آفتاب یزد: ۱۵ دی ۱۳۱۳ «فروغ الزمان فرخزاد» در تهران بعنوان فرزند چهارم متولد شد. پدرش «سرهنگ محمدباقر فرخزاد»، یکی از بریگادهای قزاق و مباشر اقتصادی در مازندران بود. فروغ در انفجار تحولات فرهنگی سیاسی، اجتماعی و… که رضاشاه به راه انداخته و ده کوره‌ای به‌نام ایران، میراث سلسله‌های بی‌کفایت و در راسش قاجار را […]

آفتاب یزد: ۱۵ دی ۱۳۱۳ «فروغ الزمان فرخزاد» در تهران بعنوان فرزند چهارم متولد شد. پدرش «سرهنگ محمدباقر فرخزاد»، یکی از بریگادهای قزاق و مباشر اقتصادی در مازندران بود. فروغ در انفجار تحولات فرهنگی سیاسی، اجتماعی و… که رضاشاه به راه انداخته و ده کوره‌ای به‌نام ایران، میراث سلسله‌های بی‌کفایت و در راسش قاجار را به سمت مدرنیته نسبی در حرکت درآورد و کلا دوران عجیبی که همه چیز در حال تغییری بنیادین بود به دنیا آمد. خانواده ساکن امیریه تهران و از طبقه متوسط رو به بالا و جز متمدنین و به مدد کتابخانه پدر، فرزندان قبل از مدرسه، باسواد و از همان کودکی با مطالعه مانوس بودند. آنچه از کودکی فروغ می‌دانیم از خواهرش «پوران» است (دوست و همبازی فروغ) که یکسال از وی بزرگتر و از «فریدون» که ۳ سال از او کوچکتر بود. میان ۶ فرزند، این سه در فرهنگ تاثیرگذار شدند که اوجشان فروغ بود ولی کلا خانواده فرخزاد هیچکدام آدمهای معمولی نبودند و در دنیای دیگری سیر و از لحاظ تفکر و فرهنگ بسیار جلوتر از جامعه و اکثرا مثل فروغ، فرزند زمان خود نبودند. مثلا فریدون با دکترای علوم سیاسی از آلمان، شاعری بود که اشعار آلمانیش، در همان سال نشر برترین کتاب شعر آلمان شد! یا پوران هم تحصیلات آکادمیک در ادبیات داشت و به عنوان نویسنده و نقاد، سال‌ها میراث‌دار فروغ ولی مثل فریدون همیشه زیر سایه فروغ بود. صراحت لهجه و صداقت، میراث فرخزادها! در اشعار فروغ و اجراهای فریدون متجلی گشت. «امیرمسعود»، پسر ارشد خانواده، جراح و «مهرداد» هم مهندس صنایع هر دو از آلمان بودند. «گلوریا»، خواهر کوچکتر فروغ هم بوتیکداری معروف و مادرشان، «توران وزیری تبار»، هم مثل شوهرش سختگیر و کلا یک انضباط میلیتاریسمی در خانه حاکم بود که همین موجب شد هم ارتباط گرمی بین فروغ و پدر وجود نداشته و هم در سختکوشی و صلابت فروغ و سایرین تاثیر بسزایی داشت. البته این خصایص یک واکنش برعکس هم در فروغ برانگیخت و آنهم اینکه او خواست خلاف نظم عمومی، حرکت و روحیه سرکشش از همان کودکی برای مبارزه با مردسالاری حاکمه در خانه، در او بروز کرد. اینکه پدر ۳ پسر را برای تحصیل به آلمان و یا اینکه دختران را هم به مدرسه فرستاد، نشانه روشنفکریش و سطح بالای فرهنگ خانواده بود. بطوریکه بعدها دو دختر و یک پسر در زمره روشنفکران درآمدند. حضور کتاب، نشریات و تشویق اولیا به تحصیل، مطالعه و رفت و آمد بزرگان به منزل در پرورش فروغ که در کودکی نترس، کنجکاو و ماجراجو بود، موثر واقع شد.

