا همشون خالیَن؟ همشون خاک گرفتن، کسی توشون نیست، توی ساختمون کسی نیست اما ده تا ماشین تو پارکینگش هست، چه میدونم والا، آدم چیا که نمیبینه.» موارد بسیار دیگری از این خرج تراشیها و این هزینه کردنهای بیهوده دیده و شنیدهام که اگر بخواهم به شماره بیاورم به درازا خواهد کشید. این هزینهها و کارهای غیرضروری در حالی در این مملکت صورت میگیرند که خیلی از همین مردمی که فقط در زمان خاص برای انجام کارهای خاص (مانند رای دادن) مهم میشوند، سالهای مدیدی است که از برخوردار بودن از یک زندگی بسیار معمولی (که فقط بشود در آن زنده بود) هم محرومند.
Sunday, 28 April , 2024