آفتاب یزد – آریو راقب کیانی: تئاتر سمبلیکی، تئاتر نشانه‌ها و دلالت‌هاست. تئاتری که قصد دارد و می‌خواهد از همه اشیاء و مهمتر از آن از بدن بازیگران در چارچوب تولید معنا و مفهومی جدید و دلالت گری‌ در جای جایش استفاده نماید. بنابراین در اینگونه تئاتر، اصل و تقدم بر نشانه شدن هر آبژه‌ای […]

آفتاب یزد – آریو راقب کیانی: تئاتر سمبلیکی، تئاتر نشانه‌ها و دلالت‌هاست. تئاتری که قصد دارد و می‌خواهد از همه اشیاء و مهمتر از آن از بدن بازیگران در چارچوب تولید معنا و مفهومی جدید و دلالت گری‌
در جای جایش استفاده نماید. بنابراین در اینگونه تئاتر، اصل و تقدم بر نشانه شدن هر آبژه‌ای در راستای ایجاد خلق پدیده‌ای نوین و الحاق ویژگی زیباشناختی به آن است؛ از جمله خود متن نوشتاری. بازیگر نیز در این دنیای نمادگرایانه چاره‌ای ندارد که خود را در این مجموعه نشانه‌ها وفق و تطبیق دهد و در واقع سوژه آبژه
در اینچنین نمایش‌هایی در یکدیگر حل می‌شوند. از طرفی تماشاگران اینگونه تئاترها، خود را مجاب می‌نمایند تا جزئی‌ترین رویدادهای روی صحنه را چه از لحاظ بصری و چه به صورت شنیداری از دست ندهند و چه بسا ممکن است در چنین شرایطی بیننده تئاتر، مولفه‌هایی را به صورت غیرعمد و شخصی‌سازی شده و بر خلاف جریان نمایش به صورت نشانه تعبیر و تفسیر نماید.
نمایش «شبی که نور را بلعیدی آن‌جا بودم» به نویسندگی مهرنوش دقیقی و کارگردانی منادا ناطقی نمایشی زنانه است که به تقابل دو زن که یکی باردار و دیگری بارخواه است می‌پردازد. این نمایش که از تقابل و سطح دغدغه‌های این دو زن در راستای کنش دراماتیکی بهره برده است، سعی در برجسته‌سازی زبان تئاتری‌اش در قالبی فرمالیستی کرده است. زبانی
دال گونه که حتی علاوه بر زبان متن، در زبان بدن کاراکترهایش به چشم می‌آید. در این نمایش، نشانه‌های شمایلی را ابتدا به ساکن می‌توان به صورت استعاره‌ای در شباهت این دو کاراکتر و خاستگاه‌شان یعنی تاکید بر وجوه و جنبه‎های زنانگی شان جستجو و دریافت کرد. از طرفی نشانه‌های نمایه‌ای را می‌توان به ارتباط این دو زن با دریا که یک رابطه علّی با موضوعیت آنها دارد مرتبط و مربوط دانست که در این نمایش هر دو زن بنا به مشخصه و خاصیت اینگونه نشانه در مجاورت دریا ساکن و مقیم شده و هستند. اما دریایی که در پشت صحنه این نمایش، تداعی‌گر دریای مواج است، نشانه نمادی می‌گردد که نشان از توان باروری در دنیای عقیم شده مردانه است. اما در طول نمایش این سوال پیش می‌آید که قابلیت باردار بودن و یا از منظر دیگر نازا نبودن، رمزگان دنیای زنانه عاری شده از دنیای ترسو و بی‌وفای مردانه است که باید به صورت دومینو وار و
مارتن گونه تداوم یابد و مستمر باشد؟ در طی فرآیند پیرنگی نمایش، دو کاراکتر از دو منظر مختلف با یکدیگر مواجه می‌شوند؛ یکی در بی‌خبری از آینده و دیگری در اشراف کامل نسبت به آینده، یکی در زمانی خواب رفته متوقف شده و دیگری در زمانی کش آمده اسیر شده. بنابراین روابط مکانی این دو کاراکتر که در کافه‌ای متروکه که بیشتر به فضایی خالی و تهی شده از هر چیز می‌ماند، برای به مرور شکل گرفتن، نیاز به آفرینش همگرایی روابط زمانی دارد، که در اینجا از طریق فال گرفتن این مهم صورت می‌پذیرد. مولفه پیرازبانی این نمایش با فال گرفتن زن باردار، به پیش رانده می‌شود که تمایز نحوه بیان و شیوه بیان زن باردار و در کنار آن نوع طراحی لباس و چهره‌پردازی او در قیاس با زن بارخواه، ارجاع به دو دنیای سوررئالیستی و رئالیستی هر یک از آنها دارد. دنیای متضاد و البته ادغام شده این دو زن، هرمونوتیکی را پدید می‌آورد که کشف پیام‌های آن در راستای نظام نشانه شناسی نمایش می‌باشد. دنیای نشانگان نمایش، با بکارگیری تکنیک سایه و استفاده از ظرفیت‌های آن، علاوه بر ایجاد فضای خیالی و مرزبندی آن با دنیای واقعیت، قصد دارد تماشاگر را به تصویر‌سازی ذهنی و بازنمایی اتفاقات وا دارد. تماشاگر در قاب‌های تعاملی تئاتری، بین دو دنیایی که در یکی از آنها نور آبی تابیده شده تداعی گر دریا می‌باشد و البته در این دنیای واقعیت زدایی شده، کاراکترها در حال بده بستان‌های فیگوراتیو هستند و در دنیای نورانی، که کاراکترها نیت به تکامل یکدیگر را دارند، می‌تواند از مفهوم سایه به وحدت بخش‌های درونی و لایه پنهانی شخصیتی هر یک از آنها در مقایسه با روایتگری نهان شده هر یک آنها در جلو صحنه دست یابد. در پایان‌بندی این نمایش نیز استفاده از این الگوی معنابخش سایه‌وار، منجر به همپوشانی و آمیختن سایه‌های این دو زن (جسمانیت) بر یکدیگر و امتداد یافتن ماموریت
میراث داری بارداری از یک دریای حامله که مردان را در خود می‌بلعد، می‌گردد!