دکتر نعمت احمدی را اغلب به عنوان وکیل، استاد دانشگاه، اهل قلم یا کارآفرین میشناسند. چهرهای کویری با لهجهای کرمانی، قامتی متوسط اما استوار که در مقابل هیچ تلخی آشفته نمیشد. خندان بود و میخنداند. اما من او را به عنوان همبازی کودکی، همکلاسی دبستان روستا، هم مدرسهای دبیرستان و هماتاقی دوران نوجوانی و جوانی […]
دکتر نعمت احمدی را اغلب به عنوان وکیل، استاد دانشگاه، اهل قلم یا کارآفرین میشناسند.
چهرهای کویری با لهجهای کرمانی، قامتی متوسط اما استوار که در مقابل هیچ تلخی آشفته نمیشد.
خندان بود و میخنداند.
اما من او را به عنوان همبازی کودکی، همکلاسی دبستان روستا، هم مدرسهای دبیرستان و هماتاقی دوران نوجوانی و جوانی و رفیق و مشاوری در میانسالی میشناسم.
شناختی که به عمق لایههای زیرین شخصیت وی نفوذ دارد و عجبا که در بیش از شش دهه همداستانی، هیچ خوی بد یا نکته منفی از شخصیت وی بیاد نمیآورم.
او حافظهای مثال زدنی و هوشی سرشار داشت و همه چیز را به سهولت میفهمید و به درستی تحلیل میکرد. اطلاعات عمومی فوق العادهای داشت؛ اطلاعات ادبی، تاریخی، ورزشی، هنری، حقوقی و کشاورزی که موجود خارق العادهای از او ساخته بود.
با اشارتی گویی تمام ماجراها را میداند.
دنیا و تاریخ را مانند عقاب از فراز آسمانها نگاه میکرد و هیچ چیز از نگاه تیزبینش مغفول نمیماند.
وقتی شروع به نوشتن میکرد انگار روایتی را از حفظ رونویسی میکند و نیازی به مکث و اندیشیدن نداشت.
قدرت تصویرسازی بینظیری داشت.
خاطره مشترک را جوری تعریف میکرد که احساس میکردی یک داستان هیجانانگیز دیگر است، زوایای پنهان و مغفول پدیده را چنان برجسته میکرد که گویی داستان دیگری میسراید اما چو نیک مینگریستی خود را نیز بخشی از داستان میدیدی باور میکردی همان پدیده است با ریز بینی اعجابانگیزی که خاص نعمت است.. او در یک قالب نمیتوانست بماند کما اینکه در زندگی حرفهای نیز یک صراط را طی ننمود. از حقوق به وکالت، از وکالت به تاریخ، از تاریخ به سیاست، از سیاست به هنر، از هنر به رسانه و از رسانه به باغ پسته. همواره روحش در جنب و جوش بود. آرام و قرار نداشت و همواره به دنبال گم کرده نایافتنی خود بود. اگر همان تصویرسازی ذهنی را در قالب رماننویسی ادامه میداد بیشک گارسیا مارکز ایران بود اما او برای یک رسالت هرچند بزرگ ساخته نشده بود. نگاهش به همه پدیدهها نقادانه بود اما نقدش هرگز نیش نداشت گویی از یک دوست به خودش جهت اصلاح گلایه میکند. اما جامعهای که او برایش دل میسوزاند
تا توانست جلوی پرواز روحش را میگرفت و البته برای نعمت مهم نبود. چون انسان و جامعه را بگونهای میفهمید که ناملایمات را بسیار کوچک میدید. قصد رقابت در انتخابات هیئت مدیره کانون وکلا را داشت، اما همواره صلاحیتش تایید نمیشد باز هم شرکت میکرد و باز ردصلاحیت میشد و تقریبا تا پایان عمر این ماجرا ادامه داشت. عضو هیئت علمی دانشگاه بود تدریس را دوست میداشت از ادامه فعالیتش جلوگیری شد. پاسخش خنده بود میدانست این تصمیمات چیزی از توانایی و روح بزرگ او کم نمیکند تا بالاخره پروانه وکالتش را باطل کردند اما اینبار گویی هویتش نابود شد به زعم من او در این مرحله اعدام حرفهای شد بعد ازین ماجرا نعمت دیگر نعمت همیشگی نبود! شمع فروزان زمانه ما سوختنش آغاز شد و با چشم خود دید که جانش میرود. نعمت را باید نماد یک انسان خودساخته از نسلی سوخته دانست. چراکه از روستایی در حاشیه کویر، با دست و جیب خالی، بدون هرگونه پشتوانه مادی یا معنوی یا رانتی خاص به پایتخت آمد وکیل شد استاد شد، اهل رسانه شد، صاحب نظر شد، کارآفرین موفق شد. همه موانع پیش رو را بر میداشت و باشادابی به موفقیت ادامه میداد. جامعهای که باید مجسمهاش را به عنوان نماد خودساختگی در کوی و برزن شهر نصب میکرد تا الگویی برای فرزندان این سرزمین باشد همه درها را به رویش میبست و این حکایت مکرر وغمانگیز آغاز و پایان نسل دکتر نعمت احمدی است. انبوهی از عشق به ایران زمین وآبادانی کویرش با کوهی از دانش و فضیلت با بدرقه صدها ایراندوست و در میانه افسوس میلیونی مردمی که او را به نیکی میشناختند در امامزاده صالح شمیران آرام گرفت.. سفری کوتاه و پرخاطره از اسماعیل آباد زرند تا تجریش، از قلب کویر تا قلب زیبایی طبیعت در میانه نسلی که با آرمان بزرگ شد اما واقعیتهای تلخ آرمانهایش را پالایش مینمود. از فعالان اجتماعی پر شورشد و زمانه با او بدرود کرد اما این جامعه نعمتها دارد که باید تا هدر نشدهاند پاس داشته شوند. آیا گوشی برای شنیدن و چشمی برای دیدن هست؟!
Saturday, 27 April , 2024