آفتاب یزد – یوسف خاکیان: جانم به فدایتان استاد، کاش می‌مردم و نمی‌دیدم این روز را، من و قامت خمیده ی بزرگ هنر دوبله والامقام ناصر ممدوح؟ چگونه تاب بیاورم که هر چه هنر ناب و بی‌نظیر صداپیشگی است از حنجره شما بیرون می‌آید. راستش همیشه هر وقت یَلی از دیار هنرمندان عرصه دوبله و […]

آفتاب یزد – یوسف خاکیان: جانم به فدایتان استاد، کاش می‌مردم و نمی‌دیدم این روز را، من و قامت خمیده ی بزرگ هنر دوبله والامقام ناصر ممدوح؟ چگونه تاب بیاورم که هر چه هنر ناب و بی‌نظیر صداپیشگی است از حنجره شما بیرون می‌آید. راستش همیشه هر وقت یَلی از دیار هنرمندان عرصه دوبله و گویندگی چهره در نقاب خاک می‌کشید، همان دمی که می‌خواست قلبم از غصه بایستد به یاد شما می‌افتادم ومی گفتم زنده باش و نمیر؛ چرا که هنوز ناصر ممدوح هست و هنوز نفس می‌کشد و هنوز می‌توان به هنر دوبله تکیه کرد، آن زمانها قامت شما راست بود و می‌ایستادید کنار درختی، دیواری، ستونی چیزی و نگاه می‌کردید به مکان و محلی که در آن دوستی قدیمی از دیار هنر دوبلاژ روی برانکارد آرمیده بود و در حالیکه عزیزانش مویه می‌کردند، آخرین تابش نور خورشید را روی پوست تنش حس می‌کرد، نگاه می‌کردید و چشمانتان پر از اشک بود و دم
بر نمی‌آوردید. می‌دیدمتان، آن روزها می‌دیدمتان، گوشه‌ای ایستاده بودم و وراندازتان می‌کردم، شما حتی نوع ایستادنتان، نوع نگریستن‌تان، شکل لباس پوشیدنتان هم کلاس درس بود و هنوز هم هست، برای چون منی که صدای نخراشیده‌ای دارد و هزار سال هم که بدود نمی‌تواند افتخار شاگردی شما را به دست آورد هم درس برای آموختن دارید، آن زمانها گوشه‌ای ایستاده بودم و شما را نظاره می‌کردم، به قامتتان که همچون سروی وقار بی‌مثالی داشت، خیلی‌ها رفتند، خیلی از بزرگان رفتند، عرفانی‌ها و اطلسی‌ها و عبادی‌ها و جلیلوندها و اسماعیلی‌ها و مقامی‌ها و زندها و بهرام‌ها و علیمحمدی‌ها و آرین نژادها و خیلی ها، خیلی‌های دیگر، این کوچک بی‌مقدار در رثای هر کدام از این غولهای هنر دوبله اشک ریخت و غم در دلش شعله ور بود، در میان تمام این اندوه‌ها همچنان شما را می‌نگریست و در دلش امیدوار بود که هنر دوبله هنوز زنده است، مگر چند نفر دیگر مثل شما برایمان مانده استاد؟ هر جایی که شما هستید رفیق همراهتان، بزرگ دیگری از عرصه دوبله استاد منوچهر والی زاده هم حضور دارد، افتخار همسخن شدن با این گوهر بی‌نظیر صداپیشگی را داشتم و چه مرد بی‌همتایی ست این منوچهر خان والی زاده، نظیرش وجود ندارد، همچون شما که نظیرتان وجود ندارد، اما حیف و صد حیف که تاکنون مفتخر به همصحبت شدن با شما نشده‌ام و‌ای دریغ از این نسیان، چند سال پیش وقتی خبر درگذشت همسر عزیزتان را شنیدم قلبم چنان فشرده شد که تصورش ناممکن است، با خودم گفتم: «ای دل غافل ناصر خان تنها شد، نمی‌دانستم این تنهایی چقدر شما را آزار خواهد داد، اما می‌دانستم تنها شدید، تنهایی‌ای که هر روز وسعتش بیشتر و بیشتر می‌شد، زمانی که استاد منوچهر اسماعیلی از دنیا رفت شما را دیدم که اینقدر تکیده نشده بودید هنوز، اینقدر که می‌گویم منظورم این نوبه آخری ست که شما را دیدم، همان زمانی که برای مراسم ختم استاد ناصر طهماسب در جلوی مسجد حضور یافته بودید، با آن قامت خمیده و آن پاهای کم طاقت، بمیرم برایتان استاد، این روزگار قدار با شما چه کرده؟ منِ بی‌در و پیکر هنوز ندانسته‌ام شما کیستید و نشناختم‌تان هنوز، با اینهمه قلبم بعد از دیدنتان در حال کَنده شدن از جای خودش است، کَنده می‌شود در حالیکه سر جایش هنوز مانده و سر جایش هنوز مانده در حالیکه دارد کَنده می‌شود، در چنان آچمزی قرار گرفته‌ام که بی‌اندازه غیر قابل تصور است، حق دارم خب، با کم کسی طرف نیستم من، درباره کم کسی حرف نمی‌زنم، نمی‌توانم این حجم از اندوه را تاب بیاورم،
چه کنم استاد؟ دارم درباره شما حرف می‌زنم، درباره شما می‌نویسم، اما انگشتانم مرا همراهی نمی‌کنند، دلم افتاده روی این کیبرد و هرچه دلش می‌خواهد می‌نویسد درباره شما، شمایی که اِوِرِست گویندگی و صداپیشگی هستید، مگر می‌شود درباره شما حرف زد و به تِتِ پِتِ نیفتاد، مگر می‌شود درباره شما مطلب نوشت و از هیجان و هول شدگی تمام واژه‌ها را غلط و غلوط ننوشت، شما که هستید استاد که من اینگونه دست و پای خودم را از این فاصله دوری که با شما دارم گم کرده ام؟ قامت خمیده شما را که دیدم چنان احساساتی شدم که اشک از دیدگانم جاری شد، باور کنید استاد، باور کنید که هنوز هم چشمانم بارانی ست، هنر دوبله این سرزمین مدیون شما و همکارانتان است، تا ابد مدیون شما و همکارانتان است، اصلا هنر دوبله چرا؟ کل حوزه هنر در تمام بخش‌ها و قسمت‌ها مدیون شما و همکارانتان است، شما جزء نسل فوق طلایی هنر این مملکت هستید، نه فقط هنر دوبله، شما در هنر نقاشی هم زبانزد خاص و عامید، نشناختیم شما را ما، نشناختیم اگر نه از مدتها پیش در می‌یافتیم که ناصر ممدوح و همکارانش در سینما و تلویزیون صدا را بر تصویر نقاشی می‌کنند، آنچنان ماهرانه که با اصلش مو نمی‌زند، همین شما، خودِ خودِ شما را می‌گویم چند مستند را دوبله کرده اید؟ چند سریال دوبله کرده اید؟ چند فیلم سینمایی دوبله کرده اید؟ چگونه می‌توان شما را فراموش کرد عالیجنابِ عالیجنابان، امان از «دشمن پشت دروازه ها»، امان از «شاه لیر»، امان از «اسپارتاکوس»، امان از «محمدرسول الله»، امان از «السید»، «مارکوپولو» را که دیگر نگویید، نگویید از «مارکوپولو»، در این کارتون شما چنان هنرمندانه حرف می‌زدید، چنان استادانه روایت می‌کردید که خودِ صدایِ شما به تنهایی یک فیلم بود، کِشِشی که به صدایتان می‌دادید، فراز و فرودهایی که داشتید، سکوتهایتان، آرام حرف زدنهایتان، با صلابت سخن گفتنهایتان چه ناب و
