آفتاب یزد – یوسف خاکیان: ۱- عرض کنم خدمت شما که من یک سالی هست که به جرگه اجاره نشینها پیوستم، قبلش خونه پدر بودم که بنا به دلایلی دیگه موندنم اونجا میسر نبود و خواست خدا هم این بود که بار و بندیلمو از توی اون خونه جمع کنم و برم که رفته باشم […]
آفتاب یزد – یوسف خاکیان: ۱- عرض کنم خدمت شما که من یک سالی هست که به جرگه اجاره نشینها پیوستم، قبلش خونه پدر بودم که بنا به دلایلی دیگه موندنم اونجا میسر نبود و خواست خدا هم این بود که بار و بندیلمو از توی اون خونه جمع کنم و برم که رفته باشم همچنان که بهرام گور رفت. القصه آمدم بیرون، اهل و عیالی هم نداشتم و هنوز هم ندارم که به خاطرشون ناراحت این باشم که حالا سرنوشت اونا چی میشه و کجا باید براشون مامن و ماوا پیدا کنم، آدم تک و تنهایی مثل من هم که زمین تُشَکشه و آسمون لحافش، زیاد در قید و بند خونه ی آنچنانی و استخر و جکوزی نیست، واسه همین با پولی که مدتها جمع کرده بودم یه آلونک ۴۰ متری رهن کردم و رفتم توش نشستم، همین هفته پیش هم قرارداد سال دوم رو با اضافه کردن «هفتاد تومن» و «ماهی یه تومن اجاره» تمدید کردم، بعدش هم قرارداد امضا شد کلی خدا رو شکر کردم که پول اضافه رهن خونه جور شد و میتونم برای سال دوم توی همین خونه ی ۴۰ متری بمونم.
۲- آدم زیاد پردردسری نیستم واسه روزگار و دنیا و فیها خالدونش، با یه تیکه نون و یه لیوان آب هم خودمو سیر میکنم و شب سرم رو میذارم رو بالش و دِ بخواب. یادمه دوران دانشکده یه استاد رحیمی نامی داشتیم که خیلی باحال بود، میگفت: «معنی خوشبختی رو خودِ خوشبختی تعریف نمیکنه، معنای خوشبختی رو حتی خود آدمهای خوشبخت هم تعریف نمیکنن، مفهوم خوشبختی رو نگاه آدمها به زندگی تعریف میکنه، اینکه چطوری به زندگی نگاه میکنی، از چه زاویه ای، از چه دیدگاهی. خیلیا پول داشتن و ثروتمند بودن رو خوشبختی میدونن، یعنی اونا معتقدن که آدم حتی اگه تو بهشت هم زندگی کنه اما پول نداشته باشه، خوشبخت نیست، اگه زیاد پول داشته باشه؛ زیاد خوشبخته و اگه بینهایت پول داشته باشه؛ بینهایت خوشبخته. در مقابل یه گروه دیگهای هم هستن که یه جور دیگه فکر میکنن، مثلا میگن آدم همین که تن سالم داشته باشه؛ حتی اگه پول هم نداشته باشه خوشبخته، اینطوریَن دیگه؛ کاریشون هم نمیشه کرد، این افراد هیچوقت دنبال مال و منال دنیا نیستن، یعنی عمرشونو صرف جمع کردن پول نمیکنن، هر چی در میارن یه نگاه به آسمون میکنن، میگن خدایا شکرت، اینا همونایی هستن که به کم قانع هستن و اگه خدا زیاد هم بهشون بده باز هم شکر خدا رو بجا میارن و دست دو نفر دیگه رو هم میگیرن.» زمان دانشکده تموم شد، حدود بیست سال هم از اون دوران گذشت، اما حرفهای استاد رحیمی از یاد من نرفته و هنوز توی گوشمه.»