 آغاز سرایش شعر و ترک تحصیل!
فروغ شعر را از۱۱ یا ۱۳ سالگی آغاز کرد در قالب غزل و بعدها آن را دوران عقده غزلسرایی نامید! گویا این غزل‌ها هرگز چاپ نشد. فروغ درین سن دچار بحرانی روحی با عنوان احساس‌عدم زیبایی شد! (به گفته گلستان در بچگی رضاشاه روزی، او را روی زانوهایش نشانده و به شوخی می‌گوید: دخترجان! تو هم مثل من دماغت گنده است! فروغ بعدها از نخستین افرادی بود که دماغش را جراحی زیبایی کرد) او از همان ابتدا طی قطعه شعری به بلوغ که سبب احساسات نوظهوری در وی شده، اشاره و این آغاز سرایش بی‌پرده‌اش بود. فروغ تحصیلات ابتدایی را ۱۳۲۵ در مدرسه «سروش» و متوسطه اول را ۱۳۲۸ در «خسرو خاور» به پایان و این آخرین پایه تحصیلی او شد چون از ۱۵ سالگی و اخذ مدرک نهم، قید ادامه تحصیل و دبیرستان را برای همیشه زد تا در هنرستان «کمال‌الملک» نقاشی و خیاطی بیاموزد. نقاشی، خیاطی و کلا هنر را راه رهایی یافت. مدرسین نقاشی او، همه از سرآمدان زمان بودند در کلاس نقاشی با «سهراب سپهری» آشنا شد ولی روح استقلال طلبش، مقررات محیط تعلیماتی نقاشی را هم برایش غیرقابل تحمل نموده و حاضر نشد زیر بار حرف اساتیدی نظیر «کاتوزیان» به بهانه اینکه استقلال فکریش را گرفته، بروَد لذا هنرستان را هم ول کرد!

 ازدواج زودهنگام
او دلباخته «پرویز شاپور»، (نوه خاله مادرش) شد که به خانه آن‌ها رفت و آمد می‌کرد و شروع به نوشتن نامه‌های عاشقانه کرد! ولی خانواده مخالف ازدواج بعلت اختلاف سنی و جریانات دیگر بود ولی با پافشاری فروغ و خانواده با این فکر که شاید با ازدواج از معاشرت دست بردارد، موافقت و فروغ ۱۶ساله با پرویز ۲۷ساله ازدواج کرد. ازدواجی که بعلت شتابزدگی فروغ در عاشقی و روحیه خاصش و عدم تفاهم زود به طلاق انجامید. شاپور مهندس اقتصاد از دانشگاه تهران و کارمند وزارت دارایی اهواز، بذله‌گو، ادیب، ژورنالیست، کاریکاتوریست، طنزپرداز، مبتکر «کاریکلماتور» و با نشریات مطرح همکاری داشت. پوران علت اصلی این ازدواج را ناشی از لجاجت و طوفان بلوغ فروغ و کمبود محبت در خانه می‌دانست. بدین ترتیب گویا ازدواج فروغ به مصلحت همه بود! مراسم ساده و خصوصی برگزار و آن‌ها راهی اهواز شدند برای آغاز زندگی مشترک. همان سال اول فروغ باردار و تنها فرزندش «کامیار» متولد شد. (پسری که بعلت کودکی پُر تلاطم و نبود مادر بالای سرش، هرگز نتوانست نام فروغ را زنده نگه دارد.)

 آغاز استقلال و آغاز مشکلات!
شاپور در باروری طبع موزون فروغ که تازه اول راه بود موثر و موجب ورودش به جوامع ادبی و چاپ چهارپاره‌هایش در نشریات شد. اما تداوم زندگی آزادانه فروغ در جامعه‌ای که پذیرایش نبود و اعمال همین آزادی در شعر کم کم بازار شایعات را راجع به او داغ نمود. همین حرف‌ها در طلاقش هم بی‌تاثیر نبود. ولی فروغ در تمام عمرش هرگز وقعی به این حرف‌ها نگذاشت. بعد از سه سال زندگی مشترکشان سر اختلافات عدیده (نظیر عدم تفاهم، انتقاد شاپور از شعر فروغ و اینکه زنش اسلوب او را به عنوان فردی که در ادبیات سابقه‌ای دارد بپذیرد، استقلال طلبی فروغ در شعر که می‌خواست راه خودش را در ادبیات پیدا و سیادت شوهری که نقش مربی را هم داشت برنتافت، ارتباط فروغ با مرد دیگر، سر نترس، زبان سرخ فروغ و…) به پایان رسید. اختلافاتی که اگر منصفانه بنگریم روحیه فروغ ریشه اکثر آن‌ها بود. اما اصلی‌ترین مشکل زمانی رخ داد که در اشعارش ردپای عشقی دیگر نمایان شد که اوجش در شعر «گناه» بود یا اشعاری مبنی بر اینکه شوهرش زندانبان اوست! اختلافات سرانجام موجب قهر فروغ به تهران شد ولی برای آشتی دوباره به اهواز بازگشت که روایت این بازگشت مثل روایتهای دیگر زندگیش در یکی از آثارش آمده.

