مقدمه «نیکلای چائوشسکو» معروف به «هماهنگ کننده» و «رهبر اعظم» در چند کتابش، همه چیز راجع به پیروی از رهبری را تبیین و ناسیونالیزم را به مارکسیزم و کمونیزم گره زده، می‌گفت مردمش از اروپایی‌ها متمدن‌تر و سایرین هم در آثارشان او را با «بوربیستا»، «دچبال» و «میخائیل افسانه‌ای»، (جنگجوی معروف رومانی) قیاس کرده، به […]

 مقدمه
«نیکلای چائوشسکو» معروف به «هماهنگ کننده» و «رهبر اعظم» در چند کتابش، همه چیز راجع به پیروی از رهبری را تبیین و ناسیونالیزم را به مارکسیزم و کمونیزم گره زده، می‌گفت مردمش از اروپایی‌ها متمدن‌تر و سایرین هم در آثارشان او را با «بوربیستا»، «دچبال» و «میخائیل افسانه‌ای»، (جنگجوی معروف رومانی) قیاس کرده، به ویژه که اصرار داشتند او را از نوادگان یکی از سرداران شجاع میخائیل بدانند! چهار دهه حکومت کمونیستی به روال حکومتهای ایدئولوژیکی اجازه نداد مردم از تاریخشان جز آنچه حکومت می‌خواهد، بدانند! رومانی کشوری بود که قرنها با روم، مجارستان، عثمانی و… نبرد و فراوان مورد تجاوز قرار گرفته و تنوع تیپ مردمش و حتی زبانشان گواه تخلیط ژنهاست. به همین علل بعد از مرگ چائوشسکو گفتند وی اصلا از نژاد رومانی نبوده! چائوشسکو هم ایستادگی مقابل شوروی را با روم مقایسه می‌کرد.

وضعیت رومانی در زمان کودکی چائوشسکو
«کارُل اول» در اواخر قرن ۱۹ بسیار در پیشرفت رومانی موثر و سبب استقلال کشورش شد. (در دوران چائوشسکو حرفی ازو نبود!) رومانی در جنگ جهانی اول، نخست بی‌طرف بود و توانست با زیرکی ملکه «مِری»، امتیازات خوبی از متفقین کسب و به آن‌ها بپیوندد ولی بعلت‌عدم آمادگی ارتش و شیوع بیماری (از عوارض جنگهای بزرگ) با تلفات زیاد سرانجام در ۱۹۱۷ تحت اشغال آلمان درآمد اما انقلاب کمونیستی روسیه و شکست آلمان همه چیز را به نفع رومانی تمام کرد. با آمدن «لنین» (پیروز انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه و موسس شوروی) و سقوط تزاریسم جنگ علنا تمام شد ولی ظهور مارکسیزم برای رومانی از جنگ بدتر بود. ۲۶ ژانویه ۱۹۱۸ که با وجود اتمام جنگ هنوز بخشهای زیادی تحت اشغال آلمان بود، «نیکلای چائوشسکو» در روستای اشغالی «سکورنیچشت» بعنوان فرزند دوم در خانواده‌ای پر جمعیت متولد شد. پدرش «آندریونا» و مادرش «الکساندرا» خورده مالک بودند. ۵ روز پس از تولدش، شوروی علیه رومانی اعلام جنگ کرد ولی بعد با درخواست صلح آلمان و اتمام جنگ اوضاع آرام شد. هرچند رومانی اشغالی، کاملا فقیر و قحطی زده شده بود ولی ملکه مری باز چون منجی ظاهر و توانست سهم رومانی را از جنگ بگیرد!

 آشنایی با کمونیزم و وضعیت خانوادگی چائوشسکو
گروههای کمونیستی از ۱۹۲۰ در اکثر کشورها به انقلاب دست زدند و جالب اینکه اکثر سران جنبش بلشویکی در رومانی، اهل مجارستان و سایر جاها بودند! نیکلای ۱۱ساله با کمونیزم آشنا و برخلاف ادعای زمان قدرت، هرگز کودکیش طوری نبود که روز کار کند تا شب درس بخواند! در درس هم نابغه نبود! بلکه کم هوش و در آینده هم آدم خارق العاده‌ای نبود و بیشتر دیکتاتوریش موجب قدرتش بود نه فراستش! پدرش مثل پدر «استالین» (سفاکترین رهبر شوروی)، درآمد خانواده را خرج میگساری و آن‌ها را اذیت می‌کرد. پس از مرگش زمینها بین فرزندان تقسیم و سهم هر یک آنقدر نبود که کفاف زندگی را بدهد، لذا آنان به پایتخت مهاجرت کردند و به تحصیلات عالیه رسیدند بجز نیکلای! وی در بخارست و منزل خواهرش، «نیکولینا» ساکن و در محافل مارکسیستی ورود و با «النا پترشکو»، همسر آینده‌اش آشنا شد.

