آفتاب یزد – یوسف خاکیان: ۱- پس از مدتها یک فیلم کوتاه خوب دیدم، فیلمی تحت عنوان «وضعیت اورژانسی» این فیلم هفتمین فیلمی است که مریم اسمی خانی آن را مقابل دوربین برده است، فیلمی که زمانش پانزده دقیقه و بیست و چهار ثانیه است، این یعنی خانم کارگردان پانزده دقیقه و بیست و چهار […]

آفتاب یزد – یوسف خاکیان: ۱- پس از مدتها یک فیلم کوتاه خوب دیدم، فیلمی تحت عنوان «وضعیت اورژانسی» این فیلم هفتمین فیلمی است که مریم اسمی خانی آن را مقابل دوربین برده است، فیلمی که زمانش پانزده دقیقه و بیست و چهار ثانیه است، این یعنی خانم کارگردان پانزده دقیقه و بیست و چهار ثانیه (با احتساب تیتراژ آغاز و پایان فیلم) فرصت داشته حرفی را که می‌خواهد به بیننده منتقل کند، بزند. اسمی خانی اما در فیلم ترجیح داده به جای اینکه حرفش را بزند، به کُنهِ ذهن مخاطب نفوذ کرده و چند علامت سوال از جیبش بیرون آورده و آنها را در ذهن مخاطب بپاشد. فیلم از جایی آغاز می‌شود که دختر کوچکی که به همراه مادرش به خرید رفته بودند، در هنگام بازگشت از آنسانسور خارج شده و می‌خواهند وارد واحد مسکونی شان شوند، نام کودک نازنین است و نقش او را نازنین رمضانی ایفا می‌کند، از همان ابتدای ماجرا وقتی دختر شش ساله از مادرش طلب کلید در خانه را می‌کند مشخص است که مادر که نقش او را الناز حسن پور ایفا می‌کند حال چندان خوشی ندارد، او به محض اینکه از آسانسور بیرون می‌آید دستش را به
دیوار می‌گیرد و با این کار نشان می‌دهد که حالش خوب نیست، خلاصه دختر بچه در را باز می‌کند و به همراه مادر به داخل می‌روند، به محض ورود، مادر روی جاکفشی‌ای که دقیقا چسبیده به در قرار دارد، می‌نشیند و احساس تنگی نفس می‌کند، رنگ رخسار زن طوری است که بیننده حس می‌کند که نکند کلیه‌های مادر نازنین کار نمی‌کند و او با استفاده از دستگاه دیالیز به زندگی ادامه می‌دهد، شاید هم ناراحتی قلبی داشته باشد و یا احیانا هر لحظه امکان دارد از هوش برود، از
دیگر سو نازنین که درست در مقابل مادرش ایستاده طوری او را نگاه می‌کند تو گویی از بیماری مادرش
خبر دارد و بارها این حالت مادر را دیده و با آن کاملا آشناست، با اینهمه نمی‌تواند نگرانی‌اش را از حال ناخوش مادر مخفی کند. مادر به نازنین می‌گوید: «تو برو تو مامان.» اولین پرسشی که حداقل در ذهن منِ بیننده ایجاد شد آن است که اساسا چرا مادر باید دختر را راهی «تو»ی خانه کند، معمولا اینجور مواقع می‌گویند: «یه لیوان آب به من میدی؟» پیشتر بیان کردیم که وقتی
