آفتاب یزد – کیوان ثابت: گاهی وقت‌ها فکر می‌کنم‌ای کاش من آدمیزاد نبودم، یعنی هر چیز دیگری بودم غیر از آدم، مثلا سنگ بودم، درخت، کوه، جوی آب (حتی از نوع لجنی اش)، یک تکه پارچه و… حتی حاضر بودم فرغون باشم، اما آدمیزاد نباشم، آدم بودن چیز قشنگی نیست، البته خیلی‌ها ممکن است از […]

آفتاب یزد – کیوان ثابت: گاهی وقت‌ها فکر می‌کنم‌ای کاش من آدمیزاد نبودم، یعنی هر چیز دیگری بودم غیر از آدم، مثلا سنگ بودم، درخت، کوه، جوی آب (حتی از نوع لجنی اش)، یک تکه پارچه و… حتی حاضر بودم فرغون باشم، اما آدمیزاد نباشم، آدم بودن چیز قشنگی نیست، البته خیلی‌ها ممکن است از اینکه آدم به دنیا آمده‌اند خوشحال باشند، اما من که آنها نیستم، من جای خودم تصمیم می‌گیرم و ترجیحم این است که هر چیز دیگری باشم بجز آدم، می‌دانید آدم بودن سخت است، خیلی سخت، می‌دانید چرا؟ برای اینکه آدم بودن فقط شامل آدم بودن نمی‌شود، برای اینکه آدم باشی باید انسان باشی، یعنی باید انسانیت داشته باشی، بجای واژه ی انسانیت گاهی از آدمیت هم استفاده می‌کنند، به قول شاعر: «آدمی را آدمیت لازم است/عود را گر بو نباشد هیزم است» از همین بیت حضرت اجل سعدی شیرازی می‌توان دریافت که انسانیت و آدمیت برای آدم بودن از چه درجه ی اهمیتی برخوردار است. در همین کره ی زمین خودمان نزدیک به ده میلیارد آدم زندگی می‌کند که هر روز عده‌ای شان می‌میرند و عده‌ای دیگر به جایشان می‌آیند، اما خدا وکیلی از این نزدیک ده میلیارد آدمی که روی کره زمین جنگولک بازی در می‌آورند چه تعدادشان در وجود خود، انسانیت و آدمیت دارند؟ خاطرم هست یکبار یک بنده خدایی که از ناحیه پا دچار معلولیت بود در ایستگاه مترو ایستاده بود تا سوار قطار شود، قطار که آمد یک عالمه آدم یکدیگر را هل می‌دادند که بتوانند داخل مترو شوند و آن بخت برگشته‌ای که پایش ناراحت بود و به وسیله عصا تردد می‌کرد داشت زیر دست و پا له می‌شد، حتی دیدم یک پیرمردی می‌خواست از روی این جوان عصا به دست رد شود (درواقع او را لگدمال کند) تا بتواند سوار مترو شود. جوان بینوا که به سختی تعادلش را حفظ کرده بود و آخر سر هم افتاد روی زمین به نشانه اعتراض به پیرمرد گفت: «بابا جان، من میرم کنار شما سوار شو، چرا می‌خوای از روی من رد شی؟ نمی‌بینی مگه وضعیت منو؟ یه کم آدم باش.» پیرمرد که می‌خواست هر طوری شده سوار مترو شود، گفت: «من چه کنم؟ سوار مترو نشو، اصلا تو واسه چی میخوای سوار مترو شی؟ نمی‌بینی شلوغه، خب معلومه که می‌خوری زمین، تازشم من آدمم، خودت آدم باش.» نگاهشان می‌کردم و فکر می‌کردم که این به او می‌گوید آدم باش، او هم به این می‌گوید آدم باش، بعد از خودم پرسیدم کدامشان آدمند؟ هر دویشان شبیه آدمیزاد بودند اما قطعا یکی از آن دو نفر فقط شمایلش شبیه آدم بود و در درون خود چیزی تحت عنوان انسانیت یا همان آدمیت نداشت. می‌دانید چرا این سوژه را برای نوشتن این متن انتخاب کردم، به این دلیل که کره زمین همچنان که از جمعیت آدمیزاد پر می‌شود، به همان صورت هم از انسانیت و آدمیت خالی می‌شود، خیلی از جنگها و خونریزی‌ها و چشم به مال دیگران داشتن‌ها و هزاران هزار کار زشت و ناپسند دیگر به این دلیل در میان آدمها رخ می‌دهد که انسانیت و آدمیت در حال فراموش شدن است، ما به این خاطر که خیال می‌کنیم هیچکس حواسش به ما نیست و فقط ماییم که در مرکز آفرینش قرار داریم و اگر دیگرانی هم هستند، بودنشان به خاطر وجود ماست، بر اساس همین طرز فکر هر کاری که دلمان بخواهد انجام می‌دهیم و حاضر هم نیستیم درباره نتیجه کارهایی که از ما سر می‌زند، توضیح بدهیم، مثلا همین جنگهایی که در فلسطین و یمن و اوکراین و… رخ می‌دهد و باعث می‌شود که کلی آدم بیگناه که جرمشان فقط این است که می‌خواهند زندگی کنند کشته شوند، چه کسی قرار است پاسخ خونهای این افراد را بدهد؟ وقتی دوباره و سه باره و ده باره و صدباره و هزارباره اتفاق می‌افتند معنایش این است که کسی از کشته شدن این افراد کَکَش هم نمی‌گزد، در همین کشور سوریه و عراق، داعش خونخوار چقدر آدم کشت؟ چقدر زنان و دختران را به اسیری برد و یا فروخت یا به نکاح اعضای خودش درآورد؟ شرم هم نمی‌کردند با وقاحت تمام به دختران کم سن و سال و زنان شوهردار تجاوز می‌کردند و بعد هم خنده کنان باده سرمستی می‌نوشیدند، این قاتلان خونخوار و خونریز آدمند؟ اگر اینها آدمند پس آنها که مورد ظلم این افراد قرار گرفته اند، چه هستند؟ آنها هم آدمند؟ بالاخره داعش که بوته نبوده از زیر خاک بیرون بیاید، یک فردی یا یک گروهی با ایدئولوژی خاصی که داشته‌اند این گروه را به وجود آوردند، تربیت کرده و مثل گرازهای وحشی رهایشان کرده‌اند در وسط جمعیت آدمها، حال بگویید بدانیم آیا آن کسانی که گروه داعش و گروه‌هایی شبیه داعش را ایجاد کرده‌اند هم آدمند؟ پیشتر گفتیم که ما یک آدم و انسان داریم و یک آدمیت و انسانیت، همه موجوداتی که دو دست و دو پا دارند و روی پاهایشان راه می‌روند وجه تمایزشان با موجودات دیگر این است که از نعمت عقل و تفکر و اندیشه برخوردارند، آدمند، اما خیلی از همین افرادی که آدمند، انسانیت ندارند، یعنی طرف فقط شبیه آدمیزاد است، اما بویی از آدمیت و انسانیت نبرده، اگر برده بود که این کارها را انجام نمی‌داد، آدم و انسانی که آدمیت و انسانیت در وجودش دارد از این رفتارها نمی‌کند، اصلا شیوه زندگی‌اش این شکلی نیست، دلش نمی‌آید یک مورچه را لگد کند، از کنار گل که عبور می‌کند بسیار آرام و با طمانینه عبور می‌کند که نکند خدای نکرده به تریج قبای گل بر بخورد، جُک نمی‌گویم‌ها با تعجب مرا نگاه می‌کنید، برای این ادعایم فکت دارم، خدا بیامرزد سهراب سپهری، در خاطراتی که از او منتشر شده، نوشته است: «نمی دانم تابستان چه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد. زیان‌ها رساند. من مامور مبارزه با ملخ در یکی از آبادی‌ها شدم، راستش را بخواهید حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم! وقتی میان مزارع راه می‌رفتم، سعی می‌کردم پا روی ملخ‌ها نگذارم. اگر محصول را می‌خوردند پیدا بود که گرسنه اند، منطق من ساده و هموار بود. روزها در آبادی زیر یک درخت دراز می‌کشیدم و پرواز مخل‌ها را در هوا دنبال می‌کردم. اداره کشاورزی مزد ژرف نگری مرا می‌پرداخت.» می‌بینید؟ حالا متوجه شدید که وقتی درباره آدمیت و انسانیت حرف می‌زنیم دقیقا از چه حرف می‌زنیم، آیا شما تا بحال مزد را از کسی
