پیشگفتار مزایده نوزدهمین دوره حراج تهران ویژه «هنر کلاسیک و مدرن ایران» در حوزههای مختلف هنرهای تجسمی همچون نقاشی، نقاشیخط و حجم، روز جمعه ششم بهمن ماه با اجرای رضا کیانیان در هتل پارسیان آزادی تهران برگزار شد. این دوره از حراج تهران با ۲۴۱ میلیارد و ۷۲۰ میلیون تومان پایان یافت و سه اثر […]
پیشگفتار
مزایده نوزدهمین دوره حراج تهران ویژه «هنر کلاسیک و مدرن ایران» در حوزههای مختلف هنرهای تجسمی همچون نقاشی، نقاشیخط و حجم، روز جمعه ششم بهمن ماه با اجرای رضا کیانیان در هتل پارسیان آزادی تهران برگزار شد. این دوره از حراج تهران با ۲۴۱ میلیارد و ۷۲۰ میلیون تومان پایان یافت و سه اثر سهراب سپهری در مجموع با فروش ۳۷ میلیارد و ۶۰۰ میلیون تومان سهم قابل توجهی از این رویداد را به خود اختصاص داد و رکورد دیگری را در این رویداد به ثبت رساند. نقاشی «بدون عنوان» گواش روی کاغذ چسبانده شده روی مقوا اثر سهراب سپهری که اکتبر ۲۰۲۳ در حراج ساتبیز لندن ارائه شده است، با برآورد قیمت ۴ – ۳ میلیارد تومان عرضه شد و با قیمت ۳ میلیارد و ۲۰۰ میلیون تومان به فروش رسید. همچنین نقاشی «بدونعنوان» از مجموعه «تنه درختان» رنگروغن روی بوم اثر سهراب سپهری که اکتبر ۲۰۱۵ در حراج کریستیز دوبی ارائه شده است، با برآورد قیمت ۲۲ – ۲۰ میلیارد تومان عرضه شد و با قیمت ۲۰ میلیارد و ۴۰۰ میلیون تومان به فروش رسید. در عین حال، نقاشی «بدون عنوان» رنگروغن روی بوم اثر سهراب سپهری در اکتبر ۲۰۱۶ در حراج ساتبیز لندن ارائه شده است، در نوزدهمین حراج تهران با برآورد قیمت ۱۶ – ۱۴ میلیارد تومان ارائه شد و با قیمت ۱۴ میلیارد تومان چکش خورد.
ورود به بحث اصلی
خیلی از آدمها در این دنیا بوده اند، هستند و خواهند بود در حالیکه کسی قدرشان را ندانسته، نمیداند و نخواهد دانست، کسی به آنها اهمیت نمیدهد، تا بوده همین بوده، تاریخ به اندازه موهای سر هر کدام از ما، آدمِ مهم در دلش داشته که در زمانه زندگی کردنِ آدمِ مهم، کسی برای آن آدمِ مهم حتی تره هم خُرد نمیکرده، شاید حتی گاهی وقتها، بقیه آدمها، آن آدمِ مهم را از خودشان طرد میکردند و نمیخواستند با او رابطه کلامی و دوستی داشته باشند، اکثر این آدمهایِ مهم در زندگیشان کسی نبوده، یعنی یک یارِ غار نداشتهاند که دل به دلشان بدهد و یک جورهایی آنها را از تنهایی در بیاورد، برای همین از یک زمانی به بعد آن آدمهایِ مهم به این نتیجه رسیدند که باید با خودشان به یک صلح درونی برسند و بپذیرند که
زندگی شان همین است که هست، کسی قدردان زحماتی که آنها میکشند؛ نیست، وقتی آدم به چنین مرحلهای
میرسد، خودش میشود رفیق گرمابه و گلستان خودش، با خودش به آرامش میرسد، با خودش به تفاهم میرسد، با خودش به صلح میرسد و خودش به ارزش واقعی خودش پی میبرد، بعد وقتی به این مرحله رسید دیگر چیزی او را آزار نمیدهد، دیگر تنهاییاش برایش زجرآور و خستهکننده نیست و دقیقا در همان زمان است که آن آدم، آرام آرام شروع میکنه به ترقی کردن، در مسیر پیشرفت قدم میگذارد و گاماس گاماس به جلو میرود، جلو و جلو و جلوتر. گفتیم که تاریخ از این دست آدمها زیاد دیده، البته یک مسئله دیگر هم شامل حال این افراد میشود، اینکه آنها با آنکه به قول معروف فرزند زمانه ی خودشان نیستند (در عین حالیکه در آن زمانه زندگی میکنند)، اما در آیندهای نه خیلی دور و نه خیلی نزدیک (زمانی که خودشان در قید حیات نیستند) اسم و رسمشان پرآوازه میشود، یعنی پس از مرگشان، نامشان در دل تاریخ زنده نگه داشته میشود، این یعنی آیندگان متوجه میشوند که آن آدمی که در فاصله بین تولد و مرگش از فلان سال تا فلان سال