نازنین طلب کلید در خانه را می‌کند یعنی می‌داند که مادر حالش خوب نیست و بهتر است به جای مادر، دختر کلید را داخل قفل بیندازد و در را باز کند، با این توصیف، حرکت نازنین وقتی مادر به او می‌گوید: «تو برو تو مامان»، بیننده را در حالتی دو گانه قرار می‌دهد. دختر در واکنش به حرف مادر به سمت یکی از اتاقها حرکت می‌کند و این در حالیست که دوربین پشت سر او، وی را دنبال می‌کند، یکی از دوگانه‌ها این است که وقتی دختر در جریان بیماری مادر است اساسا چرا باید وقتی مادر به او می‌گوید، «برو»، او برود؟ می‌توانست خودش یک لیوان آب برای مادرش بیاورد، بالاخره با اینکه کودک است پیشتر با چنین حالتهایی که به مادر دست می‌دهد باید مواجه شده باشد و بداند که چه اقدامی باید انجام دهد، اما او تنها به حرف مادر گوش می‌دهد و می‌رود، دومین دوگانه این است که مادر می‌داند که مشکلش جدی نیست، برای همین نمی‌خواهد دختر را نگران کند بنابراین به او می‌گوید: «تو برو تو مامان.» این یعنی «چیزیم نیست، نگران نباش، حالم خوبه.» اما این فرضیه را نمی‌توان پذیرفت چرا که رفتار دختر نشان می‌دهد که نگران است، با این همه، ترجیح دختر
باز هم این است که حرف مادر را گوش دهد و برود. راه رفتن نازنین در سکانس بعدی کاملا تصنعی است و به بیننده می‌گوید: «عنقریب است که مادر از هوش برود و نقش زمین شود، اتفاقا این اتفاق هم می‌افتد، نازنین با شنیدن صدایی برمی گردد و به پشت سر نگاه می‌کند و می‌بیند که مادر روی زمین افتاده است، در اینجا دوربین روی صورت نازنین زوم می‌کند و چهره هراسان و مضطرب او را به نمایش می‌گذارد.
۲- در سکانس بعدی مامور اورژانس (سعید چنگیزیان) را می‌بینیم که نشسته و دارد فشار مادر نازنین را می‌گیرد، اشک روی گونه نازنین می‌غلطد، مامور اورژانس می‌گوید: «تموم شد، دیگه نگران نباش، مادرت اولین باره اینطوری شده؟» دختر با علامت سر جواب مثبت می‌دهد. اووووه صبر کنید، چه جالب، اولین باری ست که مادر نازنین حالش بد شده، این نشان می‌دهد که تمام آنچه تاکنون بیان کردیم اشتباه بوده، اما اگر اینگونه است چرا وقتی مادر داخل خانه شد و روی جاکفشی نشست، «نازنین» دست و پای خودش را گم نکرد، چرا از مادرش نپرسید: «چرا اینطوری شدی مامان؟ حالت خوب نیست، چت شد یه دفه؟ می‌خوای برات یه لیوان آب بیارم؟» اما هیچکدام از این حرفها بیان نمی‌شود، چرا؟ تنها پاسخی که نگارنده توانست با آن خودش را قانع کند این است که خب، نازنین کودکی بیش نیست و این چیزها را نمی‌فهمد، با این فرضیه اما، باز هم نتوانستم با نگاه مضطرب «نازنین» کنار بیایم، وقتی مضطرب است یعنی این چیزها را می‌فهمد و وقتی این چیزها را می‌فهمد، یعنی باید کاری انجام دهد یا حداقل حرفی بزند، اما نه کاری انجام می‌دهد نه حرفی
می‌زند.