گرفته اید؟ یا اصلا کسی به شما مزد ژرف اندیشی داده است؟ اصلا مگر آدمی که رفتارهایش را بر مدار انسانیت تنظیم کرده به فکر مزد
ژرف اندیشی‌اش است؟ اصلا به مزد فکر می‌کند که حال بخواهد برای ژرف اندیشی‌اش باشد یا چیز دیگری، همین دو شب پیش در هنگام پخش مسابقه فوتبال بین تیم‌های پرسپولیس ایران و النصر عربستان اتفاق جالبی افتاد، دیدید؟

کریستیانو رونالدو

در محوطه جریمه ما تعادلش را از دست داد و به زمین افتاد، داور مسابقه بلافاصله نقطه پنالتی را نشان داد، اما همین رونالدو از جایش برخاست به سمت داور رفت و با تکان دستش به او گفت: «پنالتی نبود» این اقدام رونالدو نه تنها برای او منفعتی نداشت بلکه موجب شد که مردم عربستان و حتی سرمربی تیم النصر از رونالدو دلچرکین شوند، اما او کار خودش را انجام داد. همه دیدیم، این همان انسانیتی ست که باید درون آدمیزاد وجود داشته باشد، اما متاسفانه وجود ندارد، در خیلی از آدمها وجود ندارد، مثلا خاطرم هست در یک مسابقه دو ماراتن دو دونده نزدیک هم بودند، یکی جلوتر از دیگری بود، نفر عقبی سرعتش را زیاد کرد و هنگام عبور از کنار میزی که رویش بطری‌های آّب قرار گرفته بود، وقتی بطری‌ها روی میز وِلو شدند، نفر دوم از نفر اول عبور کرد، او شبیه آدمیزاد بود اما از انسانیت بویی نبرده بود، می‌پرسید چرا؟ چون او می‌دانست که فردی که با او رقابتی تنگاتنگ دارد تشنه شده و می‌خواهد یکی از ظرف‌های آب را بردارد و در حین دویدن بخورد، او بطری‌های آب را انداخت تا دونده دیگر همچنان تشنه بماند و احتمال برنده شدنش کمتر شود، حال اجازه دهید از نفر دوم برایتان بگویم، فکر می‌کنید نفر دوم چه کرد؟ او که تا چند لحظه پیش نفر اول بود در هنگام عبور از کنار میز، دو تا از بطری‌های آب را برداشت، بعد در حالی که یکی از آنها را به دهانش نزدیک می‌کرد بر سرعتش افزود تا به نفر اول رسید، وقتی با او شانه به شانه شد بطری دیگر را به او داد تا اگر تشنه‌اش شده، کمی آب بنوشد. حال از شما می‌پرسم در سر کلاس درس انسانیت به آن دونده‌ای که بطری را انداخت چه نمره‌ای می‌دهید؟ به آن دونده‌ای که دو بطری برداشت تا یکی را خودش بنوشد و دیگری را به دونده دوم بدهد چه نمره‌ای می‌دهید؟ کدامیک قبول می‌شوند؟ کدامیک مردود؟ شما قضاوت کنید، ما هیچ نمی‌گوییم، ما فقط آرزو می‌کنیم که اگر هر کدام از ما در انجام رفتارهای انسان مدارانه به خواب غفلت
فرو رفته‌ایم از خواب بیدار شویم و متوجه نقش و رسالتی که خداوند بر روی دوش ما قرار داده بشویم، اینگونه حتما دنیا جای قشنگتری برای زندگی خواهد شد، جایی که کسی، کسی را هل نمی‌دهد، کسی، کسی را نمی‌کُشد و کسی، مال کسی را بالا نمی‌کِشد، همه به حق خود قانعند و انسانیت همچون رودی آرام در میان زندگی بشر جریان پیدا می‌کند، باور کنید شدنی است، فقط کافی ست همت کنیم، همین.