آفتاب یزد – یوسف خاکیان: لابد با خواندن متنی که به عنوان زیر تیتر در ابتدای این گزارش آمده، همه چیز دستگیرتان شده است، شاید هم خیلیهایتان بگویید: «از کجا معلوم این ساندویچی که عکسش اینجاست تو بازی دربی فروخته شده باشه، اصلا شاید این ماجرا رو از خودت در آورده باشی و…» جواب من […]
آفتاب یزد – یوسف خاکیان: لابد با خواندن متنی که به عنوان زیر تیتر در ابتدای این گزارش آمده، همه چیز دستگیرتان شده است، شاید هم خیلیهایتان بگویید: «از کجا معلوم این ساندویچی که عکسش اینجاست تو بازی دربی فروخته شده باشه، اصلا شاید این ماجرا رو از خودت در آورده باشی و…» جواب من این است؛ چرا باید این کار را انجام بدهم؟ مثلا من عکس یک ساندویچ این شکلی را به عنوان سوژه گزارشم انتخاب کنم چه منفعتی برایم دارد، ضمن اینکه علاقهای هم به بازی زرد رسانهای ندارم که بخواهم از کاه کوه بسازم و مثلا بگویم سوژهام بکر است و این جور حرفها. این تصویر از واقعیت سخن میگوید؛ واقعیتی که خیلی از فوتبال بینها و استادیوم روها بارها و بارها در محوطه بیرونی استادیوم آزادی دیده و تجربه کرده اند، من البته نام بهتری برای این محوطه انتخاب کرده ام، نامی که اتفاقا برازندهاش هم هست، مخصوصا زمانهایی که بازیهای مهمی مانند دربی پایتخت قرار است برگزار شود، اینطور وقتها من به محوطه بیرونی استادیوم میگویم: «سَرِ گردنه»، این دلیل که در روزهای خاصی از تقویم فوتبالی محوطه بیرونی استادیوم به محلی برای خرید و فروش اجناس و کالاهایی اختصاص مییابد که فقط به درد همان روز و همان محل استادیوم میخورد و در جای دیگری مورد استفاده قرار نمیگیرد، مثلا همین ساندویچی که به حضورتان معرفی کردیم، طرف یک عالمه ساندویچ این شکلی درست میکند، چهار تا حلقه ریز خیارشور بعلاوه دو سه برش نازک گوجه و چند پر ژامبون که هیچکسی از کیفیتش خبر ندارد را داخل یک باگت معمولی قرار میدهد و آنها را در زنبیل یا کیسهای میگذارد و راهی استادیوم میشود، بعد در گوشهای میایستد و مشغول کار میشود، بالاخره ملت از صبح کله سحر آمدهاند استادیوم و قرار است تا شش بعدازظهر (بلکم بیشتر) در آنجا باشند و فوتبال تماشا کنند، خداوکیلی هر کسی باشد این همه ساعت چیزی نخورد گرسنهاش میشود، خدا خیر بدهد این ساندویچ فروشها را که کلی زحمت میکشند و ساندویچ درست میکنند و میآورند در استادیوم به مردم میفروشند، چقدر هم خوب، چقدر هم عالی، اما وقتی به سمتشان میروی و میگویی: «داداش ساندویچات چنده؟» میگوید: «صد هزار تومن.» یا باید بخری یا باید راهت را بکشی و بروی، در هر دو صورت برای او هیچ فرقی نمیکند، به این دلیل او در طول این چند ساعتی که آنجا حضور دارد تمام ساندویچهایت را خواهد فروخت، آنهم به قیمت دانهای صد هزار تومن. بالاخره با این وضعیت تعمیراتی که استادیوم دارد، اگر صدهزار نفر برای تماشای بازی نیایند، پنجاه هزار نفر که میآیند، نمیآیند، خب از این پنجاه هزار نفر اگر فقط دویست نفرشان تاب گرسنگی را نیاورند، آن ساندویچ فروش محترم موفق میشود تمام ساندویچهایش را بفروشد، بالاخره دویست ساندویچ که باید درست کرده باشد، اینطور نیست؟ خب دویست تا ساندویچ صد هزار تومنی پولش چقدر میشود؟ اجازه دهید حساب کنم، … نُه از یک… چهار تا هم اونجا…، یه ده بر یک داشتیم… حاصلش میشود به عبارتی بیست میلیون تومن، «اوه مای گاد، من حداقل باید چهار ماه کار کنم تا یه همچین پولی رو پسانداز کنم، تازه اگر چیزی واسه خودم نخرم و چیزی نخورم، اما این بابا ساندویچ فروشه این درآمد رو در عرض چهار پنج ساعت به دست میاره.»
