موسیو مورایس راست و درست گفته بود. بله در این فوتبال ملوّث هیچ کس لذت کافی نمیبرد و دامنه باندِ خلجان چنان پهن است، که هدف غایی و نهایی در غباری مرگبار گم شده است. بله در این فوتبال ملوّن که فلان از ره رسیدهاش صد و شصت میلیارد تومان ناقابل میگیرد تا افتخار دهد […]
موسیو مورایس راست و درست گفته بود. بله در این فوتبال ملوّث هیچ کس لذت کافی نمیبرد و دامنه باندِ خلجان چنان پهن است، که هدف غایی و نهایی در غباری مرگبار گم شده است.
بله در این فوتبال ملوّن که فلان از ره رسیدهاش صد و شصت میلیارد تومان ناقابل میگیرد تا افتخار دهد محض رضای اسکناسهای تانخورده شیرجهای بزند، بهمان مربیاش در کنار قرارداد صد و سی میلیارد تومانی و خانه الهیه و ماشین لکسوس، آپشنهای اضافهتری میخواهد تا کمی کنار نیمکت قدم بزند و لیچار بار داوران کند.
آب از سرچشمه گلآلود است و ورزشی که قرار بود فرح و شادباشی را برایمان به ارمغان بیاورد در حوضچهای به ارتفاع یک میلی متر غرق شده است. دیگر مهم نیست فلان توپچی نوپا برای پوشیدن پیراهن ملی شرط بگذارد و تا اطلاع ثانوی روی سبیل نامدیران نقاره بزند. ابدا مهم نیست که دلالها زیر ساعت ورزشگاه برای رسیدن به میلیاردها تومان در کسری از ثانیه بر علیه سلامت ضمیر و وجدان بیدار توطئه کنند و از هر تفنگداری بابت تنفس در مرتع سبز شیتیل طلب کنند.
اینجا در این فوتبال متفرعن و متکبر آدمهای سرتاپا متبختر میتوانند نرخ نهایی را تعیین کنند و بیخیال سکوهایی که دلخوش به ستارههای مفرغی هورا میکنند، چاه را پیشروی فوتبال محتضر قرار دهند و از نقاشی شرف بر روی یک تکه یخ نهراسند.
مثل اینکه قرار بود فوتبال آرامش را برای توده رقم بزند و پیامآور مودت باشد. مثل اینکه بنا بود تصویر قلندران خسته دل روی سینه دیوارها رود، اما همه چیز برعکس شد و آنها که اخلاق را در مزایدهای ارزان حراج کردند، انسانیت و پایمردی را به ثمن بخس فروختند تا وقتی در ویلای کردان آفتاب میگیرند و لیموناد به بدن میزنند، حتی ثانیهای به این نیندیشند که عشق از میانه چمنزار رخت بربست، درست در هنگامهای که پول حاکم بلامنازع لقب گرفت و برج و خرج بر آرمانهای گمشده
چربید.
حالا ماییم و فوتبالی که تریلیارد برایش حکم پول خرد را دارد و به کالبد زار و نزار آدمهای وفادار به اخلاق و جوانمردی تنها به چشم پوند و یورو مینگرد. حالا ماییم و صحنهای که از دلدادگی خالی شده و برخی سیاهی لشکرهایش در غیاب ستارههای عزلت نشین، تیتراژی آکنده به یأس و پوچی و فراموشی را در قاب چشمها مینشانند. این چه فرجامی بود. چه سرنوشتی. هیهات، هیهات!
Saturday, 27 April , 2024