آفتاب یزد – یوسف خاکیان: این خانه‌های قدیمی را دیده‌اید که حیاط دارند و باغچه و ایوان و پنج دری و… همان خانه‌هایی را می‌گویم که بعضی‌هایشان دو کولون دارند، کولون‌هایی که مخصوص زنها و مردهاست و هر کدامشان در هنگام ورود به آن خانه‌ها باید کولون مرتبط با جنسیت خودشان را بزنند تا صاحبخانه […]

آفتاب یزد – یوسف خاکیان: این خانه‌های قدیمی را دیده‌اید که حیاط دارند و باغچه و ایوان و پنج دری و… همان خانه‌هایی را می‌گویم که بعضی‌هایشان دو کولون دارند، کولون‌هایی که مخصوص زنها و مردهاست و هر کدامشان در هنگام ورود به آن خانه‌ها باید کولون مرتبط با جنسیت خودشان را بزنند تا صاحبخانه بداند که کسی که پشت در ایستاده زن است یا مرد، درهای این خانه‌ها معمولا چوبی هستند یا بهتر است بگوییم بودند، چون الان دیگر زندگی کردن در این خانه‌ها برای خیلی از مردم به خاطره تبدیل شده، دلیلش هم این است که آپارتمانهای تنگ و تاریک و بعضا بی‌نور جای این خانه‌های قدیمی و با صفا را گرفته‌اند و به قولی زندگی‌ها ماشینی شده، البته هستند هنوز آدمهایی که در این خانه‌ها زندگی می‌کنند و هنوز آن صفای قدیم را حفط کرده‌اند، حوض حیاطشان پر از آب است همیشه و چند ماهی قرمز در آب آن اینسو و آنسو می‌روند، یک تخت بزرگ چوبی در گوشه‌ای از ایوان خودنمایی می‌کند و عصرها اهالی خانه را که بیشتر یا زن و مرد پیری هستند و یا یک نفر تنهاست به نشستن روی خودش دعوت می‌کند، دو بالش قرمز با روکش سفید و پتویی که بشود رویش نشست، بعد سماوری و استکانی و قنددانی و شاید هم یک شیشه نبات. چنین زیبایی منحصربه فردی را به شخصه زندگی نکرده‌ام اما شبیهش را زیسته ام، بچه که بودیم خانه ما یک حیاط بزرگ داشت، وسطش حوض نداشت اما کنار حوضکی درست کرده بودیم و در تابستانهای گرم می‌رفتیم داخلش و آبتنی می‌کردیم، چه می‌دانستیم قرار است بزرگ که شدیم در آن خانه‌ها زندگی نکنیم، البته که چنین خانه‌هایی هنوز هم هستند، خصوصا در شهرهای سنتی، مثلا یزد یا اصفهان، شیراز، در همین تهران خودمان اما این خانه‌ها یا متروکه شده‌اند و یا تغییر کاربری داده و به موزه یا کافی شاپ تبدیل شده اند، مثلا خانه موزه استاد انتظامی یکی از این خانه‌های قدیمی است، یادم هست زمانی که استاد زنده بودند، یک روز برای احوالپرسی خدمتشان تماس گرفتم و استاد که حال خوبی هم نداشتند جواب مرا دادند، خیلی مزاحمشان نشدم، از وضعیت خانه موزه‌شان سوال کردم، گفتند من دیگه اونجا زندگی نمی‌کنم، قرار بود تبدیل به خانه موزه بشه، حالا نمی‌دونم شد؟ نشد؟ حیف است با این خانه‌های قدیمی اینگونه رفتار کنیم، خانه ایران درودی هم از همین دست خانه هاست که برای خودش یک گالری بزرگ است که تابلوهای ایران خانم را روی دیوارهای خود جای داده، قرار هم بود که پیکر ایشان هم در همین خانه دفن شود، اما نمی‌دانم نگذاشتند یا نشد، به هر روی قسمت این بود که این نقاش چیره دست در قطعه هنرمندان بهشت زهرا دفن شود و او هم دست آخر به آرزوی دیرینه‌اش نرسید و موزه شدن خانه‌اش را ندید، حالا هم نمی‌دانم آن ملک و آن تابلوها در چه وضعیتی قرار دارند، شاید بتوان یکی دیگر از این خانه‌ها را منزل نیما یوشیج برشمرد، یا منزل احمد شاملو و حتی خانه پروین اعتصامی، تا جایی که ما اطلاع داریم بعضی از همین کافی شاپ‌های قدیمی هم در گذشته کیا و بیایی داشته‌اند و با گذر ایام از ابهتشان کاسته شده و به مکانی برای تفریح جوانان تبدیل شده است، اصلا چرا راه دور برویم؟ همین خانه‌ی بزرگی که سریال «دایی جان ناپلتون» یا سریال «پدرسالار» را در آن ساختند، نمونه بارزی از همین خانه هاست، خانه‌هایی که بوی زندگی از دیوارهایشان بلند می‌شد، باران که می‌زد حیاط این خانه‌ها جان می‌داد برای دوش باران گرفتن، دیوانه می‌کند بوی خاک باران خورده‌ی این خانه ها، متاسفانه امروزه روز دیگر کارگردانهای سینما هم آپارتمانی شده اند، دیگر در فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی خانه‌های قدیمی به عنوان لوکیشن انتخاب نمی‌شوند و خب این خیلی بد است، چون به این ترتیب نه تنها نوستالژی زندگی کردن در چنین خانه‌هایی از ذهن ما پاک می‌شود دیگر نمی‌توانیم تصاویر این خانه‌ها را هم در حافظه تصویری خودمان داشته باشیم و این خیلی غم‌انگیز است. عجیب‌تر از همه آن است که آنان که صاحب این خانه‌ها هستند و این املاک به صورت ارث به آن‌ها رسیده اصرار بسیار زیادی دارند که هرچه سریع‌تر این خانه‌ها را تخریب کنند و به جایش آپارتمان یا پاساژ بسازند، هرچه هم که در توان دارند برای عملیاتی شدن این خواسته‌هایشان به کار می‌گیرند و‌ای دریغ که در اکثر مواقع موفق به انجام خواسته‌هایشان می‌شوند و هیچ نمی‌دانند که با این کارشان خاطرات نوستالژیک یکی دو نسل را از بین می‌برند و هیچ عین خیالشان هم نیست. متاسفیم که این را می‌گوییم اما انگار ان افراد و ارگانهایی که دستشان به انجام کاری برای نگه داشتن این خانه‌ها می‌رسد از همه منفعل‌تر عمل می‌کنند، مثلا وزارتخانه میراث فرهنگی؛ ما که نفهمیدیم که واقعا این ارگان کار اصلی‌اش چیست؟ فرد خوب و دلسوزی هم به عنوان رئیسش برگزیده شده ها، اما معلوم نیست واقعا چه می‌کنند میراثی ها، ما که فکر می‌کنیم این خانه‌های قدیمی به نوعی جزء میراث فرهنگی به حساب می‌آیند، اما انگار دوستان میراث فرهنگی زیاد با ما هم عقیده نیستند، حداقل عملکردشان که اینگونه نشان می‌دهد، فقط کافیست به سفرها و میتینگ‌هایی که جناب ضرغامی به عنوان عالیترین مقام وزارت میراث فرهنگی و گردشگری به استانها و شهرهای بزرگ دارد توجه کنید، ایشان یا در حال صحبت کردن با افراد سالخورده‌ای هستند که بعضا درخواست کمک نقدی برای گذران زندگی می‌کنند و یا دارند درباره مسافرت خارجی‌ها به ایران صحبت می‌کنند و یا در حال بازدید از سرویس‌های بهداشتی نامناسب بین راهی و شهرستانی هستند، باز این خوب است، بالاخره یک کار مثبت بهبود شرایط سفر انجام می‌شود اما نگهداری میراث فرهنگی فقط این چند مورد ساده نیست، خود بنده حدود ۱۵ سال پیش سفری به جنوب کشور داشتم و از اهواز و شوش و شوشتر دیدن کردم، یکی از همان روزها به اتفاق یک دوست به منطقه زیگورات رفتیم که در واقع همان چغارزنبیل است، شکوه و جلال ایران باستان در آن منطقه که در وسط بیابان قرار گرفته بود بیداد می‌کرد اما واقعا در وضعیت اسفناکی قرار گرفته بود، انگار آنجا را ساخته بودند که فقط بلیتش را به خلق الله بفروشند و پول درآورند در حالیکه در آن بنا می‌شد کارهای فرهنگی بسیار زیادی انجام داد، اما چرا؟ واقعا چرا میراث فرهنگی وقت که آن زمان سازمان بود نه وزارتخانه هیچ اقدامی در آن بخش از خاک ایران انجام نمی‌داد؟ ما که نفهمیدیم، همانطور که متوجه نمی‌شویم که چرا الان که آن سازمان به وزارتخانه تبدیل شده کاری انجام نمی‌شود. قسمت خنده دار مسئله می‌دانید کجاست؟ این است که هر کسی که در این مملکت پست دولتی می‌گیرد و به قولی می‌شود رئیس، مدتی که از ریاستش گذشت خیلی شیک و مجلسی می‌آید پشت تریبون و اعلام می‌کند که کاری را که ما در این چند ماهه انجام داده ایم، هیچکدام از روسا و مدیران قبلی در طول چند دهه گذشته انجام نداده اند، حتی اگر عملکرد تمام آن‌ها را روی هم جمع کنی باز هم با اقدامات ما برابری نمی‌کند، الان وزارتخانه‌ای که ما در آن کار می‌کنیم در بهترین دوران خود به سر می‌برد و کلا از این رو به آن رو شده است، حال اگر بروی بررسی کنی می‌بینی که در طول این مدت کارتابل آقای رئیس حتی بار هم باز نشده چه رسد به اینکه بخواهد کاری صورت بگیرد، مدیر بعدی که می‌آید او هم همین را می‌گوید، همانطور که مدیران قبلی و قبلی و قبلی می‌گفتند. خب در چنین شرایطی واقعا ملت چه انتظاری دارند که در حوزه میراث فرهنگی و آثار تاریخی و باستانی کار مفیدی انجام شود، مثلا فکری به حال بهبود شرایط آن خانه‌های قدیمی شود، شرایطی پیش بیاید که حداقل بشود اقتصاد توریسم را با بهبود شرایط چنین خانه‌هایی رونق بخشید، مگر کشورهایی که حتی یک قطره نفت ندارند چه می‌کنند؟ همین ترکیه را در نظر بگیرید، در حالیکه ما نشسته‌ایم و عنوان می‌کنیم که مولانا یا فردوسی یا حتی کوروش ایرانی نبوده اند، ترک‌ها خودشان را به آب و آتش می‌زنند که از این آب گل‌آلود ماهی خود را بگیرند و دارایی‌های فرهنگی ما را مصادره به مطلوب کنند، بعد آقایان با ثبت مشترک یک هنر اصیل ایرانی مانند «تذهیب» به همراه هزار و دویست کشور دیگر، سر از پا نمی‌شناسند و در بوق و کرنا می‌کنند که حق ایرانیان را برایشان حفظ کردیم و اجازه ندادیم کشورهای دیگر این حق را برای خودشان بردارند، حال سوال اینجاست که آیا در مسئله ثبت ناملموس هنر تذهیب به همراه کلیه کشورهای جهان افتخار کردن دارد؟ خب بنده خدا این هنر مختص ایرانیان بوده و بس، شما رفته‌ای در نشست یونسکو شرکت کرده‌ای که کاری کنی این هنر به نام ایران ثبت شود نه به نام کلیه کشورهای جهان که ایران هم جزئی از آن‌ها محسوب می‌شود، چرا مسئله را می‌پیچانید آقایان، کاری که شما انجام دادید نه تنها هیچ افتخاری ندارد، بلکه مایه شرمندگی هم هست، مثل این می‌ماند که بخواهند زبان فارسی را در یونسکو ثبت کنند، خب زبان فارسی در اصل از آن ایرانیان بوده و متعلق به این آب و خاک است و باید به نام این آب و خاک ثبت شود، اما دوستان می‌آیند خودشان را به آب و آتش می‌زنند و دست آخر زبان فارسی را چندین و چند کشور دیگر ثبت مشترک می‌کنند، در این میان یک کشور کوچک تازه کشف شده‌ای که در دورترین نقطه جهان وجود دارد و هزار نفر هم بیشتر جمعیت ندارد و تعداد صدنفر از این هزار نفر به صورت کاملا دست و پاشکسته و غلط غلوط فارسی حرف می‌زنند هم در لیست کشورهایی قرار دارد که به صورت مشترک با ایران زبان فارسی را ثبت جهانی کرده اند، آیا چنین مسئله‌ای افتخار دارد؟ نه ندارد، اما بعضی دوستان همین مسائل غم‌انگیز را می‌خواهند بزرگ جلوه دهند و بگویند که ما برای این خاک و این مردم کار انجام داده ایم، یادمان نرفته هنوز ماجرای ثبت خوشنویسی اسلامی را که آن ماجراهای اندوهبار را به بار آورد، دست آخر هم یک هنر اصیل ایرانی به نام کشور دیگری ثبت شد و توضیحی که عزیزان دادند این بود که ما هم این هنر را ثبت کردیم آن‌ها هم ثبت کردند، منت‌ها ثبت کردن ما با ثبت کردن آن‌ها تفاوت داشت، ثبتی که ما انجام دادیم مهمتر بود و ثبت آن‌ها همینطوری الکی بود، ناراحت نباشید ملت، ما از حق ملت ایران دفاع کردیم، خدا را شکر که نمردیم و مفهوم دفاع را هم فهمیدیم، القصه تمام این مسائل را بیان کردیم تا بگوییم میراث فرهنگی، میراث قدیمی و میراث قابل دفاع این مرز و بوم متاسفانه در کوران حوادث روزگار به خاطر عملکرد غیرقابل دفاع برخی از همین مردم ایران که دری به تخته خورده و برای مدتی کوتاه به پست و مقامی رسیده‌اند در حال نابود شدن و از بین رفتن و چپاول شدن است، نمی‌دانم چه باید کرد که این اتفاق رخ ندهد، شاید دست غیبی باید از آستین بیرون آید و شاید هم واقعا ما لایق داشتن چنین تمدن و فرهنگی نبوده‌ایم از ابدا، هرچه هست غمبار است، بسیار غمبار.