پرواضح است این آقای ساندویچ فروش اگر مغزش کمی خوب کار کند میتواند در این چند ساعت درآمد بیشتری هم به جیب بزند، چرا که ما اصلا درباره نوشابه حرف نزدیم،
اگر او به همراه دویست ساندویچ، دویست نوشابه هم با خودش آورده باشد چه؟ بیشک آن نوشابهها را به قیمت بقال سر کوچه به مشتریها نخواهد فروخت، اگر خیلی خوشانصاف باشد و مردمدار، حداقل ده میلیون تومان دیگر هم بابت فروش نوشابهها به جیب
خواهد زد، «آلله وِریسن بَرَکَت» چه کسی از پول زیاد بدش میآید، تازه ساندویچهایش کاهو و سس هم نداشتند، حال شما فکر کنید به استادیوم رفتهاید کلی هیجان بازی هم در وجودتان قرار گرفته و باعث شده فشار خونتان هم بیفتد، با این حساب چه کسی با یک ساندویچ سیر خواهد شد؟ شما را نمیدانم اما من همچنان گرسنه خواهم ماند.
بعضیها میگویند: «خب ما که دو میلیون، سه میلیون، پنج میلیون، ده میلیون، پانزده میلیون پول (رقمها واقعی هستندها، مدیونید اگر فکر کنید فِیکَند.» بلیت استادیوم رو دادیم، لَنگِ صد هزار تومن، اصلا دویست هزار تومن، تو بگو پونصد هزار تومن پول ساندویچیم؟ میخریم میزنیم به بدن، حالا ژامبونش مرغوب هم نباشه، خیارشور و گوجهاش هم لهیده و مونده باشه، اصلا کل ساندویچه مزه بستنی یخی بده، رستوران که نیومدیم چلوکباب نگینی بخوریم، استادیومه دیگه، استادیوم هم غذاش همینه دیگه، انتظار دیگهای نباید داشت، ضمن اینکه با یه بار خریدن یه ساندویچ صدهزار تومنی هیچکسی نمرده، ما هم نمیمیریم خیالت راحت. » اما من عقیدهام این نیست، من معتقدم آن ساندویچ به قیمت پنجاه هزار تومان هم نمیارزد، چه رسد به اینکه قیمت صدهزار تومانی برایش درنظر بگیرند، وقتی شما به عنوان یک تماشاگر بازیهای فوتبال به استادیوم میروید و به خاطر ضعف و گرسنگیای که در دلتان احساس میکنید آتش به کیف پولتان میزنید و صد هزار تومن را در قبال خرید یک عدد ساندویچ پیزوری «عذرخواهی میکنم، من حق ندارم به نعمت خدا بگویم پیزوری» به فروشنده میدهید در واقع دارید در حق خودتان، همسرتان، فرزندانتان، همسایگانتان، همشهری هایتان، هموطنهایتان ظلم میکنید، چرا؟ چون شما با این کار به آقای ساندویچ فروش میگویید: «نبینم تو بازی بعدی ساندویچاتو صد تومن بفروشیا، شما هرچقدر قیمت بذاری ما میخریم، بنابراین ببر بالا قیمت رو، بفروش دویست هزار تومن.» وقتی عدهای از مردم در یک جامعه تورم زدهی بیدر و پیکر (بی در و پیکر از آن جهت که کسی نیست این تورم افسارگسیخته را گردن بگیرد و حلش کند، تازه خیلیها میگویند قیمت اجناس نه تنها بالا نیست، بلکه پایین هم هست) به دلیل پولدار بودن، به