آفتاب یزد – یوسف خاکیان: خوب میدانم که درباره نان زیاد مطلب نوشته ام، اما فکر میکنم اگر هزار بار دیگر هم درباره این قوت لایموت قلمفرسایی کنم باز هم کم است و باز هم میشود دربارهاش نوشت. راستش این بار میخواهم به ماجرای جدیدی که خودم با آن برخورد کرده ام، بنویسم موضوعی که […]
آفتاب یزد – یوسف خاکیان: خوب میدانم که درباره نان زیاد مطلب نوشته ام، اما فکر میکنم اگر هزار بار دیگر هم درباره این قوت لایموت قلمفرسایی کنم باز هم کم است و باز هم میشود دربارهاش نوشت. راستش این بار میخواهم به ماجرای جدیدی که خودم با آن برخورد کرده ام، بنویسم موضوعی که شاید خیلی از شما هم با آن برخورد کرده باشید. بر کسی پوشیده نیست که نان در هر وعده غذایی جزء جدایی ناپذیر سفره هر خانه و خانوادهای است و محال ممکن است عدهای در حال خوردن غذا باشند و هیچ نانی در کنار سفره شان نباشد با این تفسیر میتوان مدعی شد که نان مهمترین خوراکی هر خانوادهای است، از قدیم هم مرسوم بوده که حتی اگر خانوادهای هیچ غذایی برای خوردن نداشته باشد باز هم نان در سفره شان هست و میتوانند آن را مصرف نمایند. همانطور که میدانید در روایات و سخنان بزرگان هم درباره نان و نگه داشتن حرمتش بسیار سفارش شده، مثلا میگویند: «ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند/تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری» حال بهتر است با این مقدمه کوتاه برویم سر اصل مطلب.
مطلب قبلی که درباره نان نوشتم با این عنوان بود: «تافتونهای لواشی» راستش مدتهاست که از تافتونهای لواشی استفاده میکنم، تافتونهایی که مثل لواش نازک هستند و باید چندین و چند تایشان را خورد تا بلکه قار و قور شکمت بیفتد و بتوانی به کارهای روزمره زندگی ات برسی، خب وقتی نان نازک باشد نمیتواند به راحتی شکم را سیر کند و فقط گوشه دلت را میگیرد(به قول معروف گوشه دلت را بگیرد.» مدتهاست که استفاده کردن از تافتونهای لواشی برای من عادت شده، آنقدر که با خودم میگویم: «نون تافتون همینه، بقیه هم همینو میخورن، اصلا طور دیگهای هم نمیشه تافتون درست کرد»، حال اجازه دهید یکی از معایب تافتونهای لواشی را برایتان شرح دهم، این نانها خیلی زود خشک میشوند و وقتی میخواهی آنها را مصرف کنی خرد خرد میشوند و به میان سفره میریزند، یعنی تو نمیتوانی غذایی مانند املت یا خوراک لوبیا یا خوراک بادمجان را با این نانها بخوری، دلیلش هم این است که تا میآیی یک قاشق از این غذاها را داخل نان بگذاری خرد میشوند و غذا از میانشان به داخل سفره میریزد، این در حالیست که نان باید از یک استقامت حداقلی برخوردار باشد، جدا از اینکه نباید سوخته باشد، باید نرم هم باشد تا اولا خرد نشود و ثانیا دَک و دهانت را زخم و زیلی نکند، اما همانطور که بیان کردیم این نانها چنین ویژگیای ندارند. القصه من هم هر وقت نان سفرهام تمام میشد به نانوایی سر کوچه میرفتم و از این تافتونهای لواشی میخریدم و با همین وضعیتی که برایتان شرح دادم آن را استفاده میکردم و این موضوع به مسئلهای روتین در زندگی من تبدیل شده بود تا اینکه چند روز پیش یکی از دوستانم برای صرف شام به منزل من آمد، خلاصه اُملِتکی مهیا کردیم و سفره هم پهن شد و نشستیم پای غذا و بسم الله الرحمن الرحیم…. رفیقم یک تکه نان برداشت و تا آمد یک قاشق املت داخلش بگذارد نان خرد شد و املت روی سفره ریخت، بعد نگاهی به من کرد و گفت: «ببخشید خراب کاری کردم» تکه نان دیگری برداشت و دوباره همان کار را قبلی را انجام داد و دوباره املت ریخت کف سفره، اینبار حسین نگاه معناداری به من کرد و گفت: «آب ندادی به این نونا؟» گفتم: «مگه باغچه اس آب بدم؟» گفت: «واسه چی این نونا خرد میشن؟ واسه چی اینقدر خشکن؟» گفتم: «خب چیکار کنم؟ تقصیر نونواس، به من چه؟» گفت: «خب برو از یه جا دیگه نون بخر، به من چه چیه؟ این چیه میخوری؟» گفتم: «نونواییهای دیگه هم همینجوری ان، یه جوری حرف میزنی انگار طور دیگهای هم میشه نون درست کرد، همش همینه دیگه.» گفت: «بله که میشه درست کرد، نخیر همش هم همین نیست، ایندفه که اومدم خونت، برات نون میخرم میارم تا بفهمی نون چیه و نونوا کیه، بیخاصیت، حالا ما اینو چطوری بخوریم؟ همش میریزه کف سفره» گفتم: «یه قاشق املت بذار تو دهنت، یه تیکه نون هم بعدش بذار تو دهنت، به همین راحتی.» گفت: «واقعَنا، چرا خودم به ذهنم نرسید؟ چه سوالی میپرسم من، خب معلومه چرا، چون من خنگم، تو دانشمندی، تو فیلسوفی، همه راه حلها به ذهن تو میان، ما که عقل نداریم تا فکر کنیم و راه حل مسئله پیدا کنیم، خوبه که از مغزت استفاده میکنی، خوش به حالت، راست گفتی، یه قاشق املت میذارم تو دهنم بعدش یه تیکه نون، میرن اون تو با هم قاطی میشن دیگه…» بدون اینکه نگاهش کنم، گفتم: «قابلی نداشت.» مشغول انجام دادن همان کاری که من گفتم شد و چند ثانیه بعد گفت: «اینطوری خوشمزه ترم هست، مزهاش شبیه مزه کبابه، راستی چند وقته اینطوری زندگی میکنی؟» گفتم: «چطوری؟» گفت: «همین دیگه، یه قاشق غذا یه تیکه نون.» جوابش را ندادم، نیم ساعت بعد سفره را جمع کردیم و بعد هم نشستیم به صحبت کردن و آخر شب هم رفت خانه اش.