 چاپ «اسیر» و «دیوار»
«اسیر» اولین دفتر شعرش در ۱۳۳۱ با ۴۴ شعر و تم اصلی عشق، شکست و تمنا، شکایت از بی‌وفایی و سنگدلی مردان و… با مقدمه «شجاع‌الدین شفا»، مترجم، نویسنده شهیر منتشر و خیلی زود بعلت جسارت در بیان موضوعات نامتعارفش مورد توجه قرار گرفت. فروغ بین شعرای قدیم بیشتر از خیام و حافظ تاثیر گرفت. چاپ دوم اسیر در بهار ۱۳۳۴ باز او را بعنوان شاعری آینده دار مطرح و مرهمی بر زخمهایش شد. او معتقد بود بعنوان یک زن باید با زبان زنانه در شعر سخن بگوید نه با بیان مردان. ۱۳۳۵ و بعد از طلاق دومین دفتر شعرش بنام «دیوار»، شامل ۲۵ شعر تقریبا کوتاه منتشر شد حاصل سرایش در مدت کوتاه بهار همان سال که در مضمون دقیقا ادامه اسیر و بازتاب زندگیش بود.

 و سرانجام طلاق!
در باور فروغ اوضاع در خانه شوهر و پدر چندان توفیری از لحاظ استقلال نکرده. روح سرکش و آزادی طلبش، استقلالی می‌خواست که تنها در تنهایی میسر بود لذا خیلی زود به آخر خط رسید و سرانجام سال ۱۳۳۴ طلاق گرفت.
طلاق جز جای پای عشق دیگر، دلایل دیگری داشت مثلا اینکه فروغ زن خانگی نبود بلکه ذاتا اجتماعی و اهل فعالیت بیرون بود. تمام زندگیش ادبیات شد و رسالت فرهنگی، رشد خلاقیتش و استقلال ذهنی. در واقع خانه، شوهر و فرزند برایش دست و پا گیر و نهایتا بین زندگی و ادبیات، ادبیات را انتخاب کرد. دادگاه بعلت‌عدم صلاحیت مادر و قانون آن زمان، حضانت کامیار، بزرگترین قربانی این جریان را به پدر داد و فروغ علیرغم مهر مادری که در بسیاری از آثارش متجلیست، مجبور به ترک فرزند شد. این جدایی تا آخر عمر اذیتش میکرد. خانواده شوهر، فروغ را در چشم کامیار، مادری سنگدل نشان داده و اجازه دیدار به فروغ نمی‌دادند

 مصائب بعد از طلاق
فروغ با سرشکستگی به تهران بازگشت ولی نتوانست در خانه پدری چند ماهی بیشتر دوام بیاورد. چون هم لجاجت سر ازدواجی که همه مخالف بودند و خیلی زود به جدایی انجامید، هم طلاق، علت طلاق و هم آن همه حرف و حدیث موجب شد جو منزلی که صاحبش سرهنگ فرخزاد منضبط بود طوری باشد که نه اعضا بتوانند حضور فروغ را تحمل کنند نه خود جو سنگین آنجا را. لذا رفت نزد دکتر «طوسی حائری» (متجرم، نویسنده، نخستین گوینده زن رادیو، نخستین زن تحصیلکرده فرانسه و دارای دکترای زبان فرانسه از سوربن، زن مطلقه احمد شاملو که بعلت نفوذش در معروفیت شاملو نقش بزرگی داشت) و چند ماهی با او زندگی و قطعه «گمشده» را تقدیمش کرد. نهایتا با وساطت حائری، پدر فروغ اتاقی به دخترش داد جهت زندگی. وضع خانواده هم آن زمان جالب نبود. پدر و مادرش متارکه و پدرش زنی دیگر گرفته بود.