دلیل خوشحال بودن از رفتن به استادیوم، به دلیل قار و قور شکمشان و به هزاران دلیل دیگر، دست در جیب مبارکشان میکنند و در مقابل دریافت یک ساندویچ خیلی معمولی صدهزار تومان به فروشندهای که هیچ مالیاتی بابت فروش این ساندویچها نمیدهد، پرداخت میکنند، باعث میشوند که تورم افسارگسیختهای که دربارهاش گفتیم افسارگسیختهتر شود، آن ساندویچ که در چند کیلومتری شهر تهران در محوطه استادیوم به فروش میرسد با اینکه خورده شده و تمام میشود اما اثرات پس از خوردن و تمام شدنش، تمام نمیشود، اثرات چنین گرانفروشیای پس از پایان بازی به همراه مردم از استادیوم خارج شده و به داخل شهر میآید و در تمام خانه ها، تمام مغازه ها، تمام تاکسی ها، تمام پمپ بنزین ها، تمام متروها و… رخنه میکند و دیگر نمیشود آن را از تن خسته و فرتوت این شهر جدایش کرد و این جدا نشدن مانند طفل کوچکی که تازه به دنیا آمده، روز به روز بزرگتر و بزرگتر و بزرگتر میشود، آنوقت آدمهای مسکین صفتی چون من و خیلیها دیگر در این فضای آلوده به تورم نفسشان تنگ میشود و دیگر نمیتوانند راحت زندگی کنند، مگر آدمهایی مثل ما (همین مردم معمولی) چقدر درآمد داریم که بتوانیم اثرات مخرب خرید و فروش آن ساندویچ پیزوری را تحمل کنیم؟ اگر امروز در یک خیابان نه چندان طولانی در فاصله هر صد متر یا دویست متری مغازهها یک جنس یکسان مانند موز، پرتقال، سیب، هندوانه، اصلا همین آجیل شب یلدا را با قیمتهای متفاوت به فروش میرسانند، دلیلش خرید و فروش آن ساندویچی است که تصویرش در این گزارش آمده است، این یعنی اگر در و تخته به هم جفت بود و دنیا بر مدار درست و صحیحش حرکت میکرد، مَنِ نوعی در مقابل آن ساندویچ صدهزار تومانی وا نمیدادم و آن را نمیخریدم و میگفتم: «بذار رو دستش بمونه تا باد کنه و همه سرمایهاش از بین بره، تا دیگه یه ساندویچ معمولی رو به قیمت صدهزار تومن نفروشه به مردم.» اما چون مَنِ نوعی به همسایهام، هم محلیام، هم شهری ام، هموطنم اهمیت نمیدهم و فقط به خودم فکر میکنم، آن ساندویچ را نه تنها با قیمت صدهزار تومن، بلکه با قیمت دویست هزار تومن هم خریداری کرده و میخورم، کاری هم ندارم به اینکه مردم دیگر با این اقدام من مشکلات زندگیشان بیشتر میشود.
پس از تحریر
اگر به مطالبی که در این متن آمد گوش فرا دهید و به آنها عمل کنید که فَبِهَ المراد، اما اگر گوش فرا ندادید و عمل نکردید، باید منتظر عواقب تورم زای زندگی در این بازار مکاره باشید، مطمئن باشید که دفعه بعد آقای ساندویچی دیگر ساندویچهایش را به قیمت صدهزار تومن نخواهد فروخت.
Saturday, 27 April , 2024