۳- مکالمه بین مامور اورژانس و نازنین آغاز می‌شود، آنها درباره شجاعت دختر از اینکه هول نشده و به اورژانس زنگ زده، درباره اینکه پدر نازنین کجاست و درباره اینکه آیا مادر «نازنین» بیماری خاصی دارد یا نه و… حرف می‌زنند، دست آخر بر اساس اظهارات نازنین مامور اورژانس متوجه می‌شود که امکان دارد به خاطر رژیمی که مادر «نازنین» می‌گیرد او دچار مثلا افت فشار شده است. با بقیه مکالمه نازنین و مامور اورژانس فعلا کاری نداریم، در اینجا می‌خواهیم از بازی دو بازیگری که نقش مامور اورژانس و دختر کوچک را بازی می‌کنند، بگوییم. علاقمندان به تئاتر و فیلم‌های سینمایی و تلویزیونی به خوبی سعید چنگیزیان را می‌شناسند، او بازیگر ماهری است و می‌تواند در میدان کشتی گرفتن با هر نقشی، در همان سی ثانیه اول، نقش مورد نظر را فیتیله پیچ ‌‌کند، او
بازیگر قدری است، بسیار قدرتمند روی صحنه و مقابل دوربین حاضر می‌شود، با این حال آمده و در یک فیلم کوتاه به ایفای نقش پرداخته است، این مسئله را می‌توان چنین استنباط نمود که سینمای کوتاه و اصولا فیلم کوتاه نه جولانگاهی ست که نشود آن را جدی گرفت و نه محلی است برای آزمون و خطا، وقتی بازیگری مانند سعید چنگیزیان در یک فیلم کوتاه بازی می‌کند، نشان‌دهنده این است که عرصه فیلم کوتاه همچون فیلم بلند بسیار مهم و قابل تامل است. از دیگر سو نازنین رمضانی هم در فیلم به خوبی بازی می‌کند، او در مقابل بازیگر توانمندی مانند سعید چنگیزیان خیلی راحت دیالوگ می‌‌گوید، خیلی راحت اکت انجام می‌دهد و خیلی راحت با اجزای صورتش بازی می‌کند، تو گویی او در موقعیتی واقعی قرار گرفته و دارد رفتاری کاملا طبیعی را نشان می‌دهد، بجز آن موردی که پیشتر درباره تصنعی بودن بازی نازنین رمضانی بیان کردیم (که تازه آن هم ممکن است بر اساس خواسته کارگردان صورت گرفته باشد)، بقیه بازی نازنین بسیار خوب است و می‌توان به او نمره بالای ۱۹ داد.
۴- برگردیم به مکالمه مامور اورژانس و «نازنین»: «چایی میل دارید براتون بیارم؟» wow!! این دختر خیلی بیشتر از سنش می‌فهمد؟ روابط عمومی قوی‌ای دارد، من به این سن و سال بودم مهمترین کاری که بلد بودم این بود که دستم را توی دماغم بکنم. چنین حرف زدنی آن هم از زبان یک دختر شش ساله نشان می‌دهد که حدسی که در ابتدای این متن زدیم درست بود، دختر خیلی خوب می‌دانست که مادر هر ازگاهی حالش بد می‌شود، برای همین کلید در خانه را از مادر گرفت و در را باز کرد… دختر به آشپزخانه می‌رود تا چای بیاورد، اما نمی‌تواند چون قدش به گاز و کتری و قوری نمی‌رسد، به همین دلیل برمی گردد و به مامور می‌گوید: «آقای دکتر، دستم نمی‌رسه» مامور اورژانس که در درجه اول باید نگران حال بیمار باشد به آشپزخانه رفتن را ترجیح داده و مشغول درست کردن چای و شستن ظرف‌ها و گفتگو با دختر بچه می‌شود؛ چرا ظرفها شسته نشده اند؟ چرا آقای دکتر که طبعا در مقابل یک دختر بچه که می‌خواهد چای بیاورد اما دستش نمی‌رسد