 بهم ریختن تعادل روانی
طلاق پرحاشیه، درد جدایی از فرزند و رسوایی بزرگ سر شعر گناه و… موجب شد سرانجام شهریور ۱۳۳۴ حال فروغ به نقطه بحران رسید تاجاییکه به تجویز برادرش دکتر امیرمسعود یک ماهی را در آسایشگاه روانی رضاعی بستری شد. فروغ حتی بعد از مرخص شدن باز تا مدتی تعادل روانی نداشت و گاها نزدیکانش را هم نمی‌شناخت. این جریان باز سوژه جدید نشریات شد که مدعی جنون او شدند! کلا فروغ پای ثابت سوژه‌های جنجالی نشریات تا آخر عمر بود و زمانی نبود که از او ننویسند. از چهره‌های معروف «نادر نادرپور» درین مدت مرتب به او سر می‌زد و ارتباط آن‌ها ادامه و به ارتباطات احساسی بدل شد! (نادرپور که از نوادگان نادرشاه و یکی از بزرگترین چهره‌های ادبی محسوب می‌شد به ویژه که لیسانس ادبیات از فرانسه و فوق لیسانس را در تهران اخذ که از لحاظ سواد ادبی در سطح بالا بود) سبک خاص اشعار نادرپور بسیار طرفدار داشت چون از نخستین شعرای ایران بود که با مدرنیسم ادبیات جهان آشنا، آن را وارد ایران و در پرورش افکار فروغ دران مقطع موثر واقع شد، اما فروغ باز نمی‌خواست زیر بیرق کسی بماند و کار از عواطف غلیظ رمانتیک به مشاجره رسید! (فروغ زمانی عاشق دلخسته وی و در آرزوی آمدن آن شهزاده مغرور بود!) فروغ با به رخ کشیدن توجه سایر مردان به خود، او را به چالش کشید تا اینکه ۱۳۳۵ در یک مهمانی نادرپور بخاطر رفتار فروغ قهر، روابط خاتمه و بعد بارها به بهانه نقد آثار، حسابی از خجالت هم درآمدند! نادرپور در رده‌بندی شعرای معاصر به ماندگار و تاثیرگذار، می‌گفت فروغ هیچ شعر ماندگاری ندارد هرچند بر روی شعرا تاثیر گذاشته. وی را زنی غیرمنطقی و زندگی با او را مملو از تنش دانسته، لذا بلافاصله ازدواج کرد!

 فرار از وطن و نخستین سفر اروپا
فروغ باز عصیانزده در محافل حاضر و با شعرای بزرگ نظیر «کسرایی، شاملو، ابتهاج و…» سخت به جدل می‌پرداخت. وی به پیشنهاد حائری برای دور ماندن از فضای پُر تنش فعلی تصمیم گرفت کلا مدتی ایران نباشد. لذا تیر ۱۳۳۵ اولین سفر۹ ماهه اروپاییش را آغاز کرد. البته از لحاظ مالی در مضیقه و در «تهران مصوَر» مطالبی با اسم مستعار به جهت کسب درآمد می‌نوشت. حق چاپ دو کتابش هم چندان نبود و نفقه شوهر سابق کفاف زندگی مستقلش را چندان نمی‌داد البته باز شاپور با بلند نظری و جوانمردی، حتی برای مخارج سفر پول فرستاد ولی فروغ برای اقامت خارج همان ابتدا از همه چیز زد بطوریکه به‌جای هواپیمای مسافری با هواپیمای باری سفر کرد! در مدت اقامت باز از همه چیز می‌زد تا به اماکن فرهنگی آنجا بروَد. وی همچنان در کانون توجهات و کارهایش زیر ذره بین و سفرش با بازتاب رسانه‌ای و تعابیر مختلف همراه شد. مثلا «خواندنی ها» او را به عنوان فردی که تنها ۴ سال از چاپ اولین دفترش، دومین دفتر شعرش هم منتشر شده، به عنوان شاعری موفق، مورد تحسین قرار داده ولی بخاطر سبکسری در سرایش، او را به تمسخر گرفته و به خاطر شعر گناه، به او «بلیتیس ایران» لقب داده بود!

 بازگشت با شکوه
فروغ از این سفر بسیار راضی و آن را رهایی از زندان خواند! در همین سفر ۹ ماهه بنا به نبوغ خانوادگی به سرعت ایتالیایی و آلمانی را تا حدی آموخت که حتی به ترجمه آثاری از این دو زبان دست زد و کلا با یک دنیا انرژی مثبت بازگشت و با مجله «فردوسی» (بزرگترین مجله فرهنگی آن زمان) شروع به همکاری کرد که همین نشانه جایگاه ادبی او بود. چون هر کسی نمی‌توانست در فردوسی قلم بزند. فروغ به نگارش تجربیات و خاطرات سفرش پرداخت و برداشت‌ها و اخبارش از آلمان و ایتالیا برای خواننده بسیار جذاب بود. به گفته «صادق چوبک»، نویسنده و دوست نزدیک فروغ، وی با این سفر بیش از پیش در کانون توجه افراد مشهور قرار گرفت. اما این رفتارها و تایرش در سرایش، برای همه جالب نبود و چه بسیار ادبا که رفتار و آثارش را تقبیح می‌کردند.