 رویای استالین رومانی شدن!
نیکلای ۱۵ساله ۱۳ نوامبر ۱۹۳۳ توسط پلیس بعلت دعوا دستگیر شد و برخلاف تاریخ زمان او که می‌کوشید این دستگیری را به فعالیتهای انقلابی ربط دهد، این جریان نخستین سند تمایل به خشونت اوست. در همان سن در پاسخ کشیده آبدار دامادش! که می‌گفت به‌جای ولگردی برو دنبال کار، گفته بود: «من به کار نیاز ندارم چون می‌خواهم در آینده استالینِرومانی باشم!» (سخنی که به واقعیت پیوست!) ولی در نهایت مثل دامادش به کفاشی پرداخت. نیکلای برخلاف رهبران کمونیست نه دران سن و نه کلا هرگز چندان کتابخوان نبود. در اتحادیه کارگری ضد فاشیستی، «مارین» برادر نیکلای بعنوان یک جوان فعال کمونیست اسمش بر سر زبانها افتاد و سبب اشتهار خانواده شد ولی بعدها نیکلای ادعا کرد منظور از چائوشسکوی جوان مبارز در آن زمان، او بوده نه برادرش! نیکلای آن زمان نه تنها در چنین موقعیتی نبود بلکه مثل کودکی و بزرگسالی به خاطر لکنت زبان، مورد تمسخر و همین شاید بعدها زمینه روانی دیکتاتوریش شد. «گارد آهنین» موفق به جلب نظر کارگران و بی‌کفایتی و عیاشی، «کارُل دوم» راه انقلاب را باز کرد. شاه هم برای جبران به استبداد روی آورد! (حتی ملکه مری هم نتوانست کنترلش کند.)

 آغاز مبارزات و آشنایی با دژ
در ۱۹۳۳ و اوج کشتار استالین در شوروی، چائوشسکو فعالیت گسترده‌اش را در حزب کمونیست آغاز کرد. یکی از رهبران شاخص انقلابی، کارگری درشت اندام و شجاع به‌نام «گئورگه گئورگیو دژ»، رهبر آینده رومانی بود و چائوشسکو با نزدیکی به او بعنوان قهرمانش، به سرعت مدارج ترقی را طی کرد. دژ و چائوشسکو در ۱۹۳۴ به جرم فعالیت انقلابی زندانی شدند. چائوشسکو بعد از مدت کوتاهی آزاد ولی باز دستگیر و در ۱۹۳۶ برای سومین بار دستگیر و با تحمل کمی حبس، آزاد شد. دوره‌های کوتاه حبس نشانه دو چیز بود: اول اینکه پلیس امنیتی هنوز انقلابیون را جدی نگرفته و دوم اینکه او هنوز یک مبارز مهم نبود. ولی چائوشسکو در همین زندانها، به رهبران بزرگ انقلاب رومانی نزدیک، و اصول مارکسیستی و مبارزه را از آن‌ها آموخت و نوچه و مباشر آن‌ها شد.

 آغاز انقلاب کمونیستی
حزب کمونیست رومانی از موقعیت اول مه ۱۹۳۹ که کارل دوم می‌خواست با اجیرکردن یک گروه کارگر، خود را مدافع حقوق آن‌ها و یک زهر چشم حسابی از انقلابیون پرولتاری بگیرد، استفاده و این راهپیمایی فرمایشی را با یک برنامه ریزی دقیق به تظاهرات واقعی و گسترده تبدیل و افکار مارکسیستی بیش از پیش، پخش شد! آنهم در سالی که شاه با در دست گرفتن بیشترین مناصب، دیکتاتوری خود را به اوج رسانده و حتی مادرش را هم در حصر کرد! او راجع به کمونیزم و یهودیان دقیقا دنباله رو هیتلری بود که هر روز داشت دنیا را به جنگ جهانی دوم نزدیک می‌کرد. کاری که سرانجام با حمله به لهستان رخ داد. هیتلر برای پیشروی در اروپا به شدت به نفت رومانی نیاز داشت و این نقطه ضعف را استالین به نیکی می‌دانست لذا ارتش سرخ را به طرف رومانی گسیل داشت تا رومانی دست پیشوا نیفتد. کارل دوم که وضع جسمی خوبی هم نداشت در ۱۹۴۰ زمان پیشروی دو ارتش خطرناک جهان به رومانی، فرار را بر قرار ترجیح و کشور را برای ولیعهد ۱۹ ساله، «میخائیل» گذاشت. طمع نفت رومانی از طرف دو رهبر نازی و کمونیست موجب شد علیرغم قرارداد صلح، آلمان به شوروی حمله و اوضاع جهان من جمله رومانی بغرنج‌تر شود! «سکوریتاته» (پلیس مخفی رومانی) دیگر بر فعالیتهای کمونیستی حساس شده و کودتای «پیراهن سبزهای نازی ضدکمونیزم» شکست خورد. قدرت دست مارشال «آنتونسکو» کمونیست ستیز از عوامل برکناری و فرار شاه بود که حال با تسلط بر ولیعهد جوان موجب شد رومانی بین شوروی و آلمان، طرف هیتلر را گرفته و ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ علیه شوروی اعلان جنگ کند. با اتمام جنگ جهانی و چراغ سبز «چرچیل»، استالین با قراردادن رومانی در گروه کشورهای بلوک شرق، به قلمرو امپراطوری سرخش افزود و رومانی شد جز اقمار شوروی. با قطعیت شکست هیتلر، میخائیل از آلمان فاصله و ۲۳ اوت ۱۹۴۴ با یک کودتا، زمام امور و اقبال عمومی را به دست آورد. حزب کمونیست که نقشی درین پیروزی ملی نداشت، سه روز بعد با اعلامیه‌ای این پیروزی را مصادره به مطلوب کرد!

