رجعتی به گذشته تئاتر «دستمال من زیر کدوم درخت آلبالو گم شده؟»، درباره تئاتر است و کاراکترها درباره تئاتر حرف میزنند. بازیگر زن به خانه پدریاش در فولادشهر بازمی گردد تا آن را بفروشد. در این خانه به شماره تلفنهایی برمیخورد و برحسب تصادف با یکسری از آنها تماس میگیرد و در یکی از آن […]
رجعتی به گذشته
تئاتر «دستمال من زیر کدوم درخت آلبالو گم شده؟»، درباره تئاتر است و کاراکترها درباره تئاتر حرف میزنند. بازیگر زن به خانه پدریاش در فولادشهر بازمی گردد تا آن را بفروشد. در این خانه به شماره تلفنهایی برمیخورد و برحسب تصادف با یکسری از آنها تماس میگیرد و در یکی از آن تماسها به مردی برمیخورد که مسئول یک تئاتر تلفنی به نام «سورنا» است. تئاتر تلفنی چیست؟ در توضیح آن توسط شخصیت مرد این چنین میآید که، بازیگر به مکان مخاطب میرود و هرنوع درخواستی مخاطب داشته باشد را رو به روی دیدگان او به اجرا میرساند؛ هر مضمون، ایده و داستانی که مخاطب انتخاب میکند. زن که روزگاری بازیگر بوده و خاطرات غمباری را با خود حمل میکند مرد را که دانشجویی تئاتر است، دعوت میکند که به این خانه در فولادشهر بیاید. مرد جوان که میپنداشته با مخاطبی عام رو به رو است، در مواجهه با زنی که نمایشنامه «کالیگولا» را خوانده و با «آرتو» آشناست، جا میخورد. موقعیتهای که مرد جوان به نمایش در میآورد، حتی ذرهای در کسب رضایت زن موفق نیستند. مرد جوان، درگیر اجرای نمایشنامه «کالیگولا» نیز هست و با خود صحنهها و دیالوگهای از آن را وارد اجرا میکند؛ نمایشنامهی که زن، بیشتر از مرد بر آن مسلط است، پس زن بازی را در دست میگیرد، او پیرنگ اصلی را مشخص میکند. زن و شوهری که میخواهند طلاق بگیرند و مهریهی زن، تعدادی بازی است که قواعد آن را هم خودش مشخص میکند و اینجا، محدودیتها و سانسور بازیگری زن در تئاتر ایران به مورد نقد گرفته میشود و جای زن و مرد عوض میشود. دقیقا در این نقطه، مرد جوان که از تعجب شاخ درآورده و از ترس میخواهد خانه را ترک کند، باید بماند و سه ساعتی که برای بازی کردن، پول گرفته است را به اتمام برساند. زن و مرد وارد یکسری از بازیهای پی در پی میشوند و نمایش جان میگیرد، اما هر بازی تبعاتی دارد و همچنان که هر بازی انتظاری را از مخاطب برآورده میکند، سریع جای خود را به بازی دیگری میدهد که مخاطب دوباره شگفت زده میشود. اجرا آنقدر در بازی غوطهور میشود که تشخیص امر واقعی از بازی دچار مشکل میشود و شاید این را بتوان نقطه ضعف اجرا دانست، اما این قراردادی است که کارگردان با ما در همان نخست و از پیش بسته است: ما همواره در بازی هستیم؛ زندگی بازی است و بازی خطرناک است.
