شاهنامه فردوسی یکی از غنیترین منابع اقتباس داستانهای ایرانی در قالب هنرهای نمایشی است اما سینما و تئاتر ایران از این مخزن بیپایان داستانهای حماسی، اسطوره و پهلوانی، بهندرت بهرهمند شده یا اگر گاهی هنرمندان به سراغ آن رفتهاند، نتیجه رضایتبخشی حاصل نشده، ولی آن دسته از هنرمندانی که در سبک نمایشهای ایرانی و آیینی […]
شاهنامه فردوسی یکی از غنیترین منابع اقتباس داستانهای ایرانی در قالب هنرهای نمایشی است اما سینما و تئاتر ایران از این مخزن بیپایان داستانهای حماسی، اسطوره و پهلوانی، بهندرت بهرهمند شده یا اگر گاهی هنرمندان به سراغ آن رفتهاند، نتیجه رضایتبخشی حاصل نشده، ولی آن دسته از هنرمندانی که در سبک نمایشهای ایرانی و آیینی فعالیت میکنند، معمولاً اُنس و الفتی دیرینه با اثر جاودانه حکیم ابوالقاسم فردوسی دارند و تاکنون بسیاری از قصههای شاهنامه را دستمایه تولید نمایش در بستر کمدی و تراژدی قرار دادهاند. از عجایب روزگار است که این روزها در مجموعه تئاتر شهر، همزمان چند نمایش آیینی و سنتی به صحنه رفتهاند که از قضا، نمایش «وِرا نام تهمینه سهراب کرد» (حسین تفنگدار) با نگاهی به داستان دیگری از شاهنامه اجرا میشود. اثر دیگری که این شبها در سالن سایه این مجموعه به صحنه میرود و با اقتباس از شاهنامه در حال اجراست، نمایش «شَنگَرف» به کارگردانی علی یداللهی است که از سالهای دور او را بهعنوان بازیگر و کارگردان تئاترهای سنتی میشناسیم. او نمایش «شَنگَرف» را به شیوه نو و متفاوتی از نقالی روی صحنه آورده و روایتی کاملاً بدیع و خلاقانه از داستان حقانیت سیاوش در مواجهه با سودابه اجرا کرده است. یداللهی در خوانش فشرده و کوتاه خود از شاهنامه، قصه را از زاده شدن سیاوش آغاز میکند و تا تهمت زدن به او توسط سودابه و گذر از آتش برای اثبات پاکی و حقانیت سیاوش پیش میرود. با وجودی که اقتباس یداللهی از این ماجرا کاملاً دقیق و حرفهای تقطیع و دکوپاژ شده، ولی او بیشترین میزان وفاداری را به داستانسرایی فردوسی از سرنوشت سیاوش داشته است، چنانکه مخاطب نمایش، هم از اصل قصه باخبر میشود و داستان را با دقت و لذت پی میگیرد، هم از خلاقیت نویسنده و کارگردان در چیدمان وقایع به وجد میآید و هم از اجرای بینقص و فوقالعاده بهرام بهبهانی در نقل شاهنامه شگفتزده میشود. بااینحال، یداللهی در پایان نمایش با بیرون کشیدنِ شخصیت «سیاه» از دل آتشی که برای آزمایش راستی و درستی سیاوش برپاشده بود، بالهای خیالش را بر فراز داستان فردوسی میگشاید و امضای خود را پای نمایشنامه شنگرف مینشاند. هرچند علتی که نویسنده و کارگردان درنهایت برای شکلگیری «سیاه» ارائه میکند، سندیت تاریخی ندارد و ساختهوپرداخته ذهن خلاق خود اوست اما دستکم وجود نشانههایی از ظاهر و کردار «سیاه» در آن (صورت سیاه و جامه سرخ)، پدیدار شدن «سیاه» را از دل این داستان، موجه و منطقی جلوه میدهد؛ خواه تماشاگر بپذیرد یا نپذیرد. همچنین در نیمه دوم داستان، یداللهی با ارجاع به یکی از مشهورترین قصههای قرآنی، یعنی ماجرای یوسفِ پیامبر و تقابلش با زلیخا، بر سرشت پاک سیاوش تأکید میکند. درواقع ذات و نفس سیاوش را با پاکدامنی حضرت یوسف یکسان میداند، چنانکه گویی سیاوش نیز بسان پیامبران، بر نفس خویشتن مسلط است. بااینحال، غیر از داستان زیبا و پرکشش نمایش «شنگرف»، ویژگی مهمتری که تماشاگر را در برخورد با این اثر هنری به تحسین وامیدارد، شیوه کارگردانی علی یداللهی و گروه اجرایی است. در وهله نخست، استفاده از پارچه بهجای شخصیتهای متعدد، ایده جالب و متفاوتی است که تاکنون در نمایش دیگری مانند نداشته است. اینجا در نمایش «شنگرف»، به لطف کاراکترهای متنوعی که بهرام بهبهانی با پارچه و مُشت و گره در داستان میسازد، مخاطب نه با یک اثر مونولوگ که با نمایشی تکنفره روبهروست؛ اثری که در آن تنها یک بازیگر روی صحنه حضور دارد اما همزمان چندین کاراکتر مختلف را خلق و اجرا میکند که با هم دیالوگ دارند.