دو شب پیش زنگ خانه را زدند، همان رفیقم بود، نان خریده بود برایم: «بیا برات نون خریدم، از نون «تافتونِ تافتونی» سی تا گرفتم، بخور، بقیه شو بذار تو یخچال، یه هفته دیگه، ده روز دیگه، بیست روز دیگه، حتی بیشتر بخور، بعد برو واسه نونوای محلتون تعریف کن تا بفهمن یه من ماست چقدر کره میده. اینا رو بخور، بازم برات میخرم.» نانها را داد دستم و بعد هم رفت. برای شام یکی از نانها را آوردم سر سفره و مشغول شدم، آنهم چه مشغول شدنی، نان با لبانم بازی میکرد، انگار که دارم راحت الحلقوم (نوعی شیرینی نرم شبیه باسلوق میخورم.) باورتان نمیشود نان آنقدر نرم و ملایم و مهربان بود که با خودم گفتم: «این نون خودش یه شامه، واسه چی غذا گرم کردم پس.» خلاصه درد سرتان ندهم، آن نان را که خوردم تا فهمیدم اینکه میگویند «زندگی کن و از زندگیت لذت ببر» یعنی چه؟ فهمیدم که تا آن روز اصلا معنای زندگی کردن را (حداقل در حوزه نان خوردن) نفهمیده ام، فهمیدم که تا به حال زندگی نمیکردم، فقط زنده بودم، من به آن نانهای خشک و خرد شونده پول میدادم اما آن نانها کیفیت نداشتند، هم خرد میشدند، هم نازک بودند و هم آدمی را سیر نمیکردند، در حالیکه یک دانه از نانهایی که دوستم خریده بود را گذاشتم سر سفره، با غذا خوردم و سیر شدم تا حدی که غذا تمام شد، اما آن نان هنوز تمام نشده بود، چطور ممکن است؟ چرا آن نان آن شکلی است؟ این نان این شکلی است؟ مگر هر دو نان نیستند؟ مگر هر دو تافتون نیستند؟ پس چرا اینهمه با هم فرق دارند؟ نمیدانم این پرسشها را از چه کسی بپرسم، از نانوای سر کوچه؟ از سازمان آرد و نان؟ از وزارت جهاد و کشاورزی؟ از شورای شهر؟ از مجلس شورای اسلامی؟ از رئیس جمهور؟ به چه کسی باید برویم بگوییم این نانهایی که ما میخوریم با آن نانهایی که دیگران میخورند از زمین تا آسمان تفاوت دارند، ما پول میدهیم نان میخریم، اما نان نمیخوریم، برکت خداست، درست است، کفر هم نمیگویم اما بِینی و بِینُ الله کم کاریهای خودمان را به گردن خدا نیندازیم، میگویند خدا روزی رسان است و خداست که نان بندگانش را تامین میکند، اما انصافا این نانی که ما میخوریم همان نانی است که خدا برای ما در نظر گرفته؟ اگر اینگونه است پس آن نانی که دوستم برای من خرید و آدمی از جویدن و بلعیدنش کِیف میکند را چه کسی برای ما در نظر گرفته؟ آن هم نعمت خداست، نیست؟ ایراد از ماست که نانهایمان با هم فرق دارد، اگر نه نان که همان نان است، راوی خبر آورده که میگویند: «آرد دولتی داریم، آرد آزاد داریم» میپرسم یعنی چه؟ میگویند: «آرد دولتی همین نانی است که تو همیشه میخوری، آرد آزاد همان نانی است که دوستت برایت آورده، این تفاوتشان است که باعث خشک بودن یکی و نرم بودن دیگری است.» میگویم: «خب چرا دولت از همان آردی که کیفیتش خوب است به مردم نمیدهد؟» میگویند: «آن آرد گران است، طبیعتا نانی که از چنان آردی تهیه میشود هم گران میشود، حاضری پول بیشتری برای نان
با کیفیتتر بدهی؟» میگویم: «مگر من همین الان برای همین نان بیکیفیت پول زیاد نمیدهم که باید برای نان بهتر پول بیشتری بدهم، شما کیفیت را پایین میآورید بعد به مردم میگویید (اگه نون بهتر میخوای پول بیشتری باید بدی) بعد که ما قبول میکنیم و پول بیشتری میدهیم و نان گران میشود، چند صباح دیگر، همین نان