آنچه آمد، تقریبا خلاصهای از پیرنگ اصلی نمایشنامه است. مکان/خانه برای زن خاطراتی را به همراه دارد که برای از یاد بردن آنها/ یا به یاد آوردنشان، دست به بازی میزند و خود را در آن غرق میکند. پس سه مفهوم کلیدی در اجرای «دستمال من…» را میتوانیم «مکان، خاطره و بازی» بنماییم. این سه، مثلثی را شکل میدهند که دو کاراکتر، همواره در تلاقی آنها نمایش را شکل میدهند؛ خاطراتی که همهشان مربوط به زن است: از کارگردانی که از یک چوب خشک بازیگر میسازد، شاعری که برای فریب زن، شعرهای زیبا میسراید تا پدری که به خاطر بازیگر بودن دخترش، سکته میکند و افکت/صدای باز و بسته شدن درها هر کدام یادآور، خاطراتی تلخ در زندگی بازیگر زن است. از این رو، میگویم که این تئاتر درباره تئاتر است که حتی بازیگران آن، با اینکه نام دارند و کاراکترهای مستقلی هستند، اما بیشتر بر وجه بازی و بازیگری آنها تاکید میشود تا نمایشنامه را به متنی جهانشمول مبدل سازند که پر است از مسائل هربازیگر و هر به اصطلاح تئاتری که با مشکلات متعددی در این مسیر همراه بوده است.
سعید محسنی، کارگردان گزیدهکار اصفهانی است. او در دو دهه فعالیت مستمر تئاتر در مقام کارگردان، تنها چهار اجرا به صحنه برده است: «ردپا اگر ماندنی بود کسی راه خانهاش را گم نمیکرد»، «دختران بابا آنتوان»، «کُلاغها» و «دستمال من زیر کدوم درخت آلبالو گم شده؟» که گویی، درباره همهی آن سه اجرای پیشین و دغدغههای کارگردان، در زمینه تئاتر است و حتی، این ارتباط را میتوانیم در بروشور «دستمال من…» شاهد باشیم، بروشوری که تصاویر محوی از پوسترهای اجراهای پیشین کارگردان در آن به چشم میخورد. در تمامی اجراهای پیشین کارگردان، او به عنوان یک عنصر مولفانه، مخاطب را پیش از ورود به سالن با اجرای خود درگیر میکرد و بازی را با او آغاز میکرد. در «دختران بابا آنتوان»، مسئول قطار، بلیطهایمان را در سالن پانچ میکرد. در اجرای «کُلاغها»، بلیطهایمان را به محض ورود، قیچی میکردند، اما در اجرای «دستمال من…» نیازی به چنین کارهای نبود. سعید محسنی میدانست که این اجرا خود، سراسر بازی است، مفهومی که تنها بخشی از اجراهای پیشینش را به خود اختصاص داده بود. مسئله بازی حتی در رمانهای سعید محسنی که همگی توسط نشر چشمه منتشر شده است، در مقام نویسنده به چشم میخورد: از «نهنگی که یونس را خورد» تا «برسد به دست لیلا حاتمی»، عنصر بازی همواره وجود دارد و جالب توجه است که هربار، بازی در شکلهای متفاوتی مورد اشاره قرار میگیرد: از «لیلی» و «یهقلدوقل» تا «جدولبازی». «دستمال من…»، تئاتری درباره سالها دغدغه تئاتر داشتن است و حتی با نگاه افراطی میتوان آن را بیوگرافی شخص کارگردان دانست. شاید بتوانید پاسخ این سوال را که چرا کارگردان، در طی این دو دهه کمکار بوده است را نیز در آن یافت. به هرحال، سعید محسنی، در این تئاتر رجعتی به گذشته تئاتری خویش داشته است.