۳- ما بدبخت بیچارهها هر چی کار کنیم درآمدمون زیاد نمیشه، از این بابت منِ نگارنده ی این گزارش لقب «مرد مِسکین» رو به خودم دادم، چرا؟ چون به قول یکی از رفقا: «ابوالعلا هر چه کنی همان است که دیدی» یادمه ازش پرسیدم: «ابوالعلا کیه؟» گفت: «تو قدیم یه آدمی بوده که همیشه هَشتِش گرو نُهِش بوده، هر چی کار میکرده، هر چی تلاش میکرده بیشتر پول در بیاره، میدیده نمیشه، واسه همین همیشه با خدا دعوا داشته، میگفت آخدا، با من دشمنی داری؟ چرا روزیِ من اینقدر کمه، هر چی کار میکنم بیشتر نمیشه؟ میشه یه ذره بیشترش کنی؟» گفتم: «خب بعدش؟» گفت: «یه شب ابوالعلا خواب میبینه که تو یه کوهی نشسته، چند قدم اونطرف تر، از یه سوراخی آب چکه چکه میریزه پایین، هر چند ثانیه یه چکه میاومده و این ابوالعلا دستشو میگرفته زیر این سوراخه و اونقدر منتظر میمونده تا کف دستش پر از آب بشه تا بتونه اون رو بخوره.» گفتم: «خب بعدش؟» گفت: «تو همین حین و بین ابوالعلا تو دل تاریک شب از خواب بیدار میشه و میبینه که تو اتاقش دراز کشیده و نه از کوه خبری هست و نه از چک چکِ آب، همون زمون یه صدایی رو میشنوه که مدام یه جملهای رو تکرار میکرده.» گفتم: «چه جمله ای؟» گفت: «ابوالعلا هر چه کنی همان است که دیدی.» گفتم:
«خب بعدش؟» گفت: «زهرمار، تموم شد دیگه، تا ابد که نمیخوام برات قصه بگم، خودت فکر کن نتیجهگیری کن.»
۴- رانندگی میکنم مدتیه، به عبارتی بهتر مسافر کشی، یه پراید قراضه دارم که کمک خرجمه، شبا میرم باهاش بیرون کار میکنم، هر کسی هر سمتی بره میبرمش، واسه یه قرون، دو زار پول
در آوردن، پنجشنبه همین هفته یه خانمی سوار ماشینم شد،
چند دقیقه بعد گوشیش زنگ زد و او مشغول صحبت کردن با فردی که اون طرف خط قرار داشت، شد: «آره مینا جون، خونه رو رفتم دیدم، چهار تا خونه ی دیگه رو هم نشونم داد، چه خونههای خوبی داره این احمدی، همشون بزرگ، دلباز، ویو عالی، آسانسور، جکوزی، استخر، سونا، پارکینگ، شوتینگ روم، میتینگ روم، ریلکس روم و… مجتمع بود دیگه، همه رو رفتم دیدم، خدا خیرت بده معرفیش کردی به من، حالا قرار شد تا آخر هفته بهش خبر بدم. قیمتش هم خوب بود، اون ۱۳۰ متریه رو میگفت بیست تومن، یه دونه ۱۶۲ متری بود، عاشقش شدم، یعنی یه چیزی میگم یه چیزی میشنویا، گفت بیست و شیش تومن، بد به دلم چسبید لامصب خونهِ، سه تا خواب بزرگ داشت، یه پذیرایی خیلی خوشگل، حموم دستشویی هم جدا، دستشویی فرنگی و ایرانی، جفتشون جدا، فقط یه ایراد داشت، یکی از اتاقاش مربع نبود، یه گوشهاش یه تورفتگی داشت که اونم میشد یه کاناپه بذاری پُرِش کنی، احمدی فهمید من از خونهِ خوشم اومده بهم گفت شما بپسند اوکی نهایی رو بده من واست یه تخفیف خوب هم میگیرم….»
۵- دو تا دستامو میگیرم جلوی صورتم و شروع میکنم به شمردن؛ یک – دو – سه – چهار – پنج – شش – هفت – هشت – نه – ده.
ای بابا؛ ده تا بیشتر نشد که، راستش ما مردم مِسکین با اینکه زندگیمون مدام با عدد و رقم سروکار داره، اما ریاضیاتمون چندان خوب نیست، یعنی تا ده بیشتر بلد نیستیم بشموریم، اما تا دلت بخواد قسط میدیم، قسط مسکن، قسط جهیزیه، قسط ازدواج، قسط خرید تلویزیون، قسط خرید ماشین لباسشویی، قسط خرید جاروبرقی، قسط مسافرت، قسط ال، قسط بل، قسط جیمبل… تو همه اینا عدد هست دیگه، ولی هیچوقت نفهمیدمشون، عددها رو نمیگما، رابطه این عددها رو میگم، همون که تو علم و دانش بهش میگن ریاضیات، ریاضیات رو هیچوقت نفهمیدیم، همیشه هم تو مدرسه نمره تک گرفتیم ازش، چه میشه کرد، مغزمون نمیکشه ریاضیات رو، اما حفظیاتمون از همون اول خوب بوده، درسای حفظ کردنی رو خوب میتونستیم از بر کنیم، همین الانم همینطوره، میخوام بگم ما مردم مسکین هیچوقت نتونستیم رابطمون رو با عددها و رقمها دوستانه کنیم، اما همیشه میدونیم که چندم ماه نوبت کدوم قسط کدوم وسیله اس و چقدر بابتش باید پول بدیم و چقدر از اقساط اون وسیله باقی مونده، خدا رو هم شکر میکنیم که مسئولان عزیز مملکتمون شرایط رو برای ما طوری ترتیب دادن که تو الان میتونی خرید کنی بعد سال ۱۴۰۵ تسویه کنی، خوبه دیگه، نیست؟ مملکتمون گل و بلبله.