زندگی میکرده، چندان آدم بیدر و پیکری هم نبوده، سرش به تنش میارزیده، آدم مهمی بوده برای خودش، منتها هم دوره هایش (یعنی آنهایی که در آن برهه زمانی در کنار او زندگی میکردند) متوجه مهم بودن آن بنده خدا نشدند، در حالیکه آن فرد خاص از همان دوران هم آدم مهمی بوده و اصلا به خاطر خاص و منحصربفرد زندگی کردنش به آدم مهمی تبدیل شده بوده، اما کسانی که در آن دوره از زمان با آن آدم و کنار آن آدم زندگی میکردند متوجه این موضوع نشده بودند، حال یا حواسشون نبوده یا چیزهای دیگری برایشان مهم بوده و اولویتهای زندگی شان مسائل و موضوعات دیگری بوده، یکی از این افراد سهراب سپهری است، شاعر و نقاش مشهوری که از یک زمانی به بعد مردم به خواندن شعرهایش روی آوردند و از یک زمانی به بعد هم به نقاشیهایی که او کشیده روی خوش نشان دادند و حالا میبینیم که تابلوی آقای سپهری در حراجیهای مختلف (مثل همین حراج تهران) با قیمتهای فوق نجومی خرید و فروش میشود، پولهایی که در اصل باید به جیب سهراب خان سپهری میرفت، چون خودش الان در قید حیات نیست، به جیب یک سری آدم دیگر میرود، آدمهایی که متوجه مهم بودن سهراب سپهری در این برهه از زمان (برههای که خودشون در آن زندگی میکنند، اکنون) شده اند، به همین دلیل شروع کردهاند به خرید و فروش نقاشیهای سهراب سپهری. این نقاشیها آنقدر مهم هستند که بعضی حاضرند بابتش چندین و چند میلیارد تومن پول بدهند، در حالیکه همین سهراب بزرگوار در زمانی که آن نقاشیها رو میکشیده اصلا و ابدا فکر نمیکرده که آن نقاشیها چه قیمت و ارزش بالایی پیدا خواهند کرد، او فقط میرفته به دشت و دمن و یک بوم میگذاشته جلویش و از منظرهای که روبرویش بوده نقاشی میکرده و چون نقاشی هایش کپی نقاشیهای فرد دیگری نبوده، به دل مخاطب امروزی مینشیند، این اتفاق در حالی رخ میدهد که همین آقا سهراب را در زمان حیاتش چندان تحویل نمیگرفتند، یعنی فکر میکردند که او یک آدم عادی است آدم عادیای که چند تا نقاشی هم کشیده و چند تا شعر هم نوشته، هیچکس (بجز آدمهای خاصی مثل فروغ فرخزاد و صادق هدایت و چند نفر دیگر) به عنوان یه آدم مهم، سهراب سپهری را جدی نگرفته بوده و این جدی نگرفتن زمانی به اوج خودش میرسد که سهراب به دلیل بیماری از دنیا میرود و بسیار غریبانه و تک و تنها او را در مشهد اردهال به خاک میسپارند، گاهی آدمیزاد فکر میکند که چرا باید در تشییع جنازه یک نفر(یک هنرمند)، کسی حضور نداشته باشد و طفلی میتِ بنده خدا در تنهایی به خاک سپرده شود، شاید بپرسید که فروغ و هدایت که رفیقانش بودند هم در مراسم تشییع جنازهاش شرکت نکردند؟ بیشک آنها اگر بودند، حتما در مراسم تشییع و خاکسپاری سهراب شرکت میکردند، اما خُب آنها نبودند. هدایت که نزدیک سی سال قبلترش از دنیا رفته بود و فروغ هم تقریبا ۱۴ سال قبل از فوت سهراب، چهره در نقاب خاک کشیده بود، خود این دو نفری هم که نامشان را آوردم در دوران زندگی خودشان چندان مقبول و مورد پسند عموم نبودند، اما امروز به آدمهای مشهوری تبدیل شده اند، البته شهرتشان به اندازه سهراب نیست، اما آنها هم امروزه طرفداران خاص خودشان را دارند، شاید اگر سهراب سپهری در کنار سرودن شعر به کشیدن نقاشی نمیپرداخت، او هم مثل فروغ و هدایت در روزگار کنونی چنین شهرتی نداشت، هرچند که اگر بخش نقاش بودن سهراب را کنار بگذاریم و نادیده بگیریم باز هم در میان این سه نفر، سهراب از شهرت بیشتری برخوردار بود و این شاید به خاطر حس لطافت خاصی باشد که در اشعار سهراب وجود دارد، تفاوت شعرهایی که فروغ سروده با شعرهایی که سهراب سروده این است که فروغ از اندوهها و شادیها و زنانگیها