آفتاب یزد – یوسف خاکیان: چه کنیم با مرگ؟ کجا برویم پناه بگیریم که نَبینَدِمان، اصلا ما هیچ، الماسهای زندگیمان را در کدام پستو پنهان کنیم که دست مرگ به آنها نرسد، عجب پاییز تلخی شده پاییزی که در آن هستیم، همه دارند میروند و این رفتنها انگار پایانی هم ندارد، ندارد دیگر، حتما ندارد […]
آفتاب یزد – یوسف خاکیان: چه کنیم با مرگ؟ کجا برویم پناه بگیریم که نَبینَدِمان، اصلا ما هیچ، الماسهای زندگیمان را در کدام پستو پنهان کنیم که دست مرگ به آنها نرسد، عجب پاییز تلخی شده پاییزی که در آن هستیم، همه دارند میروند و این رفتنها انگار پایانی هم ندارد، ندارد دیگر، حتما ندارد که آدمها دارند دانه دانه گلچین میشوند و میروند برای همیشه، دیروز هم نوبت پروانه معصومی بود، آخی، آخی، آخی، چرا؟ چرا پروانه معصومی را گرفتی از ماای مرگ؟ به قول بزرگی که همین اواخر در مراسم تشییع پیکر یکی از همین الماسها گفت: «از جان رفقایم چه میخواهیای مرگ؟» ما که با تو کاری نداریم، چه کار به کار ما داری؟ آهان، یادم نبود، تو با تک تک ما کار داری، به سراغ تک تکمان میآیی، هر کدام از ما حداقل برای یکبار هم که شده رودررو با تو ملاقات خواهیم کرد، گرچه این ملاقات به اندازه یک نفس ساده هم طول نمیکشد، به قول سایه که میگفت: «اصلا من مرگ رو داخل آدم حساب نمیکنم، اصلا نمیبینمش که بخوام بترسم ازش، تا زمانی که من هستم اون نمیاد، وقتی هم که اون میاد من نیستم، واسه چی الکی بترسم ازش؟» حالا هم نوبت پروانه معصومی شده، لااقل میگذاشتی آن یکی (بیتا فرهی) را به خاک بسپاریم بعد میرفتی سراغ نفر بعدی مان، چه خوش سلیقه هم هستی، بهترینها را دست چین میکنی و برمی داری میبری با خودت به دوردست ها، چه باید بکنیم بدون آدمهایی که تو از ما گرفتیِ شان؟ فردوس و آتیلا و داریوش و وحیده و بیتا بس نبودند، رفتی سراغ پروانه؟ای دل غافل پروانه هم رفت، خیلیها نمیدانند پروانه معصومی که بود، خیال میکنند فقط یک بازیگر بوده که در سریالهای مختلفی مانند «یوسف پیامبر» ایفای نقش کرده بعد هم در سنین بالا به دلایل خاص خودش راهی شمال کشور شده و در آنجا به کار کشاورزی مشغول شده، اما پروانه معصومی فقط اینها نبود، او زنی بسیار مهربان و متواضع بود، بسیار خاکی بود، بسیار مردمی بود، بسیار به خبرنگاران احترام میگذاشت، خاطرم هست سالها پیش با تلفن همراهش تماس گرفتم، فکر میکردم وقتی گوشی را بردارد مانند خیلی از بازیگران بگوید: «وقت ندارم، مصاحبه نمیکنم، یه زمان دیگه تماس بگیرید، درباره چی میخواین حرف بزنین من که فیلم جدیدی بازی نکردم، پس ترحیح میدم سکوت کنم و…» اما وقتی پاسخ تلفنم را داد فهمیدم که با یک آدم بسیار فرهیخته هم کلام شده ام، وقت مصاحبه از او خواستم به سرعت پذیرفت، قرار شد درباره کشاورزی و کسب و کاری که او برای خود و پسرش در شمال دست و پا کرده حرف بزنیم، آن لا لوها درباره سینما و بازیگری هم از او سوال