 آزادی از زندان و آغاز اشتهار
تمام دوران جنگ جهانی، چائوشسکو زندانی و مثل یک غلام حلقه به گوش و خشن در خدمت رهبران به ویژه دژ بود. ۱۹۴۴ سال آزادی مبارزان کمونیست رومانی بود من جمله چائوشسکو که ژوئن از اردوگاه «تیرگوجیو» آزاد شد، ولی دژ بعلت سنگینی جرم در بند بود و نهایتا موفق به فرار گشت! ۳۰ اوت با آرامش اوضاع چائوشسکو بالاخره در بخارست ظاهر شد! ۲۲ سپتامبر با نگارش مقاله‌ای در «اسچنتیا» (روزنامه حزب کمونیست رومانی به معنی جرقه) برای نخستین بار اسمش در محافل کمونیستی مطرح و مقالات بعدی سبب شهرتش شد هرچند همگی با وجود تصحیح و ویرایش افرادی دیگر، همچنان مملو از اشکال نگارشی و غلط املایی بود!

 خیز برای قدرت و آغاز حکومت سوسیالیستی
حزب سریع شروع به عضوگیری و اعضا تا ۱۹۴۷ صد برابر شد. رومانی، هر روز به کمونیست سراسری نزدیکتر و بین رهبرانش هم رقابتی سخت درگرفت. مثلا دژ دستور داد «هوریشر»، رئیس حزب کمونیست رومانی دستگیر و بعد از دو سال زیر شکنجه کشته و دژ تا صدر دیگر فاصله چندانی نداشت! درین میان نوچه سابقش یعنی چائوشسکو (که تا شستن البسه و واکس زدن کفش او پیش رفته بود!) به ریاست جوانان کمونیست رومانی رسید! شوروی برای کمونیست شدن رومانی دست به عملیات نظامی زد و وقتی تانکهای روسی کاخ میخائیل را محاصره کردند، او مجبور به قبول نخست وزیر کمونیست یعنی «گروزان» شد و این آغاز سهیم شدن کمونیست‌ها در قدرت و سرخ شدن رومانی بود.
۱۶ اکتبر ۱۹۴۶ حزب کمونیست نخستین کنفرانس خود را در رومانی برگزار و چائوشسکو با حمایت دژ عضو کمیته مرکزی حزب و دبیر اول زادگاهش، «اولتنیا» شد. کمونیستهای زیر سایه نخست وزیر توانستند با تبلیغ و تقلب! ۳۴۸ کرسی را کسب و تنها ۶۶ کرسی را برای سایر احزاب واگذارند! درین سال تعداد اعضا به یک میلیون نفر رسید و میخائیل در ۱۹۴۸ بر اثر فشار کمونیست‌ها من جمله گروزان، دژ و… مجبور به استعفا و حتی ترک کشور شد و رومانی ماند برای کمونیستهای مورد حمایت استالین و غرق خون مردمی شد که خواستار کمونیزم نبودند! دولت جدید اسما جمهوری بود و رسما کمونیست! وزارت اقتصاد هم سهم دژ شد ولی قدرت او در حزب بالاتر از بقیه بود.

 النا، عشق، ازدواج و خانواده!
۱۹۳۸ چائوشسکو عاشق همرزم قدیمیش، النا شد! پدر النا هم کشاورز و از لحاظ خانوادگی همسطح بودند. النا هم قبلا شاگردی تنبل بوده هرچند پس از قدرت، رتبات و مدارج مختلف شیمی که به او اعطا و خود را نابغه شیمی و دانشمند بین‌المللی جا زد، موجب شد کندذهنی تحصیل را از همه مخفی کند و بعد از مرگش تازه همه فهمیدند بانوی اول و زن نخست علم و دانش رومانی، نابغه نبوده! هرچند همکارانش قبلا فهمیده بودند! نیکلای و النا بی‌هیچ مراسمی، ازدواج کردند. «والنین» در ۱۹۴۸، «زوئیا» در ۱۹۵۰ و «تیکو»، سال ۱۹۵۱
متولد شدند.

