آفتاب یزد – یوسف خاکیان: آنقدر معروف است که هیچ نیازی به معرفی ندارد، فقط کافیست نامش را به زبان بیاوریم تا همه بدانند درباره چه کسی سخن می‌گوییم، این گزارش به جواد خیابانی اختصاص دارد، البته نگارنده اصلا دنبال این نیست که به زعم دیگران سوتی‌های جواد خیابانی را بررسی کند و آنها را […]

آفتاب یزد – یوسف خاکیان: آنقدر معروف است که هیچ نیازی به معرفی ندارد، فقط کافیست نامش را به زبان بیاوریم تا همه بدانند درباره چه کسی سخن می‌گوییم، این گزارش به جواد خیابانی اختصاص دارد، البته نگارنده اصلا دنبال این نیست که به زعم دیگران سوتی‌های جواد خیابانی را بررسی کند و آنها را به شماره درآورد، بحث ما در این گزارش فراتر از این حرفهاست، می‌خواهیم درباره مرگ حرف بزنیم، درباره مهمترین مسئله حیات، همان چیزی که خیلی‌ها از آن می‌ترسند و خیلی‌ها هم نگاه کاملا مثبتی به آن دارند، شاید باید گفت به تعداد آدم‌های دنیا نسبت به مرگ دیدگاه وجود دارد، برای مثال خودِ من بسیار مشتاقم که مرگ را تجربه کنم تا مجهول‌ترین معمای
زندگی بشر برایم معلوم شود، دلم می‌خواهد بدانم در آنسوی این حیات چه خبر است، آنهایی که رفته‌اند الان چه وضعیتی دارند، آیا ما را می‌بینند؟ صدایمان را می‌شوند؟ در جریان امور زندگی مان هستند؟ روحشان در چه شرایطی قرار دارد؟ جسمشان که اسیر خاک شده چطور؟ این‌ها پرسش‌های بیکرانی ست که همواره در ذهن من وجود داشته و تا یک نفر از دنیا می‌رود در مقابل سلولهای خاکستری مغزم شروع به بِشکَن و بالا بنداز می‌کنند تا اشتیاق به شناختن مرگ همچنان در من زنده و تازه باشد. اما معمای مرگ چه ارتباطی به جواد خیابانی دارد؟ اگر اندکی صبر کنید عرض می‌کنم. جواد خیابانی مجری و گزارشگر مسابقات ورزشی است که سالهای سال در استادیوم‌های ورزشی مختلف حضور یافته و فوتبال‌های بی‌شماری را برای ما مردم گزارش کرده است، بسیار در مقابل دوربین تلویزیون دیده شده و برنامه اجرا کرده، خیلی‌ها او را بسیار دوست دارند و بعضی افراد هم به نوعی از این پیشکسوت مسابقات فوتبال سوتی می‌گیرند و به این وسیله به حرف‌های او می‌خندند (که البته نگارنده این گزارش این اقدام را چندان نمی‌پسندد)، بگذریم. در یکی از برنامه‌های اخیر تلویزیون جواد خیابانی به عنوان مجری میزبان مهمانانی بود که از جامعه هنرمندان و فوتبالیست‌ها بودند، مثلا خداداد عزیزی، سیروس دین محمدی و… در میانه برنامه بحث مرگ و افرادی که از دنیا رفته‌اند به میان آمد، جواد خیابانی گفت: «من معتقدم آدمهایی که از دنیا رفتن، نمردن، هستن، در کنار ما حضور دارن، مثلا مادر من زنده اس، همینجا کنار من ایستاده، خداداد مادر تو هم از دنیا نرفته و زندس، الان علی انصاریان نمرده، زندس، من اونو می‌بینم، اون کنار خداداد عزیزی ایستاده، من به او سلام می‌کنم، به مادر خداداد هم سلام می‌کنم، من اونها رو می‌بینم…» در بین همین صحبت‌ها خداداد عزیزی سرچرخاند و سمت راستش را نگاه کرد بعد پچ پچی با سیروس دین محمدی انجام داد و پس از آن گفت: «آقای خیابانی گفت علی انصاریان زنده است کنار خداداد ایستاده، من سرچرخاندم تا علی انصاریان را ببینم اما ندیدمش، از سیروس پرسیدم که علی انصاریان رو می‌بینی، سیروس گفت: نفوذ کرد از جناچ چپ سانتر کنه…» چند روز بعد، جواد خیابانی دوباره در مقابل دوربین تلویزیون قرار گرفت و اینبار ماجرای آن شب را (همان شبی که درباره‌اش گفتیم) را بیان کرد و از خداداد عزیزی پرسید: «چرا منو مسخره کردی؟ من معتقدم که آدمهایی که از دنیا رفتن، نمردن، بلکه زنده ان، مثلا همین الان ناصر عبداللهی که امروز روز تولدشه، من عکسشو آوردم، (در اینجا بغض می‌کند) بهش سلام می‌کنم، ناصر تولدت مبارک، من با این آدم رفیق
بودم، می‌شناسمس، کلی خاطره باهاش دارم، الان ناصر کنار من ایستاده،
هر کسی می‌خواد به این حرف من بخنده، بخنده، هر کسی می‌خواد مسخره کنه، مسخره کنه، من ناصر رو می‌بینم اینجا کنار من ایستاده…»
ماجرا تمام شد؟ نه، ماجرا تازه شروع شده است، قرار شد درباره مرگ حرف بزنیم و خب چون صحبت از جواد خیابانی به میان آمد قرار شد درباره دیدگاه جواد خیابانی نسبت به مرگ و آدمهایی که از دنیا رفته‌اند حرف بزنیم، موافقید؟ پس بریم تو کارش.
جواد خیابانی می‌گوید: «آن کسانی که از دنیا رفته اند، زنده اند» اینجا صحبتی از مرگ و مردن نیست، اتفاقی که رخ داده این است که فلان کس از دنیا رفته، به اصطلاح خودمانی می‌گویند: «فلانی مُرده» این را که نمی‌شود کتمان کرد، مرگ به سراغ یک آدم آمده، آدمی که قبلا در کنار ما زندگی می‌کرده، با ما غذا می‌خورده، با ما راه می‌رفته، فیلم تماشا می‌کرده و هزاران هزار کار دیگر انجام می‌داده، اما در یک روزی، یک ساعتی، یک دقیقه ای، یک آنی، مرگ به سراغ او آمده و روح وی را از تنش جدا کرده و با خود برده است، پس از رفتن روح، جسم آن فرد به صورت ماده‌ای بی‌حرکت درآمده، مانند سنگی که در کنار کوهی قرار دارد و سالهاست بی‌حرکت مانده، اما این جسم به این دلیل که منزلگه یک روح بوده و حالا دیگر نیست، امکان باقی ماندنش در روی زمین وجود ندارد، چرا که وجود آن روح بوده که باعث می‌شده آن جسم بتواند به حیات در روی کره زمین ادامه دهد، حال که آن روح از این جسم جدا شده، این جسم نیز قابلیت باقی ماندن در روی کره زمین را ندارد؟ خودمانیم این جسم آرام آرام شروع به تجزیه شدن می‌کند یا به عبارتی فاسد می‌شود، حتما شنیده‌اید که وقتی معده گرسنه بماند و غذایی به آن نرسد (وقتی که روحی در بدن وجود ندارد) شروع به خوردن خود می‌کند، این همان موضوع تجزیه شدن است، به همین دلیل جسم را به خاک می‌سپارند تا تجزیه شده و به نوعی به طبیعت بازگردد، اما همین جسم هم هیچگاه، حتی پس از هزاران سال به صورت کاملِ کاملِ کامل از بین نمی‌رود، مثلا اسکلتش باقی می‌ماند، همین چند روز پیش بود که یکی از خبرگزاری‌ها گزارشی پیرامون پیدا شدن اسکلت آدمهایی که هفت هزار سال پیش زندگی می‌کرده‌اند منتشر کرد، بنابراین ادعایی که پیرامون از بین نرفتن کامل جسد انسان (حداقلش اسکلتش) بیان کردیم پوچ و بی‌اساس نیست و اثبات شده است. بسیار خب، تکلیف جسم مشخص شد، حال اینکه برخی قبیله‌های آفریقایی این جسم را هر سال از دل خاک بیرون می‌آورند و به تن آنها لباس می‌پوشانند و با آنان عکس یادگاری می‌گیرند، بماند.