 آشنایی با گلستان، نقطه عطفی در زندگی فروغ
کار در فردوسی جدا از جایگاه ادبی، نقطه عطفی در زندگی، کار و خلاقیت فروغ انجامید چون با «ابراهیم گلستان»، نویسنده، مترجم، منتقد، فیلمساز و صاحب «استودیو گلستان» آشنا شد. گلستان بیشتر داستان کوتاه می‌نوشت و به ترجمه آثار «همینگوی» راغب بود. فروغ ۹ سال آخر عمرش تحت تاثیر او به بزرگترین مخلوقات ادبیش دست زد! گلستان ۱۳۳۱ در محله «دروس» تهران نزدیک منزل «صادق چوبک» خانه‌ای ساخت که بعد از مدتی پاتوق بزرگان ادب و فرهنگ شد. او در ۱۳۳۲ با «فخری» دخترعمویش، ازدواج و دخترش «لیلی گلستان» معروف است. گلستان با فیلمهای مستند و سبک خاص خیلی معروف و تسلط بر چند هنر و صاحب نظر بودنش موجب شد خیلی زود اسمش بر سر زبانها بیفتد. او تا آخر عمر در نقد زبانی بی‌رحم داشت! همچنین به زبان انگلیسی و فرانسوی مسلط و همین سبب شد با ادبیات و سینمای غرب آشنا شود. او نقاشی ماهر و کلکسیون نقاشی بزرگانی چون «سهراب» را جمع‌آوری می‌کرد.

 «عصیان»، سومین دفتر
فروغ در شعر «بازگشت» انتقام خود از جامعه سنتی ایران و تهران را گرفت! ضمنا در آن درد جدایی از کامیار هم به خوبی هویداست و در شعر «برای تو»، که در تیر ۱۳۳۶ سرود و تقدیم به کامیار کرد باز به تنها فرزندش پرداخت و درد دوریش را به تصویر کشید. این دو شعر همراه با ۱۵ شعر دیگر را در مونیخ، رُم و تهران سرود. اینها زمینه ساز انتشار سومین دفتر شعرش یعنی «عصیان» شد که دیگر تفاوتی فاحش با اسیر و دیوار داشت. او در عصیان از ادبیات کلاسیک با بافتی جدید از کلمات، سخن کرد. اما این اثر هم مثل دو کتاب قبلی باز یک شعر جنجالی داشت که عصیان نام داشت و اسم دفتر هم ازان گرفته شده بود. ضمنا ناامیدی مزمن و واگیر حاکم بعد از کودتای ۲۸ مرداد بر جامعه روشنفکری، گویا به فروغ و قلمش هم رسیده بود!

 کار و عشق با گلستان!
در ۱۳۳۷ فروغ که برای داشتن زندگی مستقل نیازمند کار بود با توصیه «رحمت الهی، سهراب دوستدار و اخوان ثالث»، در استودیو گلستان که محل کار خیلی از اهالی فرهنگ و بیشتر خاستگاه فیلم‌های مستند بود، به عنوان تایپیست و بایگان استخدام شد ولی زود رابطه گلستان و فروغ به حدی از درجه احساس رسید که نزدیک‌ترین فرد به هم شدند. گلستان دقیقا همان مردی بود که فروغ دنبالش می‌گشت! مردی بود مملو از جذابیت، صلابت و صاحب‌نظر و به قول فروغ مردی که باید از او حساب برد! از دیگر دلایل این عشق آتشین دو طرفه، شباهت زیاد آن دو به هم بود به ویژه در صراحت لهجه و استقلال رای. فروغ به شدت مجذوب گلستان شد و جدا از عشق آتشین به او، گلستان بیشترین تاثیر را روی فروغ گذاشت و کم کم ردپای عشق او در اشعار فروغ نظیر «معشوق من» هویدا شد. البته گلستان جدا از علاقه به فروغ خیلی زود متوجه نبوغ و استعدادش شد و از او در تدوین و بعدها فیلمسازی استفاده و کلا روی او سرمایه‌گذاری کرد.