با کیفیت و گران را با همان آرد بدرد نخور تحویل مردم میدهید و تا اعتراض میکنند، میگویید (اگه نون بهتر میخوای باید پول بیشتر بدی) خودتان خنده تان نمیگیرد از این بازی مسخرهای که راه انداخته اید؟ تا کی باید این ماجراها ادامه داشته باشد؟ تا چه زمانی قرار است این مردم بدبخت که اکثرشان صورتشان را با سیلی سرخ نگه میدارند چنین وضعیتی را تحمل کنند؟ فقط یاد گرفتهاید که بگویید در همه جای دنیا همین است، اصلا به فرض که همه جای دنیا همین باشد، مگر ما پیرو همه جای دنیاییم که مثل آنها زندگی کنیم؟ اگر پیرو آنها هستیم پس چرا کارهای دیگرشان را انجام نمیدهیم؟ چرا سطح حقوقمان بالا نیست؟ چرا کیفیت زندگی مان مثل آنها نیست؟ چرا آنها رفاه دارند ما نداریم؟ حرف هم که میزنیم میگویید: «نمیخوای برو از این مملکت، برو همون جایی که توش رفاه هست و این چیزا، مملکت مال
حزب اللهی هاس.» اینکه نشد حرف برادر من، خواهر من، طوری رفتار نکنید که هوا برتان دارد که شما قَیِم ما هستید، شما هم مثل ما یک شهروند عادی هستید، مثل هزاران شهروند عادی دیگر. حرف ما نان قوتمان است که متاسفانه از بس بیکیفیت است از گلویمان پایین نمیرود، باز دو سه روز پیش یکی از آقایان برگشته گفته: «توقع مردم بالا رفته.» من روزنامه نگار به این آقا و همفکرانش که خیال میکنند توقع مردم بالاست، میگویم: «آخه آدم حسابی؛ تو که با رای من رفتی نشستی رو صندلی قدرت، چرا این حرف رو میزنی؟ ما مردم اصلا توقعی داریم که حالا بخواد بالا بره یا پایین بیاد؟ خدا رو در نظر بگیر حرف بزن مسلمون، همینطوری هرچی دلت میخواد نگو، شرایط زندگی مردم سخت شده، خیلیا پول ندارن همین نون بیکیفیت رو بخرن، خودِ من الان ۶ ماهه میوه نخوردم، باور میکنید یا نمیکنید برام مهم نیست، من حقیقت رو بیان میکنم، از زبون خودم هم بیان نمیکنم، از زبون همین مردم کوچه بازار میگم، الان خیلی از افراد هستن روزی یه وعده غذا میخورن، فقط یه وعده، من میشناسم همین آدمهایی رو، سه نفره دارن تو یه اتاق، یه اتاق دوازده متری زندگی میکنن، تمام وسایلشون هم تو همون اتاقه، خودشون هم تو همون اتاق میخوابن، چطوری میشه چنین چیزی؟ اصلا مگه میشه چنین چیزی؟ مگه داریم؟ بله هم میشه هم داریم، اگه شما ندیدید من دیدم، شما که قربونتون برم بجز میز و صندلی و حقوق فوق نجومی و ماشین آنچنانی و خونه فوق میلیاردیتون چیز دیگهای نمیبینید، اصلا نمیخواید که ببینید، مملکت در حد حرف «فقط در حد حرف» گل و بلبل باشه براتون کافیه، همین و بس. آمارهایی که معلوم نیست از کجا میان و نشون میدن که وضعیت مردم خوبه و همه تو رفاهن و کِیف دنیا رو میکنن براتون کافیه، این آمارهای من درآوردی هستن که حرف حق رو میزنن نه ما آدمها، نه ما مردم…» نوشتن این گزارش را میتوانم تا تَهِ دنیا ادامه دهم، میتوانم ادامه دهم، اما با خودم میگویم چه فایدهای دارد؟ کسی به این حرفها اهمیت نمیدهد، کسی به این مردم فکر نمیکند، برای کسی مهم نیست که مدتهاست بدبختی همچون بختکی سنگین وزن روی سینه مردم نشسته و اجازه نفس کشیدن به آنها نمیدهد، خدایا تو شاهد باش، ما همچنان امیدوار هستیم و صبور، باشد که فرجی حاصل آید.
Saturday, 27 April , 2024