تئاتریکالیته و مثلث «مکان، خاطره، بازی»
بدون هیچ اغراق میتوان گفت که اوج تئاتریکالیته (اثری که واجد المانهای تئاتر هست) در تئاتر را اجراهای گروه «کریکوت ۲» به کارگردانی «تادئوش کانتور» دانست. در سادهترین تعریف- تئاتریکالیته یعنی اینکه هر چیزی را از معنای پیشینی خود تهی کرده و به عنوان چیز جدیدی ارائه دهیم؛ در واقع هر شی دیگر در معنای پیشینی خود مورد استفاده قرار نمیگیرد و به عنوان شی جدید، کارکرد و نام دیگری پیدا میکند. جالب توجه است که این اتفاق نه تنها در اجرا، بلکه در زبان کاراکترهای تئاتر «دستمال من. .» اتفاق میافتد و آنها شروع میکنند با تغییر نام اشیا به چیزهای دیگر، درگیر یک بازی زبانی نیز شوند. تئاتریکالیته، تاکید بر کفایت تئاتر است. در آثار «کانتور»، همواره تئاتریکالیته، همراه بوده است با مرگ و با این مفهوم عجین شده است. در واقع، خاطراتی که در آثار «کانتور»، مبنای تئاتریکالیته قرار میگیرند، از بین رفتهاند، مردهاند و هر نوع شی، شخصیت، لباس، عروسکها از همه چیز تهی شدهاند. تنها مرگ است که باقی مانده است؛ مکانی همچون «ویلهپوله»، «ویلهپوله» که محل زیست «کانتور» بود و حتی در کلاس مرده، کلاسهای مدرسه، خاطراتی را با خود میآورند که همهشان مردهاند و این ایده، یعنی مرگ خاطره به شکل فضایی، تمامی عناصر تئاتری «کانتور» را در برمیگیرد. در اجرای «دستمال من…» اما به جای مرگ، ایده بازی در بغرنجترین و حادترین شکل خود، فضا را اشغال میکند. بازی هم جدی است و هم شوخی، یعنی شوخی هم جدی است و هم بازی. اجرا نیز در یک سطح بازی جدی است، میان واقعیت و خیال، میان اجرا و مخاطب. مکان، خاطراتی را با خود به همراه میآورد که بازیگر زن برای رهایی از فشار نابود کننده خاطرات، به بازی پناه میآورد تا از هم گسیخته نشود. خاطراتی که گویی در این بازگشت و در این مرور دوباره، تغییر کردهاند و درگیرودار این بازیها، بخشها و سوالاتی پیرامون خاطرات برای زن شکل میگیرد که از پیش وجود نداشتهاند و نکته جالب توجه اینجاست که برای بازیگر مرد، همین مرور خاطرات و همین خاطرات، معانی دیگری دارد: «آیا در روایت و اجرا/بازی، خاطرات تغییر میکنند؟»، این یکی از اساسیترین پرسشهای اجرا است. در واقع، انسان به کمک بازی است که سرپا باقی میماند اما هر بازی تبعاتی دارد؛ تبعات بازی برای شخصیت زن آن است که در نخست گمان میکند با بازی میتواند آن چیزی را که گم کرده پیدا کند یا به چیزی که جا گذاشته دست پیدا کند یا دلایل اتفاقاتی که از سرگذرانده را متوجه شود، اما این گونه نیست؛ رسوب خاطرات، مرگآورند و غوطهور شدن زن در بازی، چیزی جز مرگ را به سراغ او نمیآورد. اینجا پرسشهای مطرح میشود: «آیا او خود مقصر مرگ خویش است؟ آیا واقعا بازی را او شروع میکند یا از پیش شروع شده است؟ آیا شخصیت زن، قربانی بازی دیگران/اجتماع/دولت نیست؟». حالا اینجا تئاتریکالیته چگونه عمل میکند؟ ما میبینیم که در سادهترین شکل ممکن، هر شی و عنصری در صحنه، بدل به چیز دیگری میشود و بهانهی برای بازی دیگری میسازد. «در» ورودی خانه از جا کنده میشود و به عنوان زمین بازی لیلی به کار میرود و همچنان که در، در چهارچوب خودش قرار ندارد، قفل میشود و بازیگر مرد، از چهارچوب خالی که فرض این است که قفل شده است، نمیتواند خارج شود. یک بطری آب نقش مرد را بازی میکند. انعکاس نور در یک لیوان فلزی، نقش چراغ برق را برای ما بازی میکند
و هرچیزی، از معنی پیشینی خود تهی میشود تا به نفع بازی به کار گرفته شود و این در سادهترین شکل ممکن در مابقی اجرا و وقایع آن تکرار میشود. در واقع، تئاتریکالیته، در اجرای «دستمال من…» به این اندیشه واکنش نشان میدهد که نیازی هم نیست، تئاتر دارای دکوری عظیم و دیالوگهای قصار باشد تا مخاطب را تحت تاثیر
قرار دهد.