 فروغ، سینما و نمایش
۱۳۳۸ و ۱۳۴۰ فروغ برای فیلمسازی و تدوین از سوی استودیو گلستان به انگلیس رفت و پس از بازگشت از دومین سفر اروپایش، به تدوین فیلم مستند «یک آتش» (راجع به آتش سوزی ۶ حلقه چاه نفت) ساخته گلستان راهی خوزستان شد و به این وسیله پایش به سینما باز شد. او در ۵ قسمت مستند «چشم‌انداز» برای گلستان تدوین و در فیلم «دریا» همکاری کرد. اواخر ۱۳۴۲ چاپ سوم «اسیر» منتشر شد دقیقا زمانی که فروغ مشغول تمرین و بازی برای نمایش «۶ شخصیت در جستجوی نویسنده» از «پری صابری» بود. این اولین تجربه بازیگریش بود که اتفاقا بسیار خوش درخشید و نمایش هم بخاطر حضورش از استقبال بالایی برخوردار شد. البته این روی سکه بود. روی دیگر مخالفت و اعتراض طیفی بود که یا از روی حسادت یا از سر هر نیت دیگری می‌گفتند فروغ می‌خواهد فضای تئاتر را آلوده کند! یا اینکه اصلا چه معنی دارد شعرا وارد نمایش شوند و… فروغ بخاطر فشارهای ناشی از همین برخوردها و طعنه‌هایی که بخاطر عشقش به گلستان هر روز در جامعه متخمل می‌شد، دست به یک انتحار نافرجام هم زده بود!
فروغ کلا چند فیلم مستند یا ساخت یا در ساختش نقش کلیدی داشت. در چند فیلم نظیر «خواستگاری» و «خشت و آینه» از گلستان هم بازی و برای کیهان تیزر تبلیغاتی ساخت. همچنین در فیلم «مهر هفتم» به مدیریت دوبلاژ «بهرام زند»، در کار دوبله هم ورود کرد! فروغ ۱۳۴۳ برای چهارمین بار به اروپا (آلمان، ایتالیا و فرانسه) رفت به مدت ۴ ماه. سپس در جشنواره «سینمای مولف در پزارو» شرکت و از تهیه‌کنندگان سوئدی پیشنهاد ساخت چند فیلم مستند دریافت کرد. ۱۳۴۳ «برناردو برتواوچی»، دوست گلستان و فروغ مصاحبه مفصلی راجع به شعر، سینما، روشنفکری، تحولات ایران و سخنانی در مورد «خانه سیاه است» با فروغ ضبط کرد که شاید فیلم مستند راجع به فروغ با حضور خود اوست. البته بجز این هم فروغ بارها در نشریات یا در رادیو راجع به ادبیات و جریانات دیگر مصاحبه کرد.

 «خانه سیاه است!»
فروغ پاییز ۱۳۴۱ همراه با سه نفر از سوی استودیو گلستان برای ساخت اولین فیلم مستندش بنام «خانه سیاه است» که راجع به مشکلات جذامی‌ها بود به جذام خانه تبریز رفت. کارگردان و نویسنده خودش و تهیه‌کننده گلستان بود.
در این سفر دکتر «غلامحسین ساعدی» (پدر سوررئالیزم
ایران) و «صمد بهرنگی» (خالق ماهی سیاه کوچولو) بعلت اینکه هر دو تبریزی بودند او را همراهی کردند. کار ساخت فیلم ۱۲ روز طول کشید. این فیلم موجب شد کلا دیدگاه جامعه نسبت هم به مسئله جذام و هم خود فروغ تغییر و نگرش منفی تا حد زیادی نسبت به او مثبت شد. در واقع با او مهربانتر شده و وی را زنی مهربان، دلسوز و بشردوست یافتند. (کما اینکه به عنوان نویسنده و کارگردان هیچ دستمزدی هم دریافت نکرد) «خانه سیاه است» به سرعت مورد توجه جامعه قرار گرفته و در دانشگاه تهران بطور خصوصی به نمایش درآمد و موجب تاثر و حتی گریه حاضرین شد. طبیعتا فروغ، گلستان و همسر گلستان هم دعوت بودند و این می‌توانست موقعیتی عالی برای استودیو گلستان باشد. این فیلم اواخر ۱۳۴۲ برنده جایزه «اوبرهاوزن» آلمان شد و فروغ نشان داده که نه تنها در ادبیات نابغه است بلکه در سینما هم می‌تواند از بزرگان باشد وقتی دومین فیلم مستقلش این همه افتخار آفریده. ولی درست همین سال حرفهایی زد که حکایت از صداقت، فروتنی، کمال و پختگی این زن بزرگ دارد. او گفت با تمام این افتخارات، زندگیش را در کلیت باخته! مثلا آن ازدواج ۱۶ سالگی و بعد طلاق که کلا همه چیز را در همان ابتدا خراب کرده. دوم اینکه او هرگز مربی فکری درستی نداشته تا در بزنگاههای حساس او را راهنمایی کند.

