آفتاب یزد – یوسف خاکیان: حوزه فرهنگ و هنر روزگار سختی را میگذراند، این روزگار سخت البته شامل حال مردم هم میشود، اما بعید میدانم که اکثریت قریب به اتفاق مسئولان زندگی در این روزگار سخت را تجربه کرده باشند، البته اشتباه برداشت نشود، منظور نظر نگارنده اصلا مباحث اقتصادی نیست، هرچند که آنچه در […]
آفتاب یزد – یوسف خاکیان: حوزه فرهنگ و هنر روزگار سختی را میگذراند، این روزگار سخت البته شامل حال مردم هم میشود، اما بعید میدانم که اکثریت قریب به اتفاق مسئولان زندگی در این روزگار سخت را تجربه کرده باشند، البته اشتباه برداشت نشود، منظور نظر نگارنده اصلا مباحث اقتصادی نیست، هرچند که آنچه در خطوط پیشین بیان کردیم درباره وضعیت اقتصادی مردم هم صدق میکند، اما در اینجا میخواهیم از چیز دیگری سخن بگوییم، درباره درگذشت اهالی هنر که در سال جاری بسیار اتفاق افتاد و جمع کثیری از هنرمندان دار فانی را وداع گفتند و چهره در نقاب خاک کشیدند. مطمئنا وقتی کسی از دنیا میرود همکاران و دوستان او از حیث ناراحتی و اندوه در درجه اول هستند، یعنی مثلا اگر گوینده مشهور سینما و تلویزیون روانشاد ناصر طهماسب که در روزهای گذشته دار فانی را وداع گفت، پس از خانواده محترم آن مرحوم، دوبلورهای دیگر و همکاران او در سینما و تلویزیون در غم از دسترفتن این هنرمند بزرگ از همه بیشتر غمگین هستند بعد نوبت به مردم میرسد که هنرمندی را که با صدای او خاطرات بسیاری داشتهاند را از دست دادهاند، بعد از مردم هم نوبت مسئولان است که پیشتر بیان کردیم خیلیهایشان چندان اهمیتی به این اتفاقات نمیدهند، حتی اگر به خیلیهایشان بگویی: «ناصر طهماسب» از دنیا رفت. » ممکن است بگویند: «چیکاره بود؟» بعد هم که شغلشان مطلع میشوند، میگویند: «خدا رحمت کنه، همه میمیریم دیگه.» این هم بالاخره در نوع خودش واکنشی است که این گروه از مردم از خود بروز میدهند.
بسیار خب، تا اینجای ماجرا هیچ مشکلی نداریم، بالاخره قرار نیست یک هنرمند را همه مردم بشناسند و همه مردم به مرگ او واکنش نشان دهند، اما مشکل از همین واکنش نشان دادن آغاز میشود، از همین واکنشهای مختلف است که کار خراب میشود، متاسفانه کمتر از ده درصد مردم فکر میکنند که چون در واکنش نشان دادن به درگذشت یک هنرمند میتواند تشتت آرا (به مفهوم وسیع بودن نه به معنای متضاد بودن) وجود داشته باشد، میتوان هر واکنشی را از خود بروز داد، مثلا (خودم را میگویم که به کسی برنخورد) یک روزی یوسف خاکیان نامی از دنیا میرود بعد از مرگ او دوستان و همکارانش ناراحت میشوند و برایش پیام تسلیت میگذارند، در این میان یک عده آدم با خودشان میگویند: «عِه فلانی مرد، خدا رحمتش کنه، ولی ما هیچوقت یادمون نمیره که این بابا در زمون زنده بودنش همیشه موهاش بلند بود یا همیشه صورتشو شیش تیغ میکرد یا همیشه تیپ اسپُرت میزد یا مطالبی که مینوشت نشون میداد که طرفدار چه گروهیه و از چه گروهی خوشش نمیاد یا همیشه تو دماغی حرف میزد و چشماش هم که اونطوری بودن، پاهاشم که اونطوری بودن و… حالا خدا بیامرزدش ولی آدم درستی نبود، راه راست رو طی نمیکرد و…» حال اگر از همین افراد بپرسی که راه راست کدام راه است، میگوید: «همین راهی که من میرم، راه راسته.» این یعنی مرده باد مخالف من، یعنی هر کس بر خلاف اندیشههای من زندگی کرد باید به اشد مجازات برسد و میتوان دربارهاش هر حرف زشتی را زد، حتی اگر مرده باشد هم میتوان در موردش خوب حرف نزد. متاسفانه این اتفاقی ست که جامعه ما و مردم ما و سلبریتیهای ما به آن دچار شده اند، من به این نوع گرفتار شدن میگویم: «دچار شدگی سیاسی»، این همان اتفاقی است که درباره ناصر طهماسب رخ داد، در خصوص پروانه معصومی هم صورت گرفت، درباره فردوس کاویانی هم به همین صورت، آمدند گفتند ناصر طهماسب وطن فروش بوده و نان به نرخ روزخور بوده و چه و چه و چه، وقتی پروانه معصومی از دنیا رفت خیلی از هنرمندان (همین سلبریتیهای عزیز) در مراسم ختم او شرکت نکردند، چرا؟ به این دلیل که این بازیگر در طول زندگی به شکلی خاص میاندیشیده و طرفدار فلان حزب و فلان دسته و جناح بوده، هنگامی هم که فردوس کاویانی دار فانی را وداع گفت برخی افراد آمدند و از تریبون رسمی تلویزیون طوری درباره این هنرمند بزرگ سخن گفتند که آدم گریهاش در میآمد که: «حالا این بنده خدا هم فوت کرد، خدا رحمتش کنه ولی زرتشتی بود.» بارها و به کرات از این واکنشها دیده و شنیدهایم و به سادگی از کنارش عبور کرده ایم، اما واقعا چرا؟ چرا باید دیدگاه یک آدم، طرز تفکرش، شیوه اندیشیدنش، نوع نگرشش به زندگی و طرفدار فلان حزب و بهمان جناح بودنش، در رفتار ما آدمها در مواجه شدن با مرگ وی تاثیر داشته باشد؟ اصلا به فرض که تمام حرفهایی که درباره فرد تازه درگذشته میگویند درست باشد، چه ربطی به اکنونش دارد که از دنیا رفته، به هر طریقی فکر میکرده، به هر روشی زندگی میکرده، چپیِ چپ بوده با راستیِ راست، به ما چه دخلی دارد؟ ما چکارهایم که درباره دورانِ زندگیِ فردی که تازه از این دنیا رخت بربسته قضاوت کنیم؟ اصلا منِ نگارنده که چند خط پیشتر اعلام کردم که مرده ام، در دوران زندگیام دزد بوده ام، اصلا جزامی بوده ام، اصلا به فرض که مَنِ مَرد کلی آرایش زنانه میکردهام و لباس زنانه میپوشیده ام، این مسائل چه دخلی به زمانی دارد که من از دنیا رفته ام، اوج کاری که شما درباره مرگِ من میتوانید انجام دهید این است که به مراسم ختمم بیایید و به بازماندگانم تسلیت بگویید، قرار است استخوان لای زخم بازماندگانم بگذارید، قرار نیست در حوزه رسانه و فضای مجازی، زرد بازی که هیچ، «نارنجی بازی» در بیاورید، وقتی میگوییم قرار نیست یعنی نباید انجامش داد، اما متاسفانه میبینیم که برخی افراد به راحتی نوشیدن یک لیوان آب خنک، آن را انجام میدهند، طرف آن کلهی دنیا نشسته وقتی فلان بازیگر از دنیا میرود در اینستاگرامش مینویسد: «یادتون گرامی نیست خانم، چه تلخ است آنچه از شما در حافظه مردم باقی مانده.» خب برادر من، شما که هنرمند مملکت بوده ای، در این مملکت زندگی کرده ای، در فیلمهای مختلف این مملکت بازی کرده ای، به اصطلاح فرهنگی هستی، چرا باید درباره یک بازیگر که او هم مانند تو هنرمند این مملکت بوده، در این مملکت زندگی کرده، در فیلمهای مختلف این مملکت بازی کرده و… اینگونه اظهار نظر کنی، بخدا اگر چیزی نگویی هیچکس فکر نمیکند خدای نکرده لالی، اصلا شما درباره این خانم که از دنیا هم رفته چه میدانی که اینگونه قضاوتش میکنی؟ اصلا به فرض که اینکه تو میگویی درست باشد، حال که از دنیا رفته و اگر قرار باشد حسابش را برسند (دقت کنید این حسابش را برسند با به حسابش رسیدگی کنند فرق دارد) خودش میداند و خدای خودش، ما چه کارهایم که بیاییم بگوییم اِل، بِل، جیمبِل. این مسئله درباره نقطه روبرویی هم صدق میکندها، فقط درباره هنرمندان راست اندیش (راستی «همان اصولگراها») نیست، درباره چپ اندیشها (چپیها «همان اصلاحطلبان») هم صدق میکند، نمونهاش حبیب محبیان خواننده پاپ کشورمان بود که در اواخر عمر به ایران آمد و میخواست فعالیت هنری داشته باشد، میخواست کنسرت بگذارد، آلبوم منتشر کند، اما آیا توانست؟ موفق شد کنسرت بگذارد؟ نه، موفق نشد، چرا؟ به این دلیل که برخی از افراد فکر میکردند که چون حبیب مانند آنها نمیاندیشیده و نگرشش به زندگی به شکل دیگری بوده، بنابراین حق ندارد در مملکت خودش کنسرت بگذارد، این مسئله درباره محمدرضا شجریان هم اتفاق افتاد، بعد از درگذشت حبیب هم همه دیدیم که چه مسائلی پیش آمد، اجازه ندادند پیکرش در قطعه هنرمندان بهشت زهرا دفن شود، چرا؟ چون او باید شبیه ما میاندیشید؟ شبیه ما فکر میکرد، آنطور که ما دوست داشتیم زندگی میکرده؟ حال که مانند ما نبوده، مانند ما فکر نمیکرده، مثل ما زندگی نمیکرده، حق ندارد مانند هنرمندان دیگر قطعه هنرمندان دفن شود؟ آیا این مصداق بارز «مرده باد مخالف من نیست؟»
سوال من این است که منشا چنین رفتارهایی چیست؟ اگر ایدئولوژیهای سیاسی را کنار بگذاریم (اصلا به حسابشان نیاوریم) آیا باز هم چنین رفتارهایی رخ میدهد؟ در مورد فردوس کاویانی چه چیزی باعث میشود که پشت تریبون تلویزیون بگوییم: «زرتشتی» بوده؟ درباره پروانه معصومی چه چیزی باعث میشود که بیان کنیم: «یادتون گرامی نیست خانم»؟ درباره ناصر طهماسب چه چیزی باعث میشود که بگوییم: «وطن فروش» بوده؟ درباره حبیب محبیان و محمدرضا شجریان و خیلیهای دیگر چه؟ چه چیزی باعث میشود که ما در مواجهه با اتفاق مرگ چنین هنرمندانی خودمان را مجاز بدانیم و واکنشهای عجیب و غریب از خودمان بروز دهیم؟ آیا جز این است که نگرشهای سیاسی ما باعث رخ دادن چنین رفتارهایی میشود؟ این یک فاجعه است، یک سونامی بزرگ اخلاقی ست؛ سونامیای که از یک حقیقت بسیار بزرگ پرده برمی دارد، اینکه ما یک خصوصیت اصیل و منحصر بفرد به نام «اخلاق» که خدادادی است و قراردادی نیست را کنار گذاشتهایم و نادیدهاش گرفتهایم و از آن استفاده نمیکنیم، بهجایش از یک خصوصیت نه چندان اصیل و حتی نه چندان منحصر به جمع به نام «سیاست» که ساخته و پرداخته آدمهاست و قراردادی است را آوردهایم وسط و به شدت به آن توجه میکنیم و از آن بهره برداریهای کاملا شخصی مینماییم، به قول شخصیت «صابر ساقی» (کاراکتری که مجید صالحی در سریال «سیاوش» نقشش را بازی میکرد): «این بَدِه» بد است دیگر، نیست؟ آیا این مسئله نشانگر سقوط اخلاقیات نیست؟ آیا معنای عمیق عبارت «سیاستی که هنر را میبلعد» را نمیدهد؟ میخواهید کمی دیگر نمک روی زخمتان بپاشم، با اینکه از جمله داخل گیومه به عنوان تیتر این نوشتار استفاده کرده ام، اما به شدت معتقدم که در چنین موقعیتی کار از بلعیدن هنر گذشته، اکنون در وضعیتی هستیم که باید بگوییم «سیاست اخلاق را هم بلعیده است، انسانیت را هم بلعیده است، وجدان را هم بلعیده است، در ماجرای پروانه معصومی وقتی هنرمندان در مراسم تشییع پیکر او شرکت نکردند سیاست همه چیز را بلعید، دوستان میخواستند متفاوت عمل کنند، جملگی با هم به مراسم تشییع پیکر نیامدند، وقتی تو به عنوان یک سلبریتی به مراسم تشییع پیکر بزرگ تئاتر و سینمای ایران «استاد آتیلا پسیانی» عزیز و گرانمایه (که مَنِ کمترین بسیار دوستش داشتم) میروی و عینک دودی میزنی و به هیچ نگاه نمیکنی و در گوشهای میایستی و چهرهات را در هم تکیده میکنی و غصه رفتن آتیلا را میخوری، اما به عنوان یک سلبریتی به مراسم تشییع پیکر پروانه معصومی نمیروی، یعنی سیاست تو را هم بلعیده است، حضور نیافتن هنرمندان در مراسم تشییع پیکر پروانه معصومی آنقدر غمانگیز بود که افرادی مانند پژمان بازغی، علی دهکردی، محمدمهدی عسگرپور که در مراسم حضور داشتند به اینعدم حضور هنرمندان انتقاد کردند و آن را درست ندانستند، از قدیم بسیار شنیدهایم که میگویند: «هنرمند باید آزاد باشد، نباید اسیر سیاست شود»، این جمله یعنی سیاست آمده به تا به فرهنگ و هنر خدمت کند، کارش را راه بیندازد، اما رفتار برخی دوستان در ماجرای درگذشت برخی هنرمندان نشان داد که نه تنها سیاست در خدمت فرهنگ نیست و کارش را راه نمیاندازد، بلکه این فرهنگ و هنر «سلبریتی ها» است که در خدمت سیاست است و کارش را راه میاندازد. اجازه دهید به یک رفتار انسانی خاص در مواجهه با اتفاق مرگ رخ داد، اشاره کنم. خاطرتان هست چندی پیش در برنامه فوتبال برتر خداداد افشاریان رئیس کمیته داوران فوتبال در مقابل محمدحسین میثاقی قرار گرفت و به سوالاتش پاسخ داد؟ در آن برنامه میثاقی، افشاریان را آنچنان در حالت آچمز قرار داده بود که اگر من به جای افشاریان بودم با خاک کوچه یکسان شده بودم، نه تنها دیگر نام محمدحسین میثاقی را به زبان نمیآوردم بلکه هر جایی وی را میدیدیم با «تیرکمون سنگی» میزدم وسط پیشانیاش و حداقل از یک چشم نابینایش میکردم، دلیلم هم این بود که میثاقی مرا در مقابل چشمان میلیونها ایرانی سکه یک پول کرده بود، اما سجادیان نه تنها چنین کاری نکرد، بلکه هنگامی که مادر محمدحسین میثاقی دار فانی را وداع گفت، آمد و در مراسم تشییع پیکر مادر میثاقی شرکت کرد، آیا
چنین روح بزرگی شایستگی تشویق ندارد؟ عقیده نگارنده این است که آنچه خداداد افشاریان انجام داد را باید به صورت یک درس ۴ واحدی در دروس رشته سینما و تئاتر گنجاند تا دانشجویانی که قرار است در آینده سینما و تئاتر این مرز و بوم را بگردانند دریابند که وقتی کار هنری انجام میدهی، وقتی هنرمند مردم میشوی، نباید به احساسات زودگذر رفتار کنی و چشمها را متوجه خودت بسازی، این کار یک هنرمند
اصیل نیست.
نمیدانم شاید اگر هنرمندان عزیز سرزمین ما بعلاوه مسئولان محترم سرزمین ما این گزارش را بخوانند، شاکی شوند که به ایشان گفتهام بالای چشمت ابروست، یا طرف جناح خاصی را گرفتهام یا حتی به این وسیله خودم را به یک گروه سیاسی خاص چسبانده ام، اما باور کنید دوستان، باور کنید که در این گزارش چیزی جز حقیقت بیان نشد، نه مرتکب طرفداری خاصی از جناح و جبههای خاص شدم و نه حزب و گروه خاصی را مورد شماتت قرار دادم، تنها سعیام این بود که بگویم ما باید یاد بگیریم، باید بفهمیم که نباید از دیگران انتظار داشته باشیم که براساس خواسته و تمایلات ما کاری را انجام دهند و اگر انجام ندادند ما هم به تلاقی در موعد مقتضی فلان کار را برای آنها انجام ندهیم، ما باید یاد بگیریم که هنرمند باید آزاد باشد و اسیر حاشیهها نشود، مَنِ روزنامهنگار کمترین باید یاد بگیرم که فارغ از دیدگاهها و ایدئولوژیها و جهانبینیهای خاص هر هنرمندی، اگر قرار است او را دوست داشته باشم یا اگر قرار است از او خوشم نیاید، باید این خوش آمدن و خوش نیامدن به خاطر هنری باشد که او از خودش بروز میدهد، در واقع هنر یک هنرمند باید او را به من معرفی کند و باعث علاقه وعدم علاقهام بشود، نه دیدگاه سیاسی یا روش زندگی خاصش، متاسفانه گاهی برخی از دوستان پا را فراتر از این هم میگذارند و از برخی هنرمندان به خاطر اینکه چهره زیبایی ندارند خوششان نمیآید، خب واقعا چرا؟ باید یاد بگیریم که هنری که یک هنرمند ارائه میکند ملاک تعیین تواناییهای اوست نه چهرهای که بهعنوان صورت از آن استفاده میکند، بگذریم بزرگواران، بگذریم.
نکند که خدای نکرده گمان کنید این گزارش را به خیال نصیحت کردن به رشته تحریر درآوردم، نه اهل نصیحت کردن هستم و نه قد و قوارهام به نصیحت کردن میخورد، فقط در حال درس پس دادن بودم، پرواضح است که یَک به یَک مسائلی که در این نوشتار به آنها اشاره شد را همه شما میدانستید و میدانید، فقط محض یادآوری بود، نه چیزی بیشتر، بر من ببخشایید.
Saturday, 27 April , 2024