هجوم سرما در آن سالهای دور، نه به معنای توقف شور زندگانی، بلکه خود سر منشاء جلوه‌هایی دیگر از تحرک و شادابی بود. تل برگهای به جای مانده از خزان پاییز، در زیر آسفالتی از دانه‌های سفید برف، دفن می‌شدند و بچه‌های شلوغ محله با جنب و جوش‌های خود، آن‌ها را همانند غلتک صاف می‌کردند. […]

هجوم سرما در آن سالهای دور، نه به معنای توقف شور زندگانی، بلکه خود سر منشاء جلوه‌هایی دیگر از تحرک و شادابی بود. تل برگهای به جای مانده از خزان پاییز، در زیر آسفالتی از دانه‌های سفید برف، دفن می‌شدند و بچه‌های شلوغ محله با جنب و جوش‌های خود، آن‌ها را همانند غلتک صاف می‌کردند. مسیری نسبتا شیبدار برای سرخوردن برفی.
در این میان چکمه‌های پلاستیکی «فیل نشان» که بخشی از ساق پا را می‌پوشانید جایگزین کفشهای پلاستیکی می‌شدند. چکمه‌هایی که در صورت سوراخ شدن عمو غلامعلی کفش فروش محله، محل سوراخ را با چسب مخصوصی تعمیر می‌کرد. با پوشیدن جورابهای سنتی دست بافته، پاها به زحمت در چکمه‌ها جا می‌شدند. شال و کلاه پشمی که گاهی آن‌را باز می‌کردیم و کل صورت به جزء چشم‌ها در زیر آن، از سرما محافظت می‌شد. چشم‌هایی که از سوراخ‌های کلاه هویدا بود، شما را بیشتر به آدم رباها شبیه می‌کرد؛ و عجیب که در محله ما از این جنس آدم‌رباها بسیار زیاد پیدا می‌شد!
تنورها نعره آتشین می‌زدند و کمی که از تاب آتشین می‌افتادند بساط کرسی را مادرها به‌راه می‌کردند. کرسی محل تجمع خانواده بود؛ محلی برای خوردن غذا، درد دلهای دوستانه، قصه‌های دیو و پری مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها و حتی شیطنت‌های کودکانه که زیر کرسی بروند و پاهای همدیگر را قلقلک بدهند.خاطرات برفی دهه ۶۰

البته سرگیجه گاز کرسی، افول گرمای کرسی و سرمای فضای داخل اتاق می‌توانست این لذت را بکاهد، اما هرگز توان حذف کامل این اجتماع صمیمی را نداشت. سرما برای ما یادآور ایستادن‌های متمادی در نوبت دریافت سهمیه نفت با گالن‌های لیتری بود و آقای جوادی مسئول تعاونی نفت با آن لبهای خاص خود که انگار غذای چرب خورده بود در خط مقدم دشنام‌های ناشی از بی‌تابی و بی‌حوصلگی مردم بود. سرما برای ما یادآور بشکه‌ها و تانکر نفت داخل خانه بود که در اوایل پاییز پر می‌شد. سرما تداعی‌گر بخاری‌های نفتی بود که باک کوچک آن را باید به فاصله چند ساعت از نفت پر می‌کردی و اگر این تمام شدن باک در وسط شب بود بسیار عذاب‌آور و دشوار می‌شد! به ویژه اگر مجبور بودی برای پر کردن آن از
تلمبه نفتی استفاده کنی. در برخی خانه‌ها گاهی والر نفتی روشن بود و برای اینکه دود آن موجب سردرد نشود تکه پیازی در سر آن این بوی بد را کم می‌کرد. سرما برای ما یادآور گرمای مسابقات فوتبال داخل محله بود که در حیاط بزرگ مدرسه برگزار می‌شد. و میکائیل که به جز درست کردن هنرمندانه بادبادکها، نخودها را بسیار خوشمزه می‌پخت. نخودهایی که در وسط بازی کاسه‌ای از آن نوش جان می‌کردی و لذت بازی را بسیار بیشتر از آنچه بود می‌چشیدی. سرما برای ما تداعی بخش لبوهای تنوری مادر بزرگ‌ها است. تداعی بخش کله پاچه‌های چرب و چیلی داخل تنور که ساعت‌ها در آن قل می‌زد. بر خلاف کودکان دهه‌های کنونی، ما در زمستان‌ها و فصول برفی عادت به خانه نشینی نداشتیم. فصول برفی بازیهای خاص خودش را داشت. سرخوردن یکی از آن‌ها بود. به ویژه با کفش‌های پلاستیکی که زیر آنها صاف بود سرخوردن بسیار ساده بود. البته باید دردسرهای زمین خوردن و زخمی شدن‌های احتمالی را هم به جان می‌خریدی. آبگیرهای محله با سرمای زمستان یخ می‌بستند و فضایی مناسب برای بازیهای زمستانی بودند. بازیهایی شبیه هاکی روی یخ در این آبگیرهای یخی لذت خاصی داشت. آبگیر بزرگ محل اختلاف بچه‌های دو محله بود. این آبگیر دست به دست بچه‌های هر دو محله می‌شد و زور هر کدام که می‌چربید محل بازی آن‌ها بود! هجوم سرما هنوز هم به معنای توقف شور زندگانی نیست. هنوز هم با فصل سرما لذتهای جدیدی را تجربه می‌کنیم. بارش برف را در پشت پنجره‌های دوجداره به تماشا می‌نشینیم. با خانواده به پیست اسکی می‌رویم و سوار بر ماشین غرق در زیبایی‌های مناظر مه گرفته زمستانی می‌شویم. اما هر تجربه لذت بخشی را هم داشته باشیم در حسرت تجربه جمع شدن در کرسی قصه‌های گذشته
خواهیم ماند.