حال بپردازیم به روح، روحی که متعلق به خداوند است، همان که می‌گوید: «من از روح خود در او دمیدم.» ببینید وقتی داریم درباره روح حرف می‌زنیم، در حال سخن گفتن درباره یک عنصر یا یک حقیقت یا یک پکیج مانا و ماندگار و نامیرا هستیم، با این تفسیر باید بگوییم که «روح هرگز نمی‌میرد» اگر روح مردنی بود، خداوند هم می‌میرد، اما آیا خداوند می‌میرد؟ نه، خداوند هرگز نمی‌میرد، چون خداوند روح است، ما روح را نمی‌بینیم، اما نمی‌توانیم منکرش هم بشویم، به قولی «ندیدن دلیل بر نبودن نیست»، اما با اینکه نمی‌توانیم او را ببینیم، می‌توانیم او را حس کنیم، می‌توانیم با چشم دلمان (به سخن بهتر با چشم روحمان) او را ببینیم، بارها شده شنیده‌ایم که فلانی خواب مادرش را که از دنیا رفته دیده است، قاعدتا اگر روح مانند جسم با مرگ از بین می‌رفت دیگر نباید کسی خواب کسی که از دنیا رفته را ببیند، اما می‌بینیم که می‌بیند، خود ما هم در طول زندگی مان خوابهای اینگونه دیده ایم، این یکی از دلایل متقنی ست که اثبات می‌کند روح پس از جدا شدن از جسم همچنان که قبل از پیوستن به جسم وجود داشته، وجود دارد، فقط دیدنی نیست، آنهم نه به این دلیل که قابلیت دیده شدن ندارد، بلکه به علت پرده‌ها و حجابهایی که در این دنیا در مقابل دیدگان جسم ما کشیده شده است، اینجاست که شاعر می‌گوید: «اسرار ازل را نه تو دانی و نه من/وین حرف و معما نه تو خوانی و نه من/ هست از پس پرده گفتگوی من و تو/ چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من». حال یک پرسش مهم را مطرح می‌کنیم، پرسشی که ما را بیشتر با ایدلوژی جواد خیابانی آشنا می‌کند، آن پرسش این است، این روح‌هایی که دارید درباره‌اش حرف می‌زنید پس از جدا شدن از جسم کجا می‌روند؟ در کنار جواد خیابانی و خداداد عزیزی می‌مانند؟ یا در مکانی دیگر هستند؟ شما پاسخ این پرسش‌ها را می‌دانید؟ بی‌شک نمی‌دانید، منِ نگارنده هم نمی‌توانم پاسخ قطعی و متقن به این پرسش‌ها بدهم، اصلا به همین دلیل است که مرگ را دوست دارم و مشتاق آن هستم، دلم می‌خواهد بدانم کجا می‌رویم پس از اینجا؟ کارمان که در اینجا تمام شد قرار است کجا برویم؟ نزد خداوند؟ در عالم بزرخ؟ اصلا قرار نیست جایی برویم و باید تا روز قیامت حیران و سرگردان در این دنیا بمانیم؟ وقتی با چنین پرسش‌هایی مواجه می‌شوی، وقتی حتی با این پرسش که چه بر سر جسدی که روح من در آن قرار داشت، آمده؟ مواجه می‌شوی، مشتاق خواهی شد که پاسخ را دریابی، چه نازنین سروده حضرت مولانا که می‌فرماید: «بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید/ کزین خاک برآیید سماوات بگیرید/بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید/ که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید»