 فرزند خوانده فروغ
رهاورد تبریز تنها آن فیلم پُر افتخار نبود بلکه فروغ برای جبران خلأ کامیار، در آنجا پسری بنام «حسین منصوری» از پدر و مادری جذامی را به فرزندخواندگی قبول و این پسر بعد از مرگ فروغ نزد مادر فروغ گذران زندگی کرد و بعدها در ادبیات دارای تحصیلات عالیه و سال‌ها ساکن آلمانست و شاید بهتر از همه نام فروغ را زنده نگه داشته. ضمنا سال ۱۳۴۲ تحولی در حقوق زنان رخ داد.

 «تولدی دیگر»!
در ۱۳۴۳ چهارمین دفتر شعر فروغ با نام «تولدی دیگر» که مهمترین اثرش قلمداد شده، شامل ۳۵ قطعه حاصل ۶ ماه سرایش بود منتشر شد. تولدی دیگر، همانطوریکه شاعر به خوبی اسم‌گذاری کرده، تولدی در کارش و نقطه عطفی در زمینه ادبیات نیمایی بود که آن را همپایه «هوای تازه» شاملو، «زمستان» و «آخر شاهنامه» اَخوان دانسته‌اند. فروغ درین مجموعه جایگاهش را به تثبیت رسانده و بسیار استوار در قامت یک شاعر زن و بعنوان بزرگترین شاعر زن سبک نیمایی بر فراز قله ادبیات شانه به شانه مردان ایستاد. تولدی دیگر او را به اوج شهرت رسانده و از لحاظ مادی هم حائز دستاورد بود. کلا فروغ بعد از کار نزد گلستان با حقوق مکفی به یک استقلال مالی رسید و به منزلی بزرگ نزدیک محل کار رفت که مال گلستان و فروغ تا مرگش ساکن همان خانه دَروس بود. ۱۳۴۳ گزیده ۴ دفتر قبلی فروغ در تهران چاپ و این نشانه جایگاه والایش بود ولی باز این کارها او را غَره نکرد و با ابراز تاسف از دفاتر قبلیش گفت با تولدی دیگر تازه شعر سرودن را یاد گرفته! او بزرگترین عیب آثارش را جوانتر از سن خود بودن، بیان کرد. رفته رفته نظرش نسبت به شعر اصیل مثل تمام نوگوها منفی و تنها حافظ را شاعر می‌دانست! ضمنا از فروغ ۷ قطعه در مجموعه «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» ۷ سال پس از مرگش چاپ و این مجموعه را باید آخرین دفتر شعرش دانست که فرصت تکمیل و چاپش را نیافت. در واقع با این مجموعه از فروغ ۵ مجموعه شعر مانده. ۴ مجموعه که خود منتشر کرد و مجموعه آخر را سایرین. البته فروغ ۷قطعه این مجموعه را بصورت جدا در نشریات منتشر کرده بود (کاری که راجع به اکثر مجموعه‌هایش انجام می‌داد.)

 آخرین سفر و آخرین درخشش ها!
سال ۱۳۴۵ سال آخر زندگی فروغ هم از راه رسید و وی در بهارش برای پنجمین و آخرین بار به اروپا و لندن رفت با هزینه گلستان تا فیلمسازی مدرن را یاد بگیرد در همین سفر به جشنواره فیلمنامه نویسان ایتالیا رفت و از آنجا در نامه‌ای به گلستان گفت بسیار متاسف است که در ایران متولد و مجبور به زیستن دران است! به گفته پوران، در همین سفر کف بینی به او می‌گوید که بسیار عاشق مردی شده و تصادفی خونین در انتظارش است! اتفاقا بعد از بازگشت یکبار وقتی با گلستان از شمال بازمی گشت تصادف کردند و هر دو کمی هم آسیب دیدند (فروغ گفته بود اگر اتفاقی برای گلستان می‌افتاد، خودکشی می‌کرد!) و به تصورش تعبیر پیش‌بینی کف بین همین بوده بی‌خبر از آنکه ابعاد آن کف بینی بسیار فراتر از این تصادف است و تصادف اصلی در ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ قرار است رخ دهد. او بعد از واپسین سفر با چند ادیب انتشارات «جوانه» را راه‌اندازی کرد تا هر ماه ۵ کتاب منتشر کنند و همچنین به کمک شاملو و «یدالله رویایی» مجله «هنر» را تاسیس کرد. او در سن کم ۳۲ سالگی منبع این همه آثار و تاثیرات بزرگ شده و در همین سال از روند زندگی هم احساس رضایت کرد ولی دریغ که آن سال به پایان نرسیده عمرش به پایان رسید و مثل هدایت و خیلی از بزرگان در اوج رفت. کمی قبل از مرگش آثارش در آلمان، سوئد، انگلیس و فرانسه منتشر و فروغ در کنار فعالیت گسترده ادبی، در نمایش و هنر هفتم هم فعال بود و او توسط گلستان برای ایفای نقش «ژاندارک» مشغول تمرین شد ولی مرگ به او اجازه این کار را نداد!