 پله‌های سرخ ترقی
چائوشسکو برای تعلیم ۸ ماهه نظامی به شوروی رفت و بعد از بازگشت وظیفه مغزشویی و پاکسازی ارتش را برعهده و مثل «استالین، چه گوارا، کاسترو و…» و خیلی از رهبران کمونیست بدون اینکه نظامی باشد به واسطه قدرت بزرگترین مدالهای نظامی را از آن خود کرد. وی از همان اول با روسهای مغرور، زاویه پیدا و تا آخر با شوروی سر ناسازگاری داشت. او مثل رهبران کمونیست، سرسخت و سختکوش بود. ۱۹۵۰ معاون وزیر کشاورزی و مجدد به عنوان وزیر دفاع برگزیده شد. حزب به سرعت به تسویه‌های استالینیستی به سرکردگی دژ که دبیر اول (دبیرکل) شده بود روی آورد. دژ و چائوشسکو، سران مخالف نظیر «آنا پائوکر» را منحرف و ضد انقلاب نامیده، اکثرا زندانی و حتی اعدام یا کنار گذاشته شدند! سرکوب متوجه روشنفکران، دانشمندان، دانشگاهیان، فرهنگیان، بزرگان و متوجه توده مردم و حتی کودکان هم شد!

 مرگ دژ، رهبر حزب
بحران هسته‌ای شوروی و آمریکا، سبب شد رومانی علیرغم بودن در اردوگاه کمونیست، از شوروی فاصله و دژ سیاست مستقلی اتخاذ کند. استقلالی که اگر در زمان استالین مخوف رخ می‌داد مستوجب کیفری سخت بود! این استقلال که از ۱۹۶۴ بیشتر و سبب شد رومانی در بلوک شرق به غرب نزدیک شود که موجب خرسندی مردم و غرب و خشم استالینیستهای متعصب گردید. اما با تمام اینها، باز رومانی بعلت ذات کمونیستی، کشوری بسته بود و رهبران هرچند از شوروی فاصله گرفته ولی پی دموکراسی هم نبوده بلکه صرفا دنبال روش جدید سوسیالیستی بودند. چائوشسکو هم آموخت تظاهر به ملی گرایی و استقلال چه سرمایه ارزشمندیست! آفتاب عمر دژ سرانجام غروب و با پیشرفت بیماری سرطان (که حتی از سران حزب هم مخفی بود) به پایان راه رسید. نهایتا رهبر حزب ۱۹ مارس ۱۹۶۵ در کاخ سلطنتی باشکوهش در بخارست مرد!

 چائوشسکو، دبیرکل حزب کمونیست رومانی
سه نفر بعنوان کاندیدای جانشینی مطرح بودند: «آپوستول، استویکا و چائوشسکو!» نظر خود دژ بیشتر به آپوستول بود ولی طبق قوانین باید کمیته مرکزی رای به انتخاب رهبر می‌داد. کمیته مرکزی به سرکردگی «امیل بور ناراش»، تصمیم گرفت جوانترین عضو را به دبیرکلی انتخاب و این شخص چائوشسکو بود! با این پیش زمینه، جلسه آغاز و «مائورو» به تعریف پر طمطراقی از چائوشسکو پرداخت، تعریفی که تقریبا کار را تمام و به همین سادگی ۲۲ مارس ۱۹۶۵ چائوشسکو به عنوان دبیرکل انتخاب شد! (البته مائورو بعد‌ها از مردم عذرخواهی کرد) چائوشسکو در کنگره نهم اسم حزب کارگران را به حزب کمونیست و جمهوری خلق رومانی را به جمهوری سوسیالیستی تغییر و کشوری ساخت تمام کمونیستی. آپوستول که می‌دانست او چقدر مستعد دیکتاتوریست، اعلام کرد برخلاف دژ، وی دبیر اول نیست بلکه تنها دبیرکل هست! این یعنی التزام به رهبری جمعی. (سران خواستند چائوشسکو جوان را بر صندلی قدرتی بنشانند که همه کاره خود باشند و او آلت دست. ولی خیلی زود به اشتباه خود پی بردند!) التزامی که فورا کنار گذاشت و تمام پست‌ها را گرفت مثل نخست وزیری، ریاست قوای سه‌گانه و رهبری. با قانون ممنوعیت اشتغال در بیش از یک پست (جز برای خود!)، سبب شد از قدرت سران کاسته و در نتیجه کنترل روی خودش کم شود. قوانینش نفوذ شوروی را کمتر و در داخل هم قوانین جدید آورد نظیر سختگیری در مهاجرت یا افزایش مالیات بر ازواج بی‌فرزند (رهبران توتالیتر، رشد جمعیت را اهرم موفقیت دانسته و جالب اینکه برای همین جمعیت کوچکترین ارزشی قائل نیستند!)