بسیار خب، برویم به سراغ جواد خیابانی و حرفهایی که در مقابل چشم میلیونها بیننده می‌زند، او می‌گوید: «من ناصر عبداللهی را می‌بینم، مادرم را می‌بینم، مادر من نمرده است، مادرم زنده است، مادر خداداد را هم می‌بینم، علی انصاریان را هم می‌بینم، با این تفسیر جواد خیابانی همه آدمهایی که از دنیا رفته‌اند را می‌تواند ببیند، چه آنها که هفت هزار سال پیش مرده اند، چه آنان که صد سال پیش از دنیا رفته‌اند و چه آنهایی که امروز از این جهان خاکی رخت برمی بندند، او می‌گوید: «مرده‌ها نمرده اند، زنده اند.» آیا اشتباه می‌گوید؟ اشتباه فکر می‌کند؟ اصلا آیا او واقعاِ واقعاِ واقعا مادرش را، همان زنی که روزی پیکر او را در ماتم و اندوه و حسرتی بی‌نهایت با چشمانی اشکبار و دلی در هم فسرده در دل خاک گذاشت و خودش به تنهایی به خانه برگشت را می‌بیند؟ با همان کیفیتی که آن مادر در زمان زنده بودنش داشت؟ واقعا چنین اتفاقی را تجربه می‌کند؟ نکند دارد غلو می‌کند، هان؟ برخی معتقدند خیابانی دارد خودش را گول می‌زند، او می‌خواهد اینگونه غم از دست دادن مادرش را به نوعی تسلی دهد، به همین دلیل مدام می‌گوید: «مادر من نمرده است.» حال از شما می‌پرسیم آیا جواد خیابانی دارد خودش را گول می‌زند؟ یعنی مادر او، اصلا مادر منِ مادر مرده، آیا ما داریم با این تفکر که مادرمان زنده است شیره سرِ خودمان می‌مالیم؟ مطمئنا با چنین طرز تفکری (همین گول زدنی که برخی به آن معتقدند) باید گفت: «نه مادری وجود دارد، نه جسمی زیر خاک وجود دارد و نه روحی که از این جسم جدا شده و لابد حتی خدایی هم وجود ندارد، این طرز تفکر می‌گوید با مرگ آدمی همه چیز تمام می‌شود و دیگر هیچ اثری (نه جسمانی و نه روحانی) از فرد از دنیا رفته وجود نخواهد داشت.» اما شواهد و قرائن این را نشان نمی‌دهد، آنچه تاکنون اثبات شده ( که به بخش بسیار کوچکی از آن اشاره کردیم) نشان می‌دهد که آدمی با مرگش تمام نمی‌شود و اصلا قرار هم بر این نیست که تمام شود، نه در باب جسم و نه در باب روح، هیچکدام از این دو تمام شدنی نیستند، باقی هستند تا ابدالدهر، فقط شکل ادامه دادنشان تغییر می‌کند، مثالی در باب جسم برایتان می‌زنم، حضرت آدم را که همه ما می‌شناسیم دیگر، نه؟ پیامبر خدا بوده، یکی از پیامبران اولوالعزم، آیا می‌دانستید که مزار این پیامبر که در واقع اولین بشری بوده که خداوند آفریده در کشور عراق و در شهر نجف است؟ نمی‌دانم به کشور سوریه سفر کرده‌اید یا نه؟ من رفته ام، مزار فرزند حضرت آدم یعنی حضرت هابیل و البته حضرت قابیل در کشور سوریه است، نگارنده یکبار در سفری که به کشور سوریه داشت به زیارت مزار حضرت هابیل رفته و از آن دیدن کرده، حال از شما می‌پرسم، کسی می‌داند که چه مدت زمانی از درگذشت حضرت آدم می‌گذرد؟ این همه سال گذشته و مزارش هنوز وجود دارد؟ وقتی مزارش وجود دارد چطور می‌توان انتظار داشت که پیکر حضرت آدم که روزی در این مزار به خاک سپرده شده دیگر وجود نداشته باشد؟ می‌شود باور کرد که نیست؟ من که می‌گویم هنوز آنجا خوابیده، هنوز در همانجاست، شاید تمام پیکرش؛ صحیح و سالم، شاید هم بخشی از آن، یا حتی بخش بسیار کوچکی از اسکلتش، شما می‌گویید هست؟ من می‌گویم هست. بسیار خب تکلیف جسم را مشخص کردیم، جسم به زیر خاک رفته و تا زمانی که به اذن خداوند قبرها شکافته شوند هیچکس نمی‌تواند آن را ببینید، وقتی می‌گوییم هیچکس یعنی هیچکس، نه حتی جواد خیابانی عزیز، بنده خدا جواد خیابانی که ادعای دیدن جسم مادرش یا علی انصاریان یا هر فردی را نکرده، سوال اینجاست که آنکه جواد خیابانی می‌بیند کیست یا به سخن بهتر چیست؟ با اطمینان بالای صددرصد می‌گوییم جواد خیابانی کسی را نمی‌بیند، اما هیچ ندیدنی دلیل بر نبودن نیست، دقت کنید داریم در حال ندیدن با چشم ظاهر حرف می‌زنیم نه حس نکردنی که با چشم درون قابل رخ دادن است، جواد خیابانیِ بنده ی خدا با صدای بلند فریاد می‌زند که مادر ما، دوست ما، همسایه ما، خلاصه هر کسی که از دنیا رفته، برای همیشه از بین نرفته، روحش همچنان وجود دارد، جسمش هم همچنان وجود دارد، منتها نوع و شکل ادامه دادنشان تغییر پیدا کرده، حیاتشان به صورت دیگری درآمده، می‌گوید: «من مادرم را می‌بینم، مادر خداداد عزیزی را می‌بینم، ناصر عبداللهی را می‌بینم، همینجا کنار ما ایستاده اند» دروغ نمی‌گوید که، خیالاتی هم نشده، مگر این همان سخنی نیست که وقتی کسی از دنیا می‌رود بازماندگانش در مراسم خاکسپاری‌اش بیان می‌کنند، مگر نمی‌گویند: «خوب می‌دونیم که او (روح فرد متوفی) در گوشه‌ای از این مراسم ایستاده و به ما نگاه می‌کنه» در اشلی بسیار وسیع‌تر و مقدس‌تر و پرمفهوم‌تر مولای متقیان امیر مومنان حضرت علی (ع) (البته این سخن به پیامبر اکرم حضرت محمد (ص) هم نسبت داده شده)، نیز همین سخن را به شکل دیگری بیان می‌کنند، ایشان می‌فرمایند: «مردم در خوابند، وقتی میمیرند، بیدار می‌شوند.» مگر بیدار شدن همان زنده شدن نیست؟ پس چرا ما فکر می‌کنیم آدمها وقتی میمیرند از بین می‌روند؟ این جمله گوهربار می‌گوید تحت هیچ شرایطی هیچ از بین رفتنی وجود ندارد، تازه قرار است همه چیز آغاز شود نه اینکه پایان یابد، با این تفسیر چرا باید ما فکر کنیم که وقتی جواد خیابانی بیان می‌کند که مادرش یا مادر خداداد عزیزی یا ناصر عبداللهی یا هر فرد دیگری که از دنیا رفته، زنده است باید کر و کر به او بخندیم و اینستاگرام را پر کنیم از این جمله که «حماسه‌ای دیگر از استاد جواد خیابانی»؟ رفتار ما آدمها در برابر سخن جواد خیابانی بسیار عجیب است، او دارد حقیقت محض را به صورت کاملا عریان به ما نشان می‌دهد بعد ما به جای اینکه به سخنانش بیندیشیم بساط مسخره کردن و خندیدن به حرفهایش را پهن می‌کنیم، شرم‌آور نیست واقعا؟