زمستانهای قدیم چه شور و حالی داشتند، چقدر زیبا و دلچسب بودند، چقدر در خاطرهها میماندند، آن زمانها برف میبارید، اما اگر نمیبارید هم مردم دلشان خوش بود، چون زندگیها اینقدر که امروز سخت و طاقت فرسا شده، مشکل نبود، میشد زندگی کرد حتی در سایه یک درخت بیبرگ، بیمیوه و حتی بیشاخه، یکبار دیدم […]
زمستانهای قدیم چه شور و حالی داشتند، چقدر زیبا و دلچسب بودند، چقدر در خاطرهها میماندند، آن زمانها برف میبارید، اما اگر نمیبارید هم مردم دلشان خوش بود، چون زندگیها اینقدر که امروز سخت و طاقت فرسا شده، مشکل نبود، میشد زندگی کرد حتی در سایه یک درخت بیبرگ، بیمیوه و حتی بیشاخه، یکبار دیدم یک عروس و داماد جوان داشتند به خانه بخت میرفتند، آنقدر ندار بودند و بیسرمایه، که ماشین عروسشان یک تاکسی نارنجی بود، هیچ دنبال کنندهای هم نداشتند، سر کوچه خانهی اجاره ایشان از تاکسی پیاده شدند و پسرجوان دست دختر جوان را گرفت و با هم سمت خانه بختشان به راه افتادند، نه بوق بوقی در کار بود و نه گریه مادر و پدری که برای جوانشان آرزوی خوشبختی کنند، دو نفر بیشتر نبودند، یکی عروس و دیگری داماد. ایستادم نگاهشان کردم، دلم میخواست بروم نزدیکتر و به آنها بابت آن شب خوش یمن تبریک بگویم، اما با خودم گفتم شاید بدون حضور من دلشان خوشتر باشد، دلشان خوش بود، باورتان میشود؟ خوشحال بودند، ماشین عروس نداشتند، اما شاد و خرم بودند، تنها بودند، اما شاد و خرم بودند، شاد و خرم بودند به این خاطر که در آن زمانها زندگی اینقدر که امروز سخت و طاقت فرسا است، مشکل نبود، اتفاقا در عروسیشان در همین زمستان هم رقم خورده بود، برف هم میبارید، گویی که تنها خدا مهمان بزم عاشقانهی آنها بود و از آسمان بر سرشان نقل میپاشید، هی، هی، هی روزگار، با ما کردی ناسازگار، الان حتی نمیتوان در ذهن و فکر جشن عروسی برپا کرد، نگاه کردم دیشب میبینم لیست دادهاند قیمت خوراکیهای مختلف (از گوشت و مرغ و ماکارونی و برنج و تن ماهی تا میوه و آجیل شب عید و چه و چه و چه) قیمتها با هفته قبل مقایسه شده بود و به این دلیل که دو قیمت این هفته و آن هفته با هم تفاوتی نداشت، مسئولان محترم دادار دودور راه انداخته بودند که دیدید قیمتها را ثابت نگه داشتیم؟ دیدید وعده الکی ندادیم، دیدید کار میکنیم، هه، ههه، هههه، لابد انتظار تشکر هم از ما دارند، بالاخره یک هفته قیمت کالاهای اساسی را ثابت نگه داشتن خودش کلی هنر است، هنری که خیلیها از آن بیبهره اند، برخی در همین مملکت در راس کار بودهاند که عنان قیمت کالاها چنان از دستشان در رفته بوده که تغییرات قیمتی روز به روز انجام میشد، این خودش یک نوع پیشرفت که از قیمتها را انچنان کنترل کردهایم که به جایی رسیدهایم که قیمت بسیاری از کالاها در یک هفته بدون تغییر باقی مانده است.
لابد با خودتان میگویید که طرف (یعنی من نویسنده این متن) با باریدن برف در زمانهای گذشته شروع کرد و به گرانی قیمت مایحتاج زندگی مردم رسید، خودش هم نمیداند چه میگوید، اما جانم برایتان بگوید که زیاد هم اینطوری که شما فکر میکنید، نیست؛ قلمِ این بندهی حقیرِ سراپا تقصیر میداند چه مینویسد، از زمستان سالهای گذشته نوشتم و از برف که میبارید و خیابانها و کوچههای شهر را سفید میکرد تا بگویم آدمهایی که در گذشته زندگی میکردند (که خود ما هم در بخشی از این گذشتهای که ذکر خیرش شد، روزگار گذراندیم) آدمهای خوشبختی بودند، همین که میتوانستند در زمستانها بارش برف را مشاهده کنند، خوشبخت بودند، همین که زندگیهایشان قسطی نبود، خوشبخت بودند، همین که حقوقی که میگرفتند کفاف زندگی روزانهشان را میداد، خوشبخت بودند، همین که مجبور نبودند پس از پایان کار در یک دوره زمانی هشت ساعته، سر کار دیگری بروند تا بتوانند خرج و مخارج زندگیشان را تامین کنند، خوشبخت بودند، خوشبختی در آن روزگار معنای زندگی کردن میداد، معنای هفتهای یکبار مرغ خوردن میداد، معنای وجود میوه در یخچال میداد، معنای سالی یکبار مسافرت رفتن میداد، معنای پسانداز کردن میداد، اگر کسی هم مستاجر بود، با همان حقوق اندکش میتوانست از پس اجاره خانه برآید، آن زمانها مثل امروز تکنولوژی پیشرفت نکرده بود، زندگی آدمها ماشینی نشده بود، مردم مجبور نبودند به خاطرعدم تمکن مالی، به این دلیل که پول داخل جیبشان کم نشود کلی راه خانه تا محل کار و محل کار تا خانه را پیاده گز کنند، اینقدر بیماری وجود نداشت، اگر هم فردی دچار بیماری میشد با رفتن به دکتر و پرداخت مبلغی قابل قبول به عنوان ویزیت و هزینه دارو، بیماریاش را درمان میکرد و از شر آن خلاص میشد.