 النا، بانوی نخست!
در این میان النا هم مدارج نفوذ در سطوح عالیه قدرت را به سرعت طی و اسمش بعد از اسم چائوشسکو در اخبار می‌آمد. النا ۱۹۵۵ در رشته شیمی تحصیل ولی هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان از طی موفقیت‌آمیز یا کامل دوره تحصیلی او و رسیدن به دکترای شیمی بدهد! در واقع او ظاهرا مدرک دکترای شیمی و بعدها بعنوان بزرگترین دانشمند شیمی رومانی معرفی شد ولی حقیقت جز این بود: بعلت نفوذ شوهر در هر مقطعی بدون طی دوره یا لااقل طی کامل دوره به او مدرکی اهدا و با ریاست موسسه شیمی رومانی در ۱۹۶۵ به اوج قدرت علمی رسید! مقامی که لیاقت یک صدمش را هم نداشت! بیشتر مقالاتی که به نامش در جهان مطرح می‌شد اصلا مال او نبود! او در ۱۹۷۹ با ریاست شورای ملی علوم و تکنولوژی بعنوان یک دانشمند بزرگ و یک نابغه شیمی معرفی شد! النا، زنی کینه توز، شکاک و مغرور بود که جاه طلبیش هم با مقام‌هایی نظیر معاونت نخست وزیر مسجل و نفر دوم رومانی بود و شوهرش را بسیار تحت نفوذ داشت. به گفته وزیر بهداشت، او روح شرور چائوشسکو و به قول رومانیایی‌ها، «آن‌ها دو جن خون آشام بودند!» هیچ سمیناری بدون رضایت النا برگزار نشده و همه باید با تمجید او همراه می‌بود! الگوی النا، «مادام مائو» (همسر دیکتاتور چین) بود و بین همسران رهبران کمونیست، این دو زن را شباهت بسیار است.

 تدابیر شدید امنیتی برای رهبر
مقارن با شخصیت پرستی، فضای حفاظتی نیز گسترده شد. به ویژه که دژ هم گفته بود بیماریش ناشی از رادیواکتیو و کار شورویست! جدا از صحت این ادعا، ترس ترور رهبر همیشه وجود داشت. چائوشسکو بسیار به جانش بیمناک و النا به آن دامن زده و کلا تحت شدیدترین تدابیر امنیتی زندگی می‌کردند. بطوریکه نزدیکترین افراد هم برای دیدار باید از گیتهای مختلف نظیر گیت رادیواکتیو عبور و یا در سفرها، غذا را با خود از رومانی بُرده با آشپز و خدمه موثق و قبل از صرف غذا طبق معمول باید کسی تست می‌کرد! ضمنا وی به جوان گرایی روی آورد تا نیروهای تربیت شده زیر نظر خودش، حلقه محافظان باشند. از نظر وی رهبران قدیمی دیگر قابل اطمینان نبوده، لذا باید تسویه می‌شدند!

 ضدیت با شوروی و محبوبیت در جهان
رومانی مثل یوگسلاوی از کشورهای مغضوب شوروی بود که مرگ استالین این فرصت را داد تا این گردنکشی را وزین‌تر کند. چائوشسکو هم این روند را ادامه داد. دیدار «شارل دوگل»، رئیس جمهور فرانسه از رومانی و سفر چائوشسکو به یوگسلاوی که رهبر سرکشش یعنی «ژنرال تیتو»، مغضوب‌ترین رهبر کمونیست از زمان استالین برای شوروی، موجب احساس خطر «برژنف»، رهبر وقت شوروی و رئیس اردوگاه کمونیزم جهان شد. ضمن اینکه چائوشسکو حمله به چکسلواکی را هم محکوم و گفته بود که هیچ کشور سوسیالیستی حق تعیین خط مشی برای سایرین ندارد و این اعلام جنگ علیه نظریه اردوگاه کمونیزم، دکترین برژنف بود! این مواضع موجب منفوریت رومانی در شوروی ولی محبوبیت صد در صدی در بیشتر بلوک شرق، غرب و در اردوگاه کاپیتالیزم شد. سفر «نیکسون»، رئیس جمهور آمریکا به رومانی توهینی به برژنف و جاده صافکن سایر رهبران غرب به رومانی شد. ۱۹۷۰ چائوشسکو دیدار وی را با نخستین سفرش به آمریکا پاسخ داد. طبق معمول النا هم با او بود که دیگر از یک بانوی ساده زیست کمونیست به یک زن مادی تبدیل و در سفرهای خارجی بیشتر به خرید جواهرات و لباس گرانقیمت می‌پرداخت و یکی از شروط رفتن به هر کشوری، نفیس بودن هدایا بود! کاخهای مدرن و فوق امنیتی هم برای آن‌ها ساخته شد.

 تیتو، بت محبوب چائوشسکو
چائوشسکو بعلت ایستادگی مقابل شوروی، مثل «تیتو» شد بت‌شکن دوران! هرچند همچنان تیتو قهرمان شماره یک بود. چون هم توانسته بود با هیتلر بجنگد و هم با استالین. حتی تعرض برژنف به خاک او باز چیزی از جبروت این بت لاشریک! نکاسته و اینها موجب شد چائوشسکو رهبری به شیوه تیتو را برگزیند و بسیار به او علاقمند بوده و سعی کند مثل او در جهان به نظر برسد. او در سبک زندگی و حتی در پوشش نیز از این کهنه سرباز کمونیزم پیروی می‌کرد!

