پرسيدن پيران از آمدن رستم بيامد پر انديشه و روى زرد بپرسيد زان نامداران مرد بپيران چنين گفت هومان گرد كه دشمن ندارد خردمند خرد بزرگان ايران گشاده دلند تو گويى كه آهن همى بگسلند كنون تا بيامد از ايران سپاه همى بر خروشند زان رزمگاه‏ بدو گفت پيران كه هر چند يار بيايد بر […]

پرسيدن پيران
از آمدن رستم
بيامد پر انديشه و روى زرد
بپرسيد زان نامداران مرد
بپيران چنين گفت هومان گرد
كه دشمن ندارد خردمند خرد
بزرگان ايران گشاده دلند
تو گويى كه آهن همى بگسلند
كنون تا بيامد از ايران سپاه
همى بر خروشند زان رزمگاه‏
بدو گفت پيران كه هر چند يار
بيايد بر طوس از ايران سوار
چو رستم نباشد مرا باك نيست
ز گرگين و بيژن دلم چاك نيست‏
سپه را دو رزم گرانست پيش
بجويند هر كس بدين نام خويش‏
و زان جايگه پيش كاموس رفت
بنزديك منشور و فرطوس تفت‏
چنين گفت كامروز رزمى بزرگ
برفت و پديد آمد از ميش گرگ‏
ببينيد تا چاره كار چيست
بران خستگيها بر آزار چيست‏
چنين گفت كاموس كامروز جنگ
چنان بد كه نام اندر آمد بننگ‏
برزم اندرون كشته شد اشكبوس
وزو شادمان شد دل گيو و طوس‏
دلم زان پياده بدو نيم شد
كزو لشكر ما پر از بيم شد
ببالاى او بر زمين مرد نيست
بدين لشكر او را هم آورد نيست‏
كمانش تو ديدى و تير ايدرست
بزور او ز پيل ژيان برترست‏
همانا كه آن سگزى جنگجوى
كه چندين همى بر شمردى ازوى‏