پرسیدم و او چه با حوصله و با دقت به سوالاتم پاسخ داد، حتی به من گفت: «پول موبایلت زیاد میشه پسرم، با تلفن ثابت شمارهام رو بگیر یا اصلا میخوای من شماره تو بگیرم و اتفاقا بعد از دو سه بار که خطها آنتن نمیدادند با شماره ثابتش شماره موبایل مرا گرفت، دو ساعت با هم حرف زدیم، هر سوالی که جواب میداد از دل جوابش سوال دیگری را مطرح میکردم و او باز هم جواب میداد. غلو نیست اینکه بگویم در طول مدت فعالیتم در عرصه رسانه اگر۵ نفر هنرمند خیلی خوب بوده باشند که من با آنان گفتگو کرده باشم بدون شک پروانه معصومی یکی از آنان است. حالا پروانه خانم پرکشیده و رفته به سوی آسمانها، شاید سرعت بال زدنش چنان تند باشد که خیلی زود به بیتا فرهی هم برسد،ای وای،ای وای،ای وای، کمتر کسی میداند که پروانه معصومی چه گوهر ارزشمندی بود، بنده خدا او هم مانند بیتا فرهی به دلیل مشکلات ریوی ترک خاکیان کرد و به افلاکیان پیوست. این خبر تلخ و جانسوز را روز گذشته نعیمه نظام دوست بازیگر سینما و تلویزیون منتشر کرد، حرف نعیمه نظام دوست شد، یاد آرش میراحمدی افتادم که
او را هم این پاییز پرکلاغی از دستان ما ربود و با خود برد برای همیشه تاریخ، همانند ماهچهره خلیلی که او هم برای خودش دردانهای بود که اجل در جوانیاش سراغ گرفت و او را هم با خود برد، اتفافا او هم از صمیمیترین رفقای نعیمه بود و واحسرتا که من با او هم گفتگو کرده بودم و به اندازه ظرفیت وجودیام میدانستم که چه انسان شریف و بینظیری است. حالا چه کنیم ما
با این همه نداشتنها و از دست دادنها؟ انگارمرگ با خودش مسابقه گذاشته است، انگار که میخواهد از خودش جلو بزند، انگار که میخواهد روی خودش را کم کند؟ با اینکه میداند وظیفه گرفتن جان انسانها فقط و فقط بر عهده خودش است و بس، اما نمیدانم چرا اینقدر تندتند دست آدمها را میگیرد و دِ برو که رفتی، کسی هم نیست بگویدش: «بابا جان صبرکن، یه نفسی بگیر، یه خستگی درکن، یه آبی بخور، آخه اینطوری که تو داری تخته گاز میری که ما نمیرسیم بهت؟ از جمعیت ما آدما داری کم میکنی ولی اصلا بهمون فکر نمیکنی، به اونایی که میمونن فکر نمیکنی، به دلشون فکر نمیکنی، به زخمهایی که این از دست دادنها روی روحشون ایجاد میکنه فکر نمیکنی؟ یه کم حال ما رو هم بفهم، بابا ما آدمیم، یه مشت پوست و گوشت و استخون نیستیم فقط، ما روح دادیم، روحمون درد میگیره وقتی یکی ازمون جدا میشه، روحمون گریهاش میگیره وقتی یکیمون میره، بابا خوش انصاف یه ذره صبر کن، ما چه گناهی کردیم که هنوز واسه نفر قبلی از قبرستون برنگشته باید دوباره برگردیم به قبرستون واسه نفر بعدی؟ نکن با ما اینطوری، نکن بیانصاف.» کسی هم که پیدا شود بگوید کو گوش شنوا؟ مرگ کار خودش را میکند، دستور دارد از بالا، از پروردگارش، از پروردگارمان، به خدا هم که نمیشود گفت چرا؟ او خودش میداند چه کار میکند و هیچکس دیگری نمیداند چه کار میکند؟ کاش میشد گریه را نوشت، کاش میشد اشک را نوشت، به شدت غمگینم، سیلاب مرگ هر لحظه میآید، هر لحظه ویران میکند و ناگهان میرود و ناگهان نرفته برمی گردد، دوباره ویران میکند، دوباره میرود و دوباره و دوباره و دوباره… کاش در این دوباره و سه باره و هزاربارهای که آمدی و رفتی و خسته نشدی و هنوز میآیی و میروی و خسته نمیشوی و هنوز خواهی آمد و خواهی رفت و خسته نخواهی شد، یکبار هم جان ما را میستاندی و خلاص. این همه جان گرفتی، اینهمه جان بردی و این همه هنوز آدم باقی مانده که قرار است بروند آن دورها در آن دیار هول انگیز، بیروح و فسرده در گورها بخوابند و کژدمها لب بر لبشان بگذارند و بازیچه مار و طعمه مور شوند،ای وای چه سرنوشت جانسوزی/این است حدیث تلخ ما این است. پروانه معصومی رفت، حالا لابد مدیران و معاونان صداوسیما، روسای سازمان سینمایی و انجمن بازیگران سینمای ایران مثل همیشه خودکار برمی دارند و چند خط تسلیت مینویسند و بعد هم پیکر این بازیگر را به خاک میسپارند و بعد هم مراسم بزرگداشتی برایش میگیرند و دست آخر هم خلاص. اینهمه شکوه و شکایت و گله از مرگ کردیم که چرا دست از سر ما برنمی داری، بگذارید چند خطی هم از زبان فرشته مرگ بگویم برایتان؛ بنده خدا نشسته آن گوشه و با تعجب کامل ما را مینگرد، در چشمانش حیرت موج میزند، خیره میشود به خود من و میگوید: «های بچه تو
مدعی العمومی که جان هر کسی را که میگیرم، سینه چاک میکنی و فریاد واحسرتا سر میدهی؟ این جماعتی که من جان عزیزشان را میگیرم اگر عزیزشان برایشان مهم بود اندازه سر سوزن برای کسی که دستش را گرفتم و بردم اهمیت قائل بودند، همین بیتا فرهی، همین پروانه معصومی، همان فردوس کاویانی یا خیلیهای دیگرتا وقتی زنده بودند، شما کجا بودید؟ اصلا یادشان میکردید؟ یک پیام ساده برایشان میفرستادید که با خواندنش لبخندی روی لبشان بنشیند؟ من جان تک تک آنها را در حالی گرفتم که در تنهایی محض بودند و کسی سراغشان را نمیگرفت، خیال کردی فقط تو بلدی فکت بیاوری؟ من هم بلدم، بگویم؟ شهلا ریاحی را یادت میآید؟ حبیب محبیان چطور؟ جمشید مشایخی، همین شمایی که الان مویه میکنید برای از دست دادن این هنرمند و آن هنرمند، با این افراد چه کردید؟ حبیب را چه بلایی سرش آوردید؟ مگر شما همان افرادی نیستید که با پیکر نحیف و رنجور و در حال مرگ جمشید مشایخی عکس سلفی میگرفتید؟ شما را به همان خدایی که مرا مامور گرفتن جانتان کرده، دایه عزیزتر از مادر نشوید که محال است باورتان کنم.» لال میشوم، لال لال لال، همه چیز را مرگ گفت، با خیلی از شما هستم مردم همچنان که با خیلی از شما هستم مسئولان عزیز، من که ترجیح میدهم از خجالت حرفهای فرشته مرگ بمیرم، شما خود
دانید و مملکتتان.
گفتنی است، پیکر پروانه معصومی پس از انتقال به تهران فردا چهارشنبه (هشتم آذرماه) در آرامگاه خانوادگی ایشان واقع در امامزاده ابوطالب(ع) فرحزاد به خاک سپرده میشود.
Saturday, 27 April , 2024