 پایان کمونیزم رومانی، آغاز کمونیزم روسیه!
همانگونه که آغاز انقلاب کمونیستی در روسیه با در افتادن تزاریسم با یک کشیش آغاز شد، حکومت کمونیستی در رومانی هم با ستیز حکومت و یک کشیش به پایان رسید! در واقع علت آغاز و پایان کمونیسم به ترتیب در روسیه و رومانی یک منشأ داشت. در رومانی درگیری با کشیشی به‌نام «توکس» در شهر «ترانسیلوانیایی» شهرستان «تیمیشوارا» در ۷ نوامبر ۱۹۸۹ زیر خرمن نارضایتی مردم کبریت کشید! حکومت از طریق اسقف ارشد شهر به کشیش معترض فشار آورد که به تبعید تن دهد تا از انتقادهای او در امان باشند ولی مقاومت کشیش موجب همدردی مردم شد و برای جلوگیری از اخراج، ۱۷ نوامبر تجمع کردند که طی چند روز موجب انقلاب سراسری و خیلی زود بساط یک حکومت تمام امنیتی را به‌سرعت برق و باد برچید! این تجمع و تظاهرات موجب شد حکومت بجای تبعید به حصر رضایت دهد. اینها مقارن با انفجار «کلاسنوست» و «پروستوویکا» از «گورباچف» آخرین رهبر شوروی بود و گویا نسیم آزادی از جایی که به اسارت درآمده بود داشت به تمام بلوک شرق و اقمار می‌رسید! چائوشسکو طی پیامی تند به گورباچف هشدار داد که رومانی هرگز شوروی نخواهد شد! بی‌خبر از اینکه سقوط خودش خیلی سریع‌تر از گورباچف است! فرو ریختن دیوار برلین، فروپاشی کوه یخی کمونیزم را وارد فاز جدیدِ ذوب کرد. ضمن اینکه پناهندگی چهره بین‌المللی ژیمناستیک رومانی، «نادیا کومانچی» به آمریکا باز نشانه‌ای از طوفان پیشرو بود.

 شام آخر در ایران!
در سالهای آخر سانسور خبری شدیدی برای چائوشسکو به ویژه از طرف النا اعمال می‌شد تا همه چیز گل و بلبل به نظر برسد! چون هیچکس جرات گفتن حقایق را به او نداشت و او در بی‌خبری بود. ۱۶ دسامبر حکومت مجدد سعی در اخراج کشیش نمود که با تجمع مجدد مردم مواجه شد.
در این تظاهرات برای نخستین بار فریاد مرگ بر چائوشسکو شنیده شد! تظاهرات به شهرهای دیگر کشیده، مردم به ساختمان حزب در شهرها ورود و عکس رهبر، کتابهای کمونیستی و حکومتی به خیابان پرتاب کردند! درگیری سختی بین معترضین و پلیس رخ داد و تعدادی کشته شدند. ولی مخالفان حکومت این تعداد را به دروغ ۶ هزار نفر اعلام و در شیپور فروپاشی دمیدند و موجب انقلاب سراسری شدند. تازه همان شب رهبر از وخامت اوضاع مطلع شد! ولی باز سرمست از غرور مختص دیکتاتورها که مانع می‌شود که وقایع را بینند، وقعی نگذاشت و با تفسیر اینکه اینها فتنه دشمن و در رأسش شوروی و این جریان کلا مربوط به سراسقف است، فرمان سرکوب صادر و با خاطری جمع کشور را به النا سپرد و به ایران رفت ولی هرگز نمی‌پنداشت این آخرین سفر خارجی اوست! سفری که بعد از فروپاشی و سقوط او موجب حاشیه در ایران هم شد و سفیر ایران بخاطر بی‌خبری از ماهیت دیکتاتور، برکنار و وزیرخارجه هم توبیخ شد که چرا اینقدر از اوضاع جهان بی‌خبر است!

 طرح براندازی
از مدت‌ها پیش دیگر بیشتر افراد با چائوشسکو نبودند و حتی چندین بار نقشه برکناری، کودتا (مثلا طرح کودتا در سال ۱۹۸۴ و ۸۵ یا باز نامه سرگشاده ۶ نفر از رهبران حکومتی در فوریه ۱۹۸۹ به وی) طراحی، ولی بعلت سازمان اطلاعاتی قوی رومانی همه ناکام ماند. اما همیشه عده‌ای به فکر براندازی بودند و در ماههای آخر با حمایت شوروی، بلوک شرق به ویژه مجارستان دوباره این طرح جان گرفت. جالب اینکه بیشتر افراد مجری محاکمه او یا عضو کمیته انقلاب همه از وزرا و از سران حزب بودند! ایلیسکو سردسته این گروه‌ها و شد رهبر انقلاب جدید تحت کمیته‌ای بنام جبهه نجات ملی که از ۶ ماه قبل تشکیل شده بود. او نظارت کامل بر دستگیری و محاکمه رهبر و همسرش داشت. فرمانده ارتش، فرمان آتش نداد و ارتش تنها در چند شهر معدود به سوی مردم آتش گشود. ۱۲ دسامبر ۱۹۸۹ به جز تیمیشوارا در سایر شهرها حتی در بخارست تظاهرات آغاز شد.