فکر میکنم بهتر است اگر باز هم برویم سراغ برف و زمستان، بهتر باشد، راستی شما میدانید که چرا امروز دیگر مثل قدیم برف نمیبارد، چند شب پیش داشتم فیلم سینمایی «بهمن» را میدیدم، در آن فیلم بارش یک برف بیش از یک هفته ادامه داشت، یکریز میبارید و میبارید و میبارید، بدون لحظهای توقف، یک زمانی در همین تهران چنین برفی باریده و شهر را سفیدپوش کرده بود، اما حالا که در انتهای اولین دهه از آخرین فصل سال ۱۴۰۲ هستیم، مردم با تی شرت و پیراهن آستین کوتاه بیرون میآیند، شما دلیلش را میدانید؟ منظورم پوشیدن تی شرت و آستین کوتاه نیست ها، منظورم نباریدن برف است، نبودن هوای سرد است، خیر سرمان در زمستان قرار داریم، اما انگار فصل اردیبهشت است، شما اینطور حس نمیکنید، نمیدانم، من که فکر میکنم یک جای کار میلنگد که زمستانهای امروز مثل زمستانهای قدیم سرد نیست، برف نمیبارد، اگر لنگ نبود این زمستانها هم مانند زمستانهای قدیم حتما سرد میشد و حتما برف میبارید، زمستان، زمستان است دیگر، خصوصیتش سرد شدن هوا و باریدن برف است، اگر هوا سرد نیست و برف نمیبارد حتما یک جای کار میلنگد، این را به زندگی ما آدمها که در این مملکت هستیم هم میتوان تعمیم داد، طبیعیاش این است که ما مردم بتوانیم با کار روزانه و درآمدی که بابت آن کار به دست میآوریم زندگیمان را بگذرانیم، اما نمیتوانیم بگذرانیم، یعنی نمیگذرد، یعنی دخلمان با خرجمان جور نیست، خرجمان زیاد است و دخلمان کم، (حال بماند که برخی میگویند مردم توقعشان زیاد شده)، حال اینکه بعضیها دیگر حتی نمیتوانند نان و اشکنه بخورند را چگونه میتوان با توقع زیاد مردم ارتباط داد، نمیدانم. هرچه هم که زمان میگذرد شرایط سختتر میشود، نان که دیگر تعارف بردار نیست که بیاییم و بگوییم نمیخوریم تا بتوانیم پولش را پسانداز کنیم، نان قوت لایموت است، باید خورد تا حداقل بتوان زنده ماند، زندگی کردن که پیشکش، ارزانی آنها که حقوق بالا دارند و بالای دویست، سیصد میلیون در ماه درآمد کسب میکنند، بگذریم.
یادش بخیر همین یکی دو سال پیش هم شرایط بهتر از امروز بود، آن زمانها با اینکه کرونا دمار از روزگار مردم درآورده بود، اما حداقل میشد یک خانه چهل متری را برای یکسال رهن کرد و به قول حسین پناهی شب که شد داخلش چِپید و وقت خواب به رِنگ و رِنگ باران بر سقفش گوش فرا داد، حتی پارسال هم بهتر از امسال بود، خودِ من بخت برگشته دو ماه پیش برای همین خانه چهل متری، هفتاد میلیون تومان بر پول رهن افزودم و مجبور شدم هر ماه هم یک میلیون تومان تقدیم صاحبخانه کنم تا زندگیام (بخوانید زنده ماندن) نسبت به آنچه پیش از این دو ماه تجربه میکردم سختتر شود، با این وضعیت از همین الان غم عالم بیخ دلم کِز کرده که سر سال قرار است زندگیام (بخوانید زنده ماندن) چقدر نسبت به آنچه امروز تجربه میکنم، سختتر شود. یکی از وزرای دولت محترم هم که هنوز سال تغییر نکرده وعده گرانتر شدن قیمت کالاها و خدمات در سال جدید را به مردم دادند که بابت این عیدی دلانگیز واقعا باید به ایشان دستمریزاد و خسته نباشید گفت. چقدر هم خوب چقدر هم عالی، اماای کاش اینم وعدهها مثل وعدههای دیگرشان عملی نشود، ما که از خدا میخواهیم، به قول معروف «کور از خدا چی میخواد؟ دو چشم بینا.»
به قول قدیمیها «از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است.» ما هم همین جمله پر مفهوم را به فال نیک میگیریم و دعا میکنیم که در انتخابات پیش رو که همین چند روز دیگر برگزار میشود، برای اولین بار یک اتفاق خوب رقم بخورد و آن افرادی به مجلس شورای اسلامی راه پیدا کنند که دلسوز مردم و مملکت باشند و به وعدههایی که در دوران تبلیغات به مردم میدهند عمل کنند، نه اینکه فقط حرف بزنند و پای عمل که به میان آمد، بگویند بودجه نداریم و پول نداریم و حل مشکلات اقتصادی مردم تنها از دست خداوند بر میآید و بس. آرزو میکنیم که زندگی مردم، از این حالتی که امروز در جریان است بیرون بیاید و حال این مردمی که چنین زندگیای (همین که امروز تجربه میکنند) درشان شان نیست، خوب شود و لبخندی روی لبشان بنشیند و باقی عمرشان را به راحتی بگذرانند، به قول قدیمی ها: «تا باد چنین بادا.»
Saturday, 27 April , 2024