چه آسان دل به دریا زد پرندهای که به قوی غمگین و تنها در انتهای آبیِ زلال دل بسته بود. شب از گیسوان کمندش بلندتر شده بود که سوار بر تیبای لکنته ناگهان واژگون شد و از صدای درد و تعب محزون! ملیکا دختر جوانمرگ و خیر ندیده، جان عزیزش را برداشته و آمده بود […]
چه آسان دل به دریا زد پرندهای که به قوی غمگین و تنها در انتهای آبیِ زلال دل بسته بود. شب از گیسوان کمندش بلندتر شده بود که سوار بر تیبای لکنته ناگهان واژگون شد و از صدای درد و تعب محزون!
ملیکا دختر جوانمرگ و خیر ندیده، جان عزیزش را برداشته و آمده بود از ینگهدنیا به اینجا تا در محدودهای عطشناک سیاهمشقهای گلزنی را مرور و با پروازها و دریبلهایش، زمستان را سرشار از بهار کند. ملیکا نمیدانست این بازگشت به قیمت رها شدنش از تن نازنینش تمام خواهد شد و باید خیلی زود برگردد به همان ینگه دنیا. تا در قلب نیویورک زیر خروارها خاک مدفون گردد و خزان سهم آرزوهایش شود طفلک!
دیروز در بم و در سالگرد مرگ آفرین، نخلها دوباره و چندباره گریستند. اینبار نه فقط برای زیرآوار ماندگان، که برای دخترکی که دنیا را بغل کرده بود و تصور میکرد جادهها امن اند. آنقدر امن که میتواند در ارابه مرگِ تولیدِ وطن چرتی بزند، بخوابد و خوابهای رنگی ببیند.
ملیکا اما فکر این را نکرده بود که اینجا جانها چندان بهایی ندارند و جادهها آبستن سوگهای ابدی سال هاست مویه میکنند. او لابد نمیدانست اینجا زنده ماندن، بزرگ شدن، میانسال شدن، پیر شدن و نوهها را در آغوش گرفتن اتفاق سهل و سادهای نیست.
که اینجا وقتی هوای پرواز به سرت بزند باید بیبال و بیپر تا جزیره خاموش نیستی قدمبرداری و پشت به ماه شب چهارده برای مرگ، غزلهای عاشقانه بخوانی.
حالیه در غبار سیاهی و آلودگی به عکسهایش که از قابها بیرون زده، بس که برنا و یگانهاند زل میزنیم و اشکی میریزیم و دختری با کفشهای کتانی که از مرگ دریبل وحشتناکی خورد تا اورلپ جانانهاش به سوی زندگی خنثی شود را به یاد میآوریم. همو که خودش را، رویاهایش را، خوابهایش را و مداد رنگیهایش را در دوراهی باغچمک بم جاگذاشت و رفت تا دل آسمان خون شود از این هجرت دهشتناک و وطن خستهتر از هروقت دیگر چنگ بزند صورت خون آلودش را و به وقت بدرقه ملیکا کِل بکشد برای عروس آتش در فراسوی نخلستانهای عزادار.
بدرود دختر زیبا. اگرچه ناخواسته و ندانسته دل به دار مکافات سپردی اما از ازل تا ابد، از اینجا تا دوردست جان مایی، جان مام خون جگر شده میهن و جان تمام کاکلیهای باکره ناشاد در مردمک چشمهای کم سو و بیروحمان. سفرت بخیر اما تو و دوستی خدا را… چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی… به شکوفهها به باران، برسان سلام ما را…
Saturday, 27 April , 2024