خیال انگیز بود. راستش ما آدمها استاد، همین مایی که در کنار شما زندگی می‌کنیم، قدر جواهرات ارزشمند زندگی مان را نمی‌دانیم، شما هم یکی از همین جواهرات هستید، جواهراتِ اصل ها، نه از این بدل‌های بُنجُل که صدتایشان را سر «سید اسماعیل» پنج ریال هم نمی‌خرند، شما سرتان پایین است، مانند سروی که قدش افراشته بر آسمان، شنیده‌اید که می‌گویند «درخت هرچه پربارتر سر به زیرتر» حکایت شماست «بزرگ آقا»ی دوبله ایران، خیلی عادت ندارم (یعنی تا بحال برایم پیش نیامده که در مدح و ستایش کسی قلمفرسایی کنم) یکبار این کار را فقط انجام دادم، آنهم به خاطر دستوری که به من داده شده بود، درباره آن بزرگوار هم نوشتم از آن درجه یک‌های روزگار بودها، اما این اولین باری ست که دلم خودش تصمیم گرفته درباره فردی که عمرش را بر سر هنر دوبله این مملکت صرف کرده و مو در این کار سپید کرده؛ بنویسد، آن فرد هم شمایید، خیال نمی‌کنم پس از این هم درباره هنرمند دیگری اینگونه بنویسم، راستش را می‌دانید استاد؟ شما جنس صدایتان مرا از دوران نوجوانی شیفته و واله خودش کرده بود، سالهاست که همراه من است این شوریدگی، من بارها خواسته‌ام از دستش خلاص شوم، اما او مرا رها نکرده، هنوز هم شما و هنرتان را بی‌پیرایه و صاف و ساده دوست دارم، اما تمام آن لذتهای نابی که از شنیدن صدای شما در طول این سالها در فیلم‌ها و سریال‌های مختلف برده‌ام یک طرف، دیدن تصویر شما در مراسم ختم استاد ناصر طهماسب در طرف دیگر، اندوهگینم استاد، اندوهگینم، چرا اینقدر راه رفتن برایتان سخت شده؟ چرا قامتتان خمیده شده؟ بمیرم برایتان استاد ممدوح، بمیرم برایتان…
آی رفیقان یک به یک رفتند…
کاش می‌شد شما پیر نشوید استاد،
کاش می‌شد من می‌مُردم و پیر شدن شما را نمی‌دیدم،
قامت خمیده ی شما را نمی‌دیدم،
صورت لاغر شما را نمی‌دیدم،
آه، کاش می‌شد، کاش می‌توانستم این متن را ننویسم، اما نمی‌توانم ننویسم، می‌دانید چرا؟ چون شما مانند الماس کوه نور و دریای نور بسیار دوست داشتنی هستید، بسیار دوست داشتنی و بسیار
دست نیافتنی، جایگاه شما در اعماق قلب ما ایرانیان است، همانجایی که هیچکس بجز ناب ترین‌ها و منحصربه فرد ترین‌ها به آن راه ندارد، من به احترام بیش از نیم قرن فعالیت در حوزه گویندگی و صداپیشگی و همچنین ایفای نقش در سریال‌ها و فیلمهای محبوب کلاه ازسر
بر می‌دارم و به شما تعظیم می‌کنم و دوباره می‌ایستم و برایتان دست می‌زنم، برای شایستگیِ منحصربفردی که مخصوص پادشاهان هنر این مرز و بوم است، آری استاد شما را پادشاه هنر می‌نامم، همچنان که همکارانتان را پادشاه هنر می‌دانم، چه آنانی که رخت رحلت بر تن کرده‌اند و راهی سفر آخرت شده‌اند و چه آنانی که هنوز هستند و قلب صبور ما همچنان به بودنشان دلخوش است.
سایه تان مستدام استاد ناصر ممدوح
بزرگید شما، حتی سایه تان هم بزرگ است، شما بزرگ زیسته‌اید و بزرگی برازنده شماست، ما را ببخشید که چونان که بایسته و شایسته عزیزی و نازنینیِ شما بود، قدرتان را ندانستیم و هنوز هم نمی‌دانیم، ما را ببخشید استاد که برای شما و همکارانتان در عرصه هنر دوبله
کم گذاشتیم، حلالمان کنید استاد، حلالمان کنید.