 انقلاب در دقیقه هشتم!
چائوشسکو بعد از بازگشت از تهران، بجای اینکه فکری کند، مثل تمام دیکتاتورها خواست باز با کشاندن طرفداران به خیابان، محبوبیتش را به رخ و برای مخالفان و مردم خط و نشان بکشد! لذا تعدادی کارگر موثق حزبی جمع‌آوری و صبح ۲۱ دسامبر چائوشسکو و همسرش در بالکن ساختمان مرکزی حزب ظاهر شدند. طبق معمول از همان ابتدا شعارهای موافق همراه با تشویق و شعار علیه خرابکاران سر داده و دیکتاتور هم از دستاوردهای سوسیالیزم علمی (از مانیفست‌های مارکس) در رومانی سخن گفت. دقیقه هشتم ناگهان همان تماشاچیان و شنوندگان قابل اعتماد شروع به هو کردن او و اسم تیمیشوارا و مرگ بر دیکتاتور را فریاد زدند! نه تنها رهبر غافلگیر بلکه تلویزیون هم آنقدر یکه خورده بود که برنامه را قطع نکرد! با دخالت پلیس شعارها شدیدتر شد. لکنت همیشگی به سراغ رهبر مبهوت آمد! النا با عجله گفت: «به آن‌ها وعده بده و با آن‌ها حرف بزن!» رهبر به‌جای ادامه خط و نشان برای انقلابیون که آن‌ها را اوباش می‌نامید، وعده افزایش دستمزد داد اما دیگر کار از کار گذشته و مردم نفوذ به ساختمان را آغاز و آن‌ها فورا به داخل فرار کردند! تلویزیون موجب شد همه بفهمند چه اتفاقی رخ داده و مجدد مردم به خیابانها ریختند. تمام شب صحنه درگیری بود. شایعات کشتار هم اوضاع را بدتر کرد. کم کم نه تنها ارتش که حتی نیروهای امنیتی در حال پیوستن به مردم شدند. چائوشسکو هنوز در دالانهای مخفی ساختمان حزب بود. ۱۷ دسامبر به وزیر دفاع دستور سرکوب داده بود ولی وی عملا کاری نکرده و صبح ۲۲ دسامبر خبر مرگش (هنوز هم معلوم نیست خودکشی بوده یا اعدام)، همه را شوکه و اوضاع را وخیم‌تر کرد. خبر بعدی‌عدم شلیک سربازان سوار بر زره‌پوش در میادین بخارست به روی مردم بود! هنوز چائوشسکو در ساختمان حزب بود و در حال چاره جویی و مشاوره. جالب اینکه خیلی راحت وی از طریق شبکه‌های تونلهای زیر زمینی می‌توانست به نقاط امن در خارج از بخارست، کاخ‌ها و دفاتر حزب برود یا از کاماندوهای فداییش استفاده کرد ولی مثل آدم‌های مستاصل همانجا مانده بود! در واقع ساعتهای طلایی فرار را از دست داد!

 فرار مفتضح، سرگردانی و دستگیری
«مالوتان» خلبان مورد اعتماد برای نجات آمد. ۶ نفر مسافر و برای هلیکوپتر بسیار سنگین و اینکه آنقدر عصبی بودند که نمی‌دانستند باید کجا بروند که
چائوشسکو فریاد زد: «اسناگوف»! وی بعد از فرود در کاخ مدام با دبیر مناطق مختلف یا سران دولت و ارتش تماس و جویای شرایط مناطق دیگر می‌شد. ولی حال که همه از فرارش مطلع بودند یا از صحبت با او طفره می‌رفتند و یا زود به مکالمات پایان می‌دادند! او همچنان از نیروهای وفادار سخن می‌کرد! وی همیشه می‌گفت در هر خانه‌ای کلی طرفدار دارد و لشکر میلیونی فدایی. ولی لحظه سرنگونی تازه معلوم شد همانها منتظر فرصت بودند! از آنجا به «بوتنی» پایگاه هوایی در سی کیلومتری شمال بخارست رفتند ولی بعلت سنگین شدن هلیکوپتر، «بوبو» (نخست وزیر) و «ماونش مانسکو» (باجناق چائوشسکو) مجبور شدند بمانند. هلیکوپتر مجدد پرید ولی مجبور شد نرسیده به آنجا و ۴ کیلومتری شهر «تیتو» وسط یک بزرگراه فرود بیاید و «روسو» محافظ چائوشسکو یکی دو ماشین را نگهداشت. ماشینِاول مال دکتر «دکا» بود که گفت هرجا خواستند آن‌ها را می‌برد. ولی ماشین بعلت تمام شدن بنزین در کنار دهکده «واکارشتی» متوقف شد! روسو آن‌ها را سوار ماشین مزرعه داری بنام «پتریشور» کرد و همراه با صاحب اتومبیل راه افتادند. اما روسو هم آن‌ها را ترک کرد! چائوشسکو از طریق رادیو ماشین فهمید صدا و سیما کلا دست انقلابیون افتاده و ایلیسکو، رهبر انقلاب است! آن‌ها سرانجام تصمیم گرفتند به کارخانه فولاد نزدیک «تیرگوویشه» بروند. ولی کارخانه در اعتصاب بود و کارگران با دیدنشان، سنگبارانشان کردند! در نهایت مجبور شدند به مرکز محافظت گیاهان و از آنجا طبق دستور کمیته انقلاب توسط چند افسر به مقر دفتر محلی حزب تیرگوویشته برده شدند. البته ماندند تا هوا تاریک شود. ساختمان تحت اختیار ارتشی بود که به مردم پیوسته و چائوشسکو با پای خود به دام افتاد! آن‌ها را از آنجا به پادگان نزدیک بردند و داخل اتاقی زندانی شدند تا سه روز آینده و پایان عمرشان تحت محافظت سرهنگ «یون سکیو» قرار گرفتند. اتاقی بسیار محقر با تخت‌های معمولی. چائوشسکو و همسرش به ناسزاگویی و مدام بهانه می‌گرفتند و طوری رفتار می‌کردند که گویا هنوز رهبرند! مثلا خواستار غذای شاهانه بودند و باور نمی‌کردند این غذاها جیره ارتش است! ضمنا خیلی باهم دعوا می‌کردند ولی النا همچنان مواظب سلامتی شوهرش بود.

