آفتاب یزد – رعنا عمادپور: در زندگی ام با آدمهای متفاوتی روبرو شده ام، فی المثل کسی را دیده ام که زندگی اش را وقف آرامش و آسایش دیگران کرده بود و فکر می کرد که آنچه دیگران درباره او فکر می کنند بسیار بیشتر و مهمتر از آن چیزی ست که او واقعا هست، […]

آفتاب یزد – رعنا عمادپور: در زندگی ام با آدمهای متفاوتی روبرو شده ام، فی المثل کسی را دیده ام که زندگی اش را وقف آرامش و آسایش دیگران کرده بود و فکر می کرد که آنچه دیگران درباره او فکر می کنند بسیار بیشتر و مهمتر از آن چیزی ست که او واقعا هست، در واقع به نوعی دیگرخواهی و عدم خواست خود تمایل داشت، البته شاید بهتر باشد به جای استفاده از کلمه «تمایل» از عبارت «راهی جز این نداشت» استفاده کنیم؛ البته او فکر می کرد که راهی جز این ندارد و این مسیر تنها مسیری است که او باید در زندگی اش طی کند، اما هم من هم شما می دانیم که این طرز تفکر اشتباه است، انسان نباید در منجلاب جلب رضایت دیگران گرفتار شود، یعنی نباید هر کاری که انجام می دهد و هر حرفی که
می زند برای این باشد که دیگران بگویند: «آفرین همون چیزی که من می خواستم رو انجام دادی، یا همون چیزی که من می خواستم
رو گفتی، راضی ام ازت.» برای چنین افرادی این عبارت «راضی ام ازت» مثل چلوکباب است، مثل دعوت شدن به یک مجلس باشکوه است، مثل این است که ریاست یک اداره خیلی بزرگ را به تو پیشنهاد داده باشند، به قولی مزه باقلوا می دهد این عبارت «راضی ام ازت». افرادی که به طرز عجیبی در کسب رضایت دیگران قدم برمی دارند و هیچگاه از این اقدام خسته نمی شوند با شنیدن جمله داخل گیومه خستگی از تنشان به در می رود و احتمالا احساس رضایت می کنند، اما به نظر شما آیا چنین روشی برای زندگی در این دنیا درست است؟ چنین اقدامی مرا به یاد آن ضرب المثل قدیمی می اندازد که می گفت: «تا خر هست، خر سوار هم هست.» البته دور از جان شما، شما را نمی گویم، آن افرادی را می گویم که سرمایه مهم زندگی شان (که همانا جوانی و نیروی فکر و نیروی کارشان است) را به پای خواسته های دیگران و برآورده کردن آن خواسته ها حرام می کنند، اینجاست که یک نفر باید پیدا شود گوش طرفی را که به این و آن باج می دهد تا رضایتمندی آنها را کسب کند بگیرد و به آنان بگوید: «اینجوری زندگی میکنی خودت چی میشی پس؟ چرا یه کم به فکر خودت نیستی؟ چرا مدام
می خوای این و اون رو از خودت راضی کنی؟ تو آفریده شدی برای اینکه به هدفهای خودت، به رضایتمندی خودت، به برآورده کردن آرزوهای خودت فکر کنی نه اینکه به عنوان یه ابزار برای رسیدن دیگران به اهدافشون استفاده بشی، اگه دنبال کسب رضایت دیگران باشی باید تموم عمر به این و اون خدمت کنی، این راهی که برای ادامه زندگیت در پیش گرفتی راه درست و منطقی ای نیست.» شاید اگر فردی پیدا شود که این کار را برای آن فرد بله قربان گو انجام دهد، آن فرد با مَنِ درون خودش در گوشه ای خلوت کند و با یک دو دو تا چهارتای ساده متوجه شود که بقیه پر بیراه هم
نمی گویند، اگر مَنِ نوعی مدام به فکر این باشم که رضایت دیگران را جلب کنم پس سهم خودم از زندگی چه می شود؟ خواسته ها و
آرزوها و هدف هایی که خودم در زندگی ام دارم چه بلایی سرشان می آید؟ بالاخره من هم آدمیزادم و باید مانند سایر آدمها زندگی کنم، با این طرز تفکر هیچوقت شرایط پیشرفت برای من و
زندگی ام پدید نمی آید و در واقع من مانند آن فردی که روی دوچرخه ثابت نشسته و مدام فقط پا می زند و پا می زند و پا می زند
(بدون آنکه یک قدم به جلو برود) می شوم که فقط خودش را خسته
می کند، بدن خودش را فرسوده می کند، خودش را به خاک و خون می کشد تا دیگران را راضی کند، اما چه نصیب خودش می شود، در
واقع هیچ، چرا؟ چون مدام به فکر خدمت رسانی بدون هیچ جیره و مواجبی بوده است. راستش نمی دانم چند درصد از شما خوانندگانی که این متن را می خوانید جزو آن دسته از آدمهایی هستید که در این نوشتار ذکر خیرشان شد، اما یک چیز را یادتان باشد، ما آدمها پیش از هر فردی و هر چیزی در مقابل خودمان مسئولیم و باید شرایط رضایت خودمان را فراهم کنیم، خیرخواهی و نیکی به دیگران اصلا و ابدا بد نیست، اما اینکه بخواهی با انجام چنین عملی زندگی خودت را تعطیل کنی کار درست و منطقی ای نیست و جز پشیمانی سودی برایت نداشته و نخواهد داشت.