و عشق و عصیان و مرگ و این مسائل شعر سروده، اما سهراب طبیعت و هر چه در آن است را در اشعارش قرار داده، این همان مسئلهای است که سهراب در نقاشی هایش هم آن را مد نظر داشته، یعنی نقاشیهای سهراب هم بیشتر حول محور طبیعت میگردند، سهراب حتی وقتی میخواهد در شعرهایش درباره خودش حرف بزند باز هم پای طبیعت را به میان میکشد و طبیعت مدارانه خودش را به تصویر میکشد. فرزند زمانه خود نبودن و به نوعی فرزند زمانه ی آینده بودن البته فقط شامل حال سهراب و فروغ و هدایت نیست، در این گستره انسانی افراد مشهور دیگری هم هستند که بعدها، بعد از فوتشان شناخته شدند و این «بعدها» حتی به هزار سال و بیش از هزار سال هم رسیده، مثلا فردوسیِ بزرگ که با شاهنامه اسم خودش رو برای همیشه در تاریخ ثبت کرد، مولانا همین طور، حافظ به همین صورت، سعدی، شکسپیر، ونگوگ، ویکتور هوگو، جک لندن، موتزارت، بتهوون، داوینچی و… تمام این افراد نامشان در تاریخ ثبت شده است. موشکافانهتر اگر نگاه کنیم، میبینیم که هر کدام از این بزرگان در دوران زندگی شان کم و بیش شرایط سختی داشتند، اکثرشان مورد تایید و پذیرش مردم نبودند، اما بعدها هنرشان آنها را معرفی کرد و به آدمها گفت این افراد، افراد مهمی بوده اند. بیشک همین امروز هم افراد مهمی هستند که در کنار ما زندگی میکنند، اما متاسفانه ما هم به سبک گذشتگانمان رفتار میکنیم و ارزش واقعی بزرگانمان را نمیفهمیم. خیلیها هستند که هم اکنون در کنار ما زندگی میکنند و قرار است در آینده به آدمهای مشهوری تبدیل شوند، از کجا معلوم؟ مگر در زمان زندگی سهراب، مردمی که با او همدوره بودند، میتوانستند تصور کنند که نقاشیهایی که سهراب میکشید به گرانترین تابلوهای هنری تبدیل میشوند؟ نه، نمیتوانستند، حتی شاید خود سهراب هم چنین تصوری را نمیکرد، اما میبینیم که این اتفاق افتاده، آنهم در شرایطی که از زمان مرگ سهراب سپهری ۵۰ سال هم نگذشته است، حال تصور کنید این تابلوها در دویست سال آینده با چه قیمتهای غیرقابل باوری دست به دست بچرخند و به فروش برسند. اما سوال مهمی که میتوانیم در اینجا مطرح کنیم این است که سهراب چه چیزی داشت که دیگران نداشتند؟ از چه شخصیتی برخوردار بود که پس از گذشت نزدیک به ۵۰ سال از فوتش، اینچنین به شهرتی جهانی رسیده؟ پاسخ این پرسش بسیار مهم است، اکنون افراد بسیار اندکی هستند که بتوانند به این سوال جواب بدهند، بر فرض اگر هم فرد یا افرادی هنوز زنده باشند همیشه در کنار سهراب نزیستهاند که از خصوصیات شخصیتی وی آگاه باشند و بدانند که مثلا سهراب سیگار میکشیده یا نمیکشیده، به مطالعه علاقه داشته یا نداشته؟ شبها وقتی میخواسته به رختخواب برود به چه چیزهایی میاندیشیده؟ رفتارش با مادرش چگونه بوده؟ آدم ترسویی بوده یا شجاع؟ از چیزی تنفر داشته یا نه؟ وقتی عصبانی میشده چه واکنشی از خودش بروز میداده؟ وقتی غمگین بوده گریه میکرده یا نه؟ برای هیچکدام از پرسشها پاسخ محکم و متقنی نداریم، اما یک چیز روشن است، آنهم اینکه آثار سهراب (چه در زمینه شعر و شاعری و چه در زمینه نقاشی) به نوعی بازگوکننده شخصیت روحی و روانی او هستند، میتوان از رنگهایی که سهراب در نقاشی هایش استفاده کرده تا حدودی به لایههای روحی و روانی او پی برد، وقتی در شعرهایش از «اسب» حرف میزند، وقتی از «رنگ دامنه ها» حرف میزند و وقتی از «سکوت سبز چمن» سخن میگوید میفهمیم که سهراب روح بسیار لطیفی داشته، اهل خشونت نبوده، آرامش را بسیار دوست میداشته و این دوست داشتن را تا پایان عمر همراه خود داشته است، نوشته روی سنگ مزار او هم همین مسئله را تایید میکند؛ «به سراغ من اگر