 محاکمه سریع و تیرباران!
۲۵ دسامبر اعضاء دادگاه نهایی از راه رسیدند تا یکی از کلاسهای پادگان آن‌ها را محاکمه کنند. دو وکیل وظیفه دفاع و چند قاضی و دادستان وظیفه محاکمه را داشتند، عبارت بودند از «وویکان» و ژنرال «استانکولسکو» (که چائوشسکو را تشویق به فرار کرده بود!) به دستور استانکولسکو آن‌ها را به کلاس درس بردند که تبدیل به یک دادگاه ساده شده بود. چائوشسکو در پاسخ به درخواست وکلا که می‌گفتند خودتان را به جنون بزنید تا در مجازات تخفیف بدهند، با فریاد گفت که او اصلا این دادگاه را به رسمیت نمی‌شناسد و اگر محاکمه‌ای باشد باید محکمه مجمع ملی و نمایندگان طبقه کارگر باشند! سخنی که بارها حین محاکمه هم تکرار کرد. قبل از محاکمه، پزشک حاضر فشارش را روی ۱۷ گزارش ولی النا از معاینات امتناع کرد. کل دادگاه ۵۵ دقیقه طول کشید! بجز وکلا سایر افراد همه ارتشی بودند و دادگاه کاملا نظامی بود. نگهبانی آماده شلیک هم دم درب ایستاده بود. هیچ چیز دادگاه، شبیه یک دادگاه نبود و هیچکدام از اعضا هم حقوقدان نبوده بلکه رهبران کمیته انقلابی می‌خواستند تنها محاکمه‌ای قبل از تیرباران وجود داشته و هرچه سریع‌تر از شر چائوشسکو راحت شده تا نیروهای فدایی او تسلیم شوند. رئیس دادگاه هم دادستان بود و هم قاضی! (دو ماه بعد خودکشی کرد) ولی کلا نه چائوشسکو و نه النا چندان سخن نگفته و دادگاه را شایسته پاسخگویی نمی‌دیدند. جز در چند مورد فقط وارد بحث شدند و از خود نوعا دفاع کردند. (به‌ویژه وقتی به رتبه علمی النا توهین شد یا اینکه چائوشسکو را مسئول گرسنگی مردم دانستند)
پنج دقیقه تنفس اعلام و در نهایت چائوشسکو خواستار پایان دادن به این دادگاه مضحک شد! حکم تیرباران ابلاغ و آن‌ها بی‌هیچ واکنشی تنها به میز روبرو خیره شده بودند. طبق قانون رومانی هیچ حکم اعدامی حتی در صورت‌عدم درخواست متهم برای تجدید نظر، نباید زیر ده روز اجرا شود ولی حکم آن‌ها دقایقی بعد اجرا شد! ۴ تیراندازی که توسط استانکولسکو آورده شده بود برای بستن دستان آن‌ها رفتند. (چائوشسکو شجاعانه تنها به غیر قانونی بودن دادگاه اشاره کرد و اینکه تاریخ از خیانت آن‌ها آگاه است.) النا داد می‌زد که دست و پای‌مان را نبندید و با هم بکشید! با این حرف بغض چائوشسکو ترکید! آن‌ها را به محوطه پادگان بردند. النا که مرگ را نزدیک دید با التماس گفت: «نیکو! جلویشان را بگیر. می‌خواهند مثل دو سگ، ما را بکشند! مگر هنوز اعدام در رومانی اجرا می‌شود؟» آن‌ها توسط ۴ تیرانداز، تیرباران، بیش از سی گلوله به هر یک شلیک و اجساد در ورزشگاه فوتبالی در حومه بخارست انداخته و بعدا در گورستان بخارست به خاک سپرده و این فرجام تلخ «دو جن خون آشام رومانی» بود.