۶- از پنجشنبه تا حالا گُر گیجه گرفتم، اصلا هَنگَم، یه علامت سوال چسبیده به مخم ول نمیکنه، عجیب یقمو گرفته، خب اول این نوشته تکلیف خودم رو با پول توی جیبم و با پول اضافه ی رهن آلونک چهل متری و اجارهای که از همین ماه باید بدم، روشن کردم، بالاخره آدمهای مسکین بیشتر از این وسعشون نمیرسه، هرچقدر هم تلاش کنن باز هم باید ابوالعلا وار زندگی کنن، اما اون روز تو ماشین، اون خانمه حرفایی میزد که فهمیدم بجز زندگی مسکینی، جور دیگهای هم میشه زندگی کرد، میشه حتی اونقدر پول داشت که تو یه ۱۶۲ متری زندگی کرد، با سه تا اتاق خواب و یه پذیرایی و….، درست همون لحظهای که خانمه اون عدد رو گفت مخ من گیرپاچ کرد، با خودم گفتم: بیست و شیش تومن چی؟ میلیون؟ بیست و شیش میلیون تومن؟ میشه مگه؟ من بابت این آلونک ۴۰ متری، ۳۲۰ میلیون تومن پیش دادم، یه میلیون هم هر ماه اجاره باید بدم، بعد خونه ۱۶۲ متریِ مد نظر اون خانمه ۲۶ میلیون تومن؟ حداقل اینو فهمیدم که منظور ۲۶ میلیون تومن نیست، پس چی بود؟ بیست و شیش میلیارد تومن؟ یا بالاتر؟ راستی بعد از میلیارد چی بود؟ تریلیون؟ تریلیارد؟ بیلیون؟ بیلیارد؟ کدوم از اینا مدنظر اون خانمه بود؟ اگه منظورش بیست و شیش میلیارد بوده باشه، سوالم اینه که چند تا صفر داره؟ اگه تریلیون باشه چی؟ یا تریلیارد، یا….، از این گذشته این پولو این خانمه میخواست بده خونه رو بخره یا اجاره کنه؟
۷- مغز درد گرفتم تو این دو روزه، کارم به خونریزی مغز کشیده، اما هنوز جواب سوالامو نگرفتم، با خودم میگم: «من واسه ی یه دونه اسکناس پنج هزار تومنی از این خیابون به اون خیابون میرم، از اون خیابون به این خیابون میام بلکه یکی پیدا شه سوار ماشینم شه تا بتونم بعد از رسوندنش به مقصد اون پنج هزار تومن رو به دست بیارم، بعد تو همین مملکت یه عده آدم از عددها و رقمهایی حرف میزنن که من حتی اسمشون رو هم نمیتونم درست تلفظ کنم، حتی نمیدونم چند تا نقطه دارن، حتی نمیدونم این رقمها واسه خرید و فروش رد و بدل میشن یا واسه رهن و اجاره. میدونید مسکین بودن خیلی سخته، خودم که شخصه احساس خوشبختی نمیکنم اما میخوام بدونید که مردم مسکین دیگهای که توی این شهر زندگی میکنن و به خاطر دیدگاه خاصی که دارن احساس خوشبختی میکنن هم دارن کار بسیار سختی رو انجام میدن، حتی از کار تو معدن هم سخت تر، شاید سختترین کار دنیا، کسی چه میدونه آدمهایی که صورتشون رو با سیلی سرخ نگه میدارن چقدر تلاش میکنن برای اینکه توی چشم دیگران خوشبخت به نظر بیان.
Saturday, 27 April , 2024