میآیید، نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من» در همین شعر کوتاه چند ویژگی شخصیتی سهراب نهفته است، او تنها بوده و با اینکه تنها بوده با مردم بودن را نیز دوست داشته، دلی نازک و روحی فوق العاده حساس داشته، شلوغ کاری را دوست نداشته و بیشتر ترجیح میداده که روزگارش را در سکوت و آهستگی بگذراند. حتی نگاه سهراب، شیوه لباس پوشیدنش، محاسنی که روی صورتش بود، نوع و شکل قلم و قلمو به دست گرفتنش، شیوه ایستادنش در کنار بوم نقاشی، آن حجب و حیایی که در هنگام تفریح با دوستانش در وجودش دیده میشده و… سهراب حتی استکان چای را هم به صورت معمولی
در دست نمیگرفت، انگار که دارد با استکان حرف میزند، انگار دارد با چای درونش دل و دلبازی میکند،
او حتی با برگ درختان، با جوی روان و با اکسیژنی که در فضا وجود دارد رفیق بود و رفاقتش با این موارد بسیار صمیمانه بود، با این تفسیر شاید باید بگوییم که سهراب حتی از آدمها گریزان بود، تصاویری که از او منتشر شده همگی سهراب را در حالی نشان میدهند که تنهاست، کسی در کنارش نیست، همدم و هم صحبتی ندارد، حتی به تنهایی به پیک نیک میرفته و آنقدر عاشق طبیعت بوده که حتی زیرانداز هم با خودش نمیبرده که نکند چمنها در زیر زیرانداز نفسشان تنگ شود. مواردی که بیان شدند تنها بخشی از شخصیت آن انسانی هستند که در دوره زمانی بین سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۵۹ زندگی میکرده، آدمی که نامش را سهراب سپهری گذاشتند و انسان به شدت منحصر بفرد و خاصی بوده و به شکل خیلی خاصی به زندگی نگاه میکرده، شکلی که هیچکدام از ما آدمها بَلَدَش نیستیم؛ نه بلدیم و نه میتوانیم آن را یاد بگیریم، این نوع زیستن فقط مخصوص آدمی مثل سهراب سپهری است و نه هیچ کس دیگری. به عنوان حسن ختام این گزارش بخشی از یکی از شعرهای این شاعر بزرگ که در آن شیوه نگرش خاص او به زندگی و البته مرگ موج میزند را میآوریم: «… زندگی رسم خوشایندی است/ زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ/ برشی دارد اندازه عشق/ زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود/ زندگی جذبه دستی است که میچیند/ زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است/ زندگی بُعد درخت است به چشم حشره/ زندگی تجربه شب پره در تاریکی است/ زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد/ زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی میپیچد/ زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود یک هواپیماست/ خبر رفتن موشک به فضا/ فکر بوییدن گل در کرهای دیگر/ زندگی شستن یک بشقاب است/ زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است/ زندگی «مجذور» آینه است/ زندگی گل به «توان» ابدیت/ زندگی «ضرب» زمین در ضربان دل ما/ زندگی «هندسه» ساده و یکسان نفسهاست/ هر کجا هستم باشم/ آسمان مال من است…/… گاه زخمی که به پا داشتهام زیر و بمهای زمین را به من آموخته است/ گاه در بستر بیماریِ من، حجم گل چند برابر شده است/ و فزونتر شده است قُطر نارنج، شعاع فانوس/ و نترسیم از مرگ/ مرگ پایان کبوتر نیست/ مرگ وارونه یک زنجره نیست/ مرگ در ذهن اقاقی جاری است/ مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد/مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید/ مرگ با خوشه انگور میآید به دهان/ مرگ در حنجره سرخ گلو میخواند/ مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است/ مرگ گاهی ریحان میچیند/ گاه در سایه نشسته است و به ما مینگرد/ و همه میدانیم ریههای لذت پر اکسیژن مرگ
است…
Saturday, 27 April , 2024