(دقت کنید می‌گوید دستم نمی‌رسه، نمی‌گوید نمی‌تونم چای دم کنم.) وقتی گاز را روشن می‌کند، قوری را همانطوری با همان چای مانده روی کتری می‌گذارد و بعد هم شروع به شستن ظرفها می‌کند؟ نازنین در میان مکالمه و در عادی‌ترین حالت ممکن اولین نقطه عطف را رقم می‌زند؛ «شما زن دارید؟»، «نه»، «چرا؟»، «برای اینکه ازدواج نکردم»، «خب چرا ازدواج نکردید؟»، «چون پول ندارم»، «پس باید با یکی ازدواج کنید که اون پول داشته باشه»، «دقیقا، باید همین کارو بکنم». مامور اورژانس خیال می‌کند چون نازنین یک کودک است و چون کودکان به بازی علاقه زیادی دارند، باید با او بازی کند و خب این هم یک بازی کلامی است دیگر، دختر بچه علاقه دارد حرف بزند و مامور اورژانس برای اینکه ذهن دختر را از حال مادرش دور کند دل به دل او داده و با او وارد گفتگوی کلامی (بخوانید بازی کلامی می‌شود)، اما دختر بازی نمی‌کند، او کاملا جدی است و جدی بودنش در دیالوگ بعدی به اوج خودش می‌رسد؛ «می خوای با مامان من ازدواج کنی؟» همین که قلب مامور اورژانس با شنیدن این سوال (حتی از زبان یک دختربچه) از تپش باز نایستاد، جای شکرش باقی است؛ «چی؟»، «ازدواج دیگه، مگه نگفتی پول نداری؟ خب مامان من پول داره هر چی هم بخواد برای منو خودش می‌خره»، مامور اورژانس در ذهنش با خود می‌گوید: «خب این بچه اس، چیزی حالیش نمیشه، حالا یه چیزی واسه خودش میگه، جدی نگیر»، بعد لبخندی زده و در جواب دختر می‌گوید: «ببین عزیزم، خوبه که مامانت پول داره ولی مامانت با بابات ازدواج کرده»، «خب بازم می‌تونه ازدواج کنه»، «مامان و بابات از هم جدا شدن؟»، «آره» پاسخ مثبت نازنین به مامور اورژانس را می‌توان سومین نقطه عطف فیلم قلمداد کرد، نقطه عطفی که آنقدر ماهرانه از سوی دختر بچه بیان می‌شود که مامور اورژانس را همچنان به ادامه بازی کلامی با نازنین هدایت می‌کند، اما آیا نازنین واقعا دارد با مامور اورژانس بازی می‌کند؟
۵- مادر به هوش می‌آید، اولین جمله‌ای که پس از بهوش آمدن مادر بر زبان دختر جاری می‌شود این است که: «به مامانم نگی من به شما چی گفتما» بعد ادامه می‌دهد که: «زیر چشمش سیاه شده، میخوای مقنعه‌اش رو در بیارم ببینی؟» مامور اورژانس می‌گوید: «نه چیکار داری می‌کنی؟ نکن.» مامور اورژانس برای اینکه از حالت آچمزی که در آن قرار گرفته بیرون آید به دختر می‌گوید: «مگه تو نمی‌خواستی بهم چای بدی؟» در آشپزخانه هم بحث ازدواج ادامه می‌یابد تا جایی که دختربچه رازی را به مامور اورژانس می‌گوید: «بابام عاشق خانم طاووسی شده بود»، «خانم طاووسی کیه؟»، «لِی لی جون دیگه، منشی سرکار بابام» مکالمه باز هم ادامه می‌یابد، هنوز مامور اورژانس فکر می‌کند این مکالمه یک بازی کلامی است، بازی‌ای که از یک جایی به بعد دیگر بازی نیست، بلکه پرده‌برداری از حقیقتی است که یک کودک شش ساله از آن باخبر شده است. «نازنین در بین حرفهایش به مامور اورژانس می‌گوید که ماجرای لِی لی را به مادرش گفته است، از سوی دیگر می‌گوید که قبلا خانم طاووسی دوست او بوده، اما الان به این دلیل که دل پدرش را ربوده، نه تنها دوست او نیست، بلکه نازنین باید تا آخر عمرش با لِی لی جون یا همان خانم طاووسی بد باشد. مامور اورژانس در جواب نازنین می‌گوید: «چرا؟ کی گفته باید بد باشی؟» نازنین می‌گوید: «برای اینکه اون باید یه مردی که زن نداشته رو برای خودش پیدا کنه، مثل تو، نه بابای من.»
