عشق، حلقه مفقوده‌ای است که بشر در بدو تولد در جستجوی دریافت آن است. این میل و خواسته، با رشد انسان بزرگتر می‌شود و بعد از عشق پدر و مادر، فرد به دنبال یک رابطه عاطفی تازه‌ای می‌گردد و چه خوش شانس‌اند کسانی که این گمشده را به درستی پیدا می‌کنند. سه شخصیت فیلم «تهران: […]

عشق، حلقه مفقوده‌ای است که بشر در بدو تولد در جستجوی دریافت آن است. این میل و خواسته، با رشد انسان بزرگتر می‌شود و بعد از عشق پدر و مادر، فرد به دنبال یک رابطه عاطفی تازه‌ای می‌گردد و چه خوش شانس‌اند کسانی که این گمشده را به درستی پیدا می‌کنند. سه شخصیت فیلم «تهران: شهر عشق» جزو این دسته از آدم‌های خوش شانس نیستند. هر سه شخصیتی که در این فیلم به صورت مجزا بخشی از زندگیشان را مشاهده می‌کنیم، بار تنهایی و خلاء را به دوش می‌کشند و به دنبال بخش گمشده خود هستند. «تهران:شهر عشق» به کارگردانی علی جابرانصاری داستان زندگی سه نفر را به طور موازی حکایت می‌کند که در پی یافتن عشق حقیقی‌اند. «مینا» در یک کلینیک زیبایی به عنوان منشی مشغول به کار است و از اضافه وزن بالای خود در عذاب است اما به دستورات پزشک و رژیمش توجهی ندارد. او به دلیل اضافه وزن از ظاهر خود دچار شرم و کمبود اعتماد به نفس است و حتی در برقراری ارتباط با مردان، عکس دختر دیگری را بر پروفایل خود قرار می‌دهد و به جایش با تغییر صدا و از پشت تلفن سعی در دلبری و اغواگری دارد. او حتی در کلاس‌های هندسه عشق شرکت می‌کند، تا تکه ناقص درونی خود را در آن جا پیدا کند. «حسام» شخصیت دیگر این فیلم است که قهرمان پیشین زیبایی اندام بوده و هم اکنون در یک باشگاه بدنسازی به مربی‌گری مشغول است. تنها چیزی که درمورد این شخصیت در تصویر و دیالوگ وجود دارد این است که او قرار بوده در یک فیلم سینمایی بازی کند، اما با ورود یک پسر ورزشکار نظرش تغییر می‌کند. به نظر می‌رسد در لایه‌های پنهان این شخصیت گرایشات همجنس‌گرایی وجود دارد که مستقیم به آن اشاره نشده است. «وحید» که مداح مراسم ترحیم است و دختری که قرار بود با او ازدواج کند، به او جواب رد می‌دهد. او برای تغییر در زندگی‌اش به مجالس عروسی می‌رود و به خوانندگی می‌پردازد. کارگردان این سه شخصیت را میان این همه آدم شهر بزرگ تهران انتخاب کرده است تا به عنوان یک نماینده، از فقدان عشق و تنهایی سخن بگویند. اما آیا همه آدم‌های این شهر به اندازه این شخصیت‌ها عبوس، غمگین و افسرده هستند؟ در چهره هر سه شخصیت، خستگی زیادی دیده می‌شود که مشخص نیست که خسته از کار و زندگی هستند یا خسته از در جستجوی عشق بودن. هرچه که هست این آدم‌های غمگین خسته از هیاهوها در انتهای فیلم همچنان تنهایند و هیچ چیزی حالشان را خوب نمی‌کند. آن‌ها مثال بارز مصرع «تنهایی دسته جمعی آدم‌ها» هستند. به گزارش هنرآنلاین، خود فیلم هم مانند آدم‌هایش خسته است و هیچ چیزی حالش را خوب نمی‌کند. آنقدر خسته که گویی فیلمساز به زحمت آن را ساخته است. ریتم کند فیلم و بازی بازیگران مخاطب را دچار یک یاس و رخوت می‌کند که در انتها از خودش می‌پرسد خب که چه؟ در این روزها که با فقدان یک فیلم اصطلاحا «حال خوب کن» مواجه هستیم، «تهران: شهر عشق» نیز مخاطب را ناامید می‌کند و در انتها مخاطب را با این ناامیدی تنها می‌گذارد.