وضعیت بازنمایی
ما این روزها، در یکی از برهههای مهم تاریخ تئاتر ایران قرار داریم؛ از رو که باید تصمیم بگیریم کدام شیوه از بازنمایی را انتخاب میکنیم. آیا وضعیت اجتماع و وقایع اخیر آن، هیچ تاثیری بر تغییر وضعیت بازنمایی گذاشته است؟ به نظر میرسد که مهمترین اعتراض دیگر نه در محتوا و مضمون آثار هنری به ویژه تئاتری بلکه در نوع بازنمایی و در حیطهی فرمی قابل اعتناست. وضعیت حاد بازنمایی این روزها به چه شکل است؟ من نمیگویم که تئاتر «دستمال من…» موفق شده است که نمونهای باشد برای وضعیتی جدید از بازنمایی و اعتراض در فرم چرا که ما پیشتر باید مسئلهی اجرا در سالن را حل کنیم و اصلا مسئلهی این روزهای ما بیشتر این است که آیا باید در سالنهای رسمی تئاتر به اجرا برویم یا تئاتر را به زیرزمینها ببریم؟ پس، به هیچ عنوان نمیتوان اجرای «دستمال من. .» را نمونهی قابل اعتنا در این مسئله معرفی کرد؛ اما نظر شخصی من این است که میتوان آن را تلاشی در این مسیر دانست و البته بر این نکته تاکید میکنم که وضعیت بازنمایی نوآور این اجرا تنها در استحالات متعدد کاراکترها مابین جنسیتهایشان نیست و در دیگر عناصر اجرا نیز از صحنه تا لباس تاثیرگذار بوده است. اجرای «دستمال من…» با تاکید بر عنصر بازی و جابهجایی شخصیتهای زن و مرد – به گونهای که مرد، نقش زن را بازی میکند و زن، نقش مرد را، در کنار تغییرات و تصاویری که پس از این استحاله و جایگزینی میسازند، جالب توجه و تلاشی قابل اعتناست. به عنوان مثال و در سادهترین شکل آن؛ در حین اجرا، صحنهای است که بازیگر مرد، جورابهای توری زن را زیر یک نور موضعی میپوشد و تاریکی صحنه با تاکید نور بر پاهای بسیار شفاف و زنانهی مرد، وضعیت بازنمایی را به چالش میکشد. البته این استحاله، تنها در سطح کار و بدون منطق نیست، کاراکترها مجبورند برای بازی و روایت وقایعی تن به این تغییر دهند و این وضعیت، دقیقا زمانی عمیقتر میشود که اشتیاق زن در این امر را میبینیم، او دوست دارد که به جای همان مردی در بیاید که در خاطراتش به او ظلم کرده است و مرد را در مقام پیشینی خویش قرار دهد تا او را بیازماید و ببیند که چه احساساتی را بروز میدهد. در واقع چنین استحالهی با اینکه از همان سنت زنپوشی نمایش ایرانی و حتی شاید برخی ویژگیهای جُنگ اصفهان میآید اما به هیچ عنوان برای خندیدن نیست، چنانچه لهجه داشتن کاراکترهای «کُلاغها» برای مخاطب بیشتر عبثانگیز بود تا خندهدار، این استحالات در یک وضعیت گروتسک عمل میکند. در واقع مخاطب در نخستین مواجهه با این مسائل، با موقعیتی مضحک و مسخره رو به رو نیست که فقط برای خندیدن و سرگرمی باشد، بلکه دقیقا با این مسئله رو به رو میشود که محدودیتها و سانسور، امکاناتی را از بازیگران و کارگردان در اجرا گرفتهاند. متعالیترین شکل ممکن بازی در بازی و قرار گرفتن در یک وضعیت آیینهای که شخصیتها در هم دیگر منعکس شوند، در آثار «ژان ژنه» قابل رویت است. کاراکترهای زن و مرد تئاتر «دستمال من…» در چنین وضعیتی قرار گرفتهاند؛ خاطرات، وقایع، نفرت و…هرکدام در دیگری منعکس میشود و یکی از مهمترین مسائلی که پیش میآید، این پرسش است، که دیگری بودن چگونه است؟ چه احساسی دارد که آدم دیگری باشد؟ وضعیت بغرنج کاراکتر زن، در موقعیت بسیار مهیج اجرا، از زبان مرد نقل میشود. زن از مرد میپرسد که او بودن چه احساسی دارد، و پاسخ میشنود: هیچ. کاراکتر زن، همه چیز خود را از دست داده است و تهی است، اما همچنان میایستد و اوست که قواعد بازی را مشخص میکند و میجنگد.
درباره طراحی صحنه، نور و بازیگران
صحنه نمایشنامه یک خانه است، اما ما با دکوری که کاملا بازنمایی رئالیستی یک خانه تمام عیار باشد رو به رو نیستیم. در واقع محسن عربزاده، تمامی اشیای معمول در یک خانه را کنار گذاشته است. خانهای که او طراحی کرده، بیشتر دیوارهای قطعه قطعه شده و با نمایی از ریخت افتاده است. دیوارهای سیاه او به گونهی در کنار هم قرار گرفتهاند، که یکی از بهترین طراحیهای نور را میسازند؛ هادی شبان، طراح نور این نمایش، با قراردادن نورها مابین دیوارهای تکه تکه شدهی سفید سایههای را بر دیوارها میسازد که شکلی غریب، از هم گسیخته و اکسپرسیونیستی را به خود میگیرد که در نقش بازیهای متعدد کاراکترها به کمک آنها میآید. خانه از بین رفته است و دیوارهای تکهتکه و وضعیت کولاژگونه صحنه جدا از
بار معنایی که با خود به اجرا میآورد و میتواند استعارهی از وضعیت کنونی ما باشد، در عمل و از نظر زیباشناسی و کارکرد در جای خود به اجرا کمک میکند. مژگان نوایی و مهرزاد مشکلگشا از بازیگران این اجرا هستند. هر دوی آنها، به بهترین شکل توانستند، وضعیت بغرنج بازی را که کمکم وجودشان را در برمی گیرد و بدنهایشان و ذهنهایشان را تسخیر میکند نشان بدهند. آنها واقعا معتاد به بازی میشوند و هرلحظه شخص دیگری را مینمایانند. در واقع مهمترین معضل و سختی این اجرا برای آنها، تنها این نبوده که بتوانند در لحظه دیگری بشوند، لحنشان را عوض کنند و باز دوباره به خود بازگردند، بلکه اینجا عیار آنها مشخص میشد که توانستند بازی فراگیر و کلیتری که سایه بر کل اجرا انداخته بود را نه به عنوان یک بازی که تمام میشود و هرچه دارد را با خود به پایان میبرد، بلکه به عنوان یک مسئلهی مهم مورد تاکید قرار دهند و تجربیاتشان در طی سالها بازیگری را با خود به صحنه بیاورند که به نظر میرسد با موفقیت به این امر جامه عمل پوشاندهاند.
این اجرا تا آخر دی ماه در تالار هنر اصفهان و در سالن کوچک تماشا به اجراهای خود ادامه میدهد.
به امید آنکه بیشتر دربارهی، تئاتر در شهرستانها بخوانیم.
Saturday, 27 April , 2024