امیر حسین ذاکری - یکی از دوستان ما در شورای پرند نویسی معروف به جناب "نفس کش" تا وارد دفتر شد گفت: " آهای نفس کش! ازفلانی، فلان فلان شده، بیزارم. دوست دارم اصلا محو بشه.
یکی از دوستان گفت: نیامده قشقرق بپا کردی؟ دنبال محو دیگرانی، ترس تو جون ما انداختی؟ وی گفت: ای یاوه گویان پرندنویس،
جاهلان، یاوه گو، شما حتی از تفکرات من هم میترسید؟ یکی از دوستان خندید و گفت از تفکرات تو بترسیم؟ جفنگ گویی که ترس ندارد اندیشههای جفنگ که ترس ندارد؟ همه غش غش خندیدند. وی گفت: شوخی کردم من دوست ندارم ناسزا و توهین کنم من دوست ندارم بزنم یک نفر رااش و لاش کنم. پاره آجر یا لنگه کفش به کسی در حین سخنرانی پرتاب کنم من اصلا دست بزن ندارم اصلا دیگر جون نوشتن هم ندارم حتی اگر نوشتن خزعبلات باشد. من هیچ کس را دررسانه نکوبیدم. البته مدیر روزنامه هم اعلام کردند: حق کوبیدن کسی را ندارید جز خودتون یا گوشت کوبیده!
هر چند گوشت کوبیده هم دیگر نمیکوبیم چون گوشت برای درست کردن آبگوشت نداریم. من ژورنالیست آرام و بیآزاری هستم. خدا بیامرز مادرم میگفت:" این بچه بزرگ شد نفهمیدم چطور بزرگ شد؟ از بس که
آروم بود".
یکی از دوستان گفت: خدا رحمتش کنه، اما مادران در تعریف ازفرزندان خود گاهی دچار افراطی گری و تند روی میشوند. یادت باشه همچین آدم بیآزاری هم نیستی چون نوشته هات گاهی باعث آزار ما و مدیر روزنامه و احتمالا برخی از مردم میشود. البته اگر کسی این روزها روزنامه بخواند. همه خندیدند.
جناب نفس کش ادامه داد: من آدم آرامی هستم اما لیدرجنبش آه و ناله ام! فقط مینالم. همه خندیدند.
یکی از دوستان گفت: حالا غرض از این حرفا چیه؟ وی گفت: جناب باهنر گفته: برخی افراد فکر میکنند فریاد زدن و توهین به دیگران شجاعت است. خواستم بگویم: بنده منتقد هیچ کس نیستم و تا حالا ناسزا به کسی ندادم جز به اقبال خودم. این نوع ناسزا دادن به خود شجاعت است. بنده به اسم انتقاد توهین نمیکنم چون پسر شجاع نیستم فقط آه و ناله میکنم. هر چند آن هم بیفایده است. شاعر میگوید: فریاد مزن!
-گوش زمان کر میشود- از نالههای بیخودی!
همه غش غش خندیدند.