بازیگر گاهی به قالب کیکاووسشاه درمیآید و انگشتانش را در پشت سر به نشانِ پادشاهی باز میکند، لحظهای دیگر پارچهای را گره میزند و رستم را زنده میکند و همان هنگام با دست دیگر، به بازیسازی سیاوش، سودابه یا کنیز مشغول میشود. تبحر و تسلط بهبهانی بر اجرای شخصیتهای گوناگون در آنِ واحد و صداسازی برای هرکدام، بیآنکه در کاربرد صدای یکی از آنها اشتباهی صورت بگیرد، بینهایت ستودنی است. ضمن اینکه گاهی به فراخور داستان، طنز ظریفی در اجرای موقعیت و دیالوگها به کار میگیرد که نمایش را از آنچه هست، شیرینتر میکند. مثل شوخی با تیرِ مژگان سیاوش در دیدار با سودابه! بهبهانی در لحظههای کوتاهی که در نقش راوی ظاهر میشود نیز داستان را با لطافت هرچهتمامتر بیان میکند. شیوه بازی او در ترکیب روایت و نقالی، متن و کارگردانی هوشمندانه علی یداللهی و موسیقی شنیدنی و آواز دلربای عبد آتشانی در قالب نمایش، میتواند الگویی برای آشتی تماشاگر ایرانی با شاهنامه فردوسی باشد. بهویژه اینکه کارگردان، نمایش خود را در نقل داستان، از ابیات پرنغز شاهنامه بینصیب نگذاشته و گوش تماشاگر را با مصداق عینی و منظومِ هرچه نقال میگوید، آشنا میکند. بیتردید بهکارگیری روشهای نو در بازخوانی داستانهای حماسی و اسطورهای شاهنامه، ازجمله شیوه اجرای نمایش «شنگرف»، بهترین و مؤثرترین راه ممکن برای پیوند تماشاگران کمحوصله این سالها با اثر ادبی و تاریخی سترگِ فردوسیِ بزرگ است. درست مثل تجربه درخشانی که استاد بهروز غریبپور با اجرای اپرای عروسکی «رستم و سهراب» رقم زد. یداللهی همچنین در کاربرد عروسکهای پارچهای، از نشانهشناسی رنگها استفاده خوب و بهجایی کرده است. در آغاز داستان، تمام شخصیتها با پارچه سفید ـ مظهر پاکی انسان در بدو تولد ـ معرفی میشوند، ولی بهتدریج آنچه بر احوال و سرشت و سرنوشت هرکدام میگذرد، رنگشان را در گذر روزگار تغییر میدهد. برای نمونه دقت کنید که ذات نیک سیاوش در جوانی با رنگ سبز (در تشبیه به پیامبران) مشخص شده یا تغییر ماهیت سودابه از همسر وفادار کیکاووس به زنی هوسران و شیطانصفت، او را به رنگ سرخ مبدل میکند که البته رنگ سرخ در طول اجرا، بهجای شراب، خونِ جنین و آتش هم به کار میرود و پیداست که نام نمایش (شنگرف به معنای سرخ) از همین منظور میآید. البته ترکیب هر سه رنگ سبز، سفید و سرخ، پرچم ایرانزمین را بهعنوان خاستگاه داستان تداعی میکند. موسیقی نمایش، ساخته و اجرای عبد آتشانی را باید جزو اصلیترین عناصر کار دانست. آواز و نوازندگی حرفهایِ آتشانی درعینحال که کاملاً همسو و متناسب با حالوهوای داستان است، بهعنوان یک اثر موسیقایی، شخصیت مستقلی دارد و گوشنواز است. گرچه «شنگرف»، اثری دوستداشتنی و دلنشین است اما شاید تغییر در صحنه پایانی نمایش، این اثر ارزشمند را به کمال مطلق برساند. صحنه گفتوگوی سیاوش و آتش، با اجرای بسیار زیبای بهرام بهبهانی و بازی با نورها، عالی از کار درآمده اما اگر در این صحنه هم مثل دیگر لحظههای داستان، بهجای صدای پِلِیبَک (Playback) از صدای راوی استفاده میشد یا مثلاً خواننده گروه بهجای آتش و بازیگر بهجای سیاوش سخن میگفت، اکنون با نمایشی یکدست و کامل روبهرو بودیم. نکته دیگر اینکه اگر کارگردان نام گویاتری برای نمایش انتخاب میکرد بهتر بود، ولی گویا او با انتخاب نام «شنگرف»، قصد داشته مخاطب را به جستوجوی معنای این واژه و تفکر درباره آن وادارد. احمدرضا حجارزاده در پایان نقد خود در ایران تئاتر نوشته است: در نهایت باید گفت نباید از اجرای نمایش «شنگرف» بهسادگی گذشت. این نمایش میتواند بهعنوان نمونهای درست و تأثیرگذار از شاهنامهخوانی برای تمام گروههای سنی به کار برود و بیشتر داستانهای شاهنامه را با اجرا به این شیوه خلاقانه، برای مخاطبان علاقهمند به تاریخ و فرهنگ و ادب ایرانی روی صحنه برد. امیدوارم علی یداللهی و گروهش آستین بالا بزنند و پس از «شنگرف»، به اجرای دیگر داستانهای حماسی حضرت فردوسی همت بگمارند.
Saturday, 27 April , 2024