 خاموشی در فصلی سرد!
دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ آخرین روز حیات فروغ فرا رسید! وی برای دیدار مادرش رفت و ناهار آخر را با مادر در منزلش امیریه صرف کرد و مادرش بعدها آن دیدار را بهترین دیدار با دخترش عنوان کرد. او از آنجا به استودیو رفت. گلستان در حال کار و حلقه فیلمش خراب شد. لذا فروغ برای گرفتن فیلم از جایی همراه با همکارش «رحمان اسدی» با ماشین جیپ گلستان رفت و خود پشت فرمان نشست. موقع بازگشت ساعت ۴ عصر همان نزدیکی در تقاطع «مرودشت و لقمان‌الدوله» (کماسایی و سوری) دَروس ماشینش برای اینکه با خودروی روبرو تصادف نکند منحرف و فروغ از ماشین به بیرون پرتاب می‌شود. رحمان فوری به گلستان خبر داده و گلستان، فروغ بیهوش را به بیمارستان «هدایت» (موقوفه جد صادق هدایت)، در همسایگی استودیو می‌برد ولی بعلت اینکه این مرکز، بیمارستان تصادفی‌ها نیست و فروغ بیمه کارگری ندارد از پذیرش خودداری شده و گلستان به اجبار فروغ را به بیمارستان پهلوی (شهدای تجریش) برد ولی فروغ بعلت شدت ضربه در اتاق عمل جان سپرد. (این روایت گلستان از مرگ فروغ است که به نظر درست‌ترین روایت است) راننده ماشین مقابل، «غلامحسین کامیابی» از مصاحبه با مطبوعات طفره رفت و همین موجب شایعات زیادی راجع به مرگ فروغ شد تا جاییکه حتی گفتند ترمز ماشین دستکاری شده بود یا اینکه بعد از دعوای سخت با گلستان بیرون زده، خواسته یا ناخواسته خود را به دیوار کوبیده! در حالیکه اینها همه غیر قابل اثبات و تصادف فروغ به معنای واقعی تصادف بوده.

 آرامش ابدی پر حاشیه‌ترین شاعر ایران!
گلستان برای اینکه سوژه رسانه‌ها نشود (و اینکه به هیچ تشییع جنازه‌ای جز تدفین پدرش نرفته) به تدفین فروغ هم نرفت! (کاری که هنوز هم برای طیف گسترده‌ای قابل درک نیست) به گفته گلستان اجازه تدفین فروغ در گورستان تاریخی «ظهیرالدوله» دربند تهران را هم دربار نداد بلکه با ۲۵ هزار تومن پولی که گلستان داد اجازه صادر و طی تشییع جنازه‌ای دو روز بعد یعنی چهارشنبه ۲۶ بهمن فروغ فرخزاد، عاصی‌ترین و پرحاشیه‌ترین شاعر معاصر برای همیشه آرام گرفت. درین مراسم بزرگترین چهره‌های ادبی نظیر «شاملو، اخوان، چوبک، پری صابری، جلال، انجوی شیرازی، ابتهاج، احمدرضا احمدی و…حضور و حتی از سوی دربار هم افرادی آمدند ولی غایبین بزرگش پرویز شاپور، کامیار، حسین پسرخواننده فروغ و گستان بودند. مراسم با پوشش وسیع رسانه‌ای همراه شد و هنوز فیلم کاملی از آن موجود است. جالب اینکه افراد و نشریاتی که تا دیروز فروغ سوژه بدگویی‌هایشان بود، شدند ثناگو و داغدارش! بعد از مرگ فروغ مجله فردوسی کاریکاتوری تلخ از او کشید که تیری به قلبش خورده روی تیر اسم« شاپور، نادرپور، شجاع الدین شفا، سیروس پرهام و…» بود!
سرانجام در میانه فصلی سرد! جسم زمینی فروغ فرخزاد شاعر، نویسنده، مترجم، سینماگر، بازیگر، نقاش و… به خاک تیره سپرده شد.