۶- مادر، نازنین را صدا می‌کند، هر دو به سمت مادر می‌روند، مامور اورژانس دوباره فشار زن را می‌گیرد، در همین حین و بین کلید داخل درِ ورودی چرخیده می‌شود و در باز می‌شود و مردی (میلاد میرزایی) که همسر زن و پدر نازنین است، در آستانه در نمایان می‌شود، او به محض دیدن همسرش می‌گوید: «ای وای چی شده؟» اینجای فیلم بسیار تامل برانگیز است، سعید چنگیزیان در این سکانس بهترین بازی‌اش را در «وضعیت اورژانسی» به نمایش می‌گذارد، چهره‌ای همراه با ترس، تعجب و البته گیج و مبهم، بیننده با دیدن چهره مامور اورژانس احساس می‌کند که تو گویی مرد تازه وارد مچ همسرش را با مرد دیگری گرفته، اما مامور اورژانس با بازی با میمیک صورتش در این صحنه می‌خواهد بگوید: «این دختر که گفت بابام از مامانم جدا شدن، پس این مرد…» بازی دختر بچه در ادامه این سکانس واقعا تماشایی است، او انگار با ناپدری‌اش که در ذهن کوچکش شبیه یک دیو است به شدت می‌ترسد، به صورت نشسته عقب عقب می‌رود و به دیوار تکیه می‌دهد، مامور اورژانس در ادامه نگاه معنادار همراه با تعجبی به دختر می‌کند و چند ثانیه بعد از خانه خارج شده و به سراغ کارش می‌رود…
۷- فیلم تمام شد؟ نه، یک سکانس دیگر مانده است، قبل از خروج مامور اورژانس، در حالیکه او روی جاکفشی نشسته و در حال پوشیدن کفش هایش است، تلفن همراه مرد خانه که برای بدرقه مامور اورژانس تا دم در آمده زنگ می‌خورد، مرد خانواده گوشی‌اش را از جیبش بیرون آورده و به صفحه‌اش نگاه می‌کند، صفحه گوشی اما از نگاه مامور اورژانس و همچنین از نگاه مخاطبان فیلم مخفی نمی‌ماند، روی صفحه گوشی نوشته شده: «طاووسی».
۸- از نظر نگارنده فیلم «وضعیت اورژانسی» چند کلید واژه مهم داشت که معنا و مفهومی ژرف و عمیق دارند، اولین کلید واژه همین عنوان فیلم است، فیلم می‌خواهد نشان بدهد که زن خانه، که مادر نازنین است در وضعیت اورژانسی قرار گرفته و به همین دلیل مامور اورژانس بالای سرش آمده، اما کارگردان در واقع می‌خواهد بگوید زندگی این خانواده سه نفره با ورود یک زن دیگر به زندگی مرد خانواده در وضعیت اورژانسی قرار گرفته و این وضعیت برای دختر بچه آنقدر بغرنج است که به یک مرد غریبه پیشنهاد می‌دهد با مادرش ازدواج کند و جای پدرش را بگیرد. کلید واژه دوم باز هم از زبان دختر بچه آنجا که می‌گوید: «طاووسی باید یه مردی که زن نداره رو برای خودش پیدا کنه، نه بابای منو» کلید واژه بعدی تغییر نگاهی است که با رخ دادن فاجعه خیانت در یک خانواده در ذهن و روح یک دختربچه ایجاد شده، او دیگر پدرش را دوست ندارد و نه تنها دوست ندارد بلکه شاید از او بیزار هم شده باشد و نه تنها از پدرش بیزاری می‌جوید بلکه از او می‌ترسد و بسیار هم می‌ترسد، خامی محض است اگر تصور کنیم این دوست نداشتن، این بیزاری و این ترس به همراه نازنین با او بزرگ نمی‌شود و دیدگاهش نسبت به مردان دیگر هم مانند دیدگاهی خواهد شد که به پدرش دارد و این مسئله غم انگیزترین نقطه عطف
«وضعیت اورژانسی» است.