«آمریکا برگشت»! این پیام جو بایدن؛ رئیس‌جمهور ایالات‌متحده، بین‌المللی‌ترین رئیس‌جمهور این کشور بود که در کنفرانس امنیتی مونیخ در فوریه ۲۰۲۱ اعلام کرد. تثبیت دولت او اما بر پایه توافق‌های دوجانبه و منطقه‌ای؛ به‌جای اتخاذ اقدامات هماهنگ جهانی، از پتانسیل نهادهای بین‌المللی می‌کاهد و درعین‌حال هرگونه امکان جهانی‌سازی باثبات و مدیریت‌شده را تضعیف می‌کند. بدون […]

«آمریکا برگشت»! این پیام جو بایدن؛ رئیس‌جمهور ایالات‌متحده، بین‌المللی‌ترین رئیس‌جمهور این کشور بود که در کنفرانس امنیتی مونیخ در فوریه ۲۰۲۱ اعلام کرد. تثبیت دولت او اما بر پایه توافق‌های دوجانبه و منطقه‌ای؛ به‌جای اتخاذ اقدامات هماهنگ جهانی، از پتانسیل نهادهای بین‌المللی می‌کاهد و درعین‌حال هرگونه امکان جهانی‌سازی باثبات و مدیریت‌شده را تضعیف می‌کند. بدون چندجانبه گرایی جدید (new multilateralism)، یک دهه بی‌نظمی جهانی (global disorder) اجتناب‌ناپذیر به‌نظر می‌رسد. البته طنز بزرگ این است که نهادهای چندجانبه برجسته جهان؛ از صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی گرفته تا سازمان ملل متحد، همگی بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم توسط ایالات‌متحده ایجاد شدند. این مؤسسات تا حدودی به ایجاد صلح، کاهش فقر و بهبود سلامت کمک کردند. اکنون اما با دوری از آمریکا، شکاف‌های نظم جهانی در حال تبدیل‌شدن به دره‌های عمیق است، زیرا ما در طراحی راه‌حل‌های جهانی برای چالش‌های جهانی ناکام هستیم.
آخرین باری که کشورهای جهان به یک توافق بزرگ دست یافتند به سال ۱۹۹۴ و دورۀ اروگوئه در سازمان تجارت جهانی برمی‌گردد. توافقنامه پاریس را فراموش کنید که هیچ تعهد الزام‌آوری برای کاهش انتشار گازهای گلخانه‌ای ندارد. اهداف توسعۀ پایدار سازمان ملل ستودنی است؛ اما ضرب‌الاجل سال ۲۰۳۰ برای از بین بردن فقر جهانی و سایر بلایای طبیعی احتمالاً بدون آن‌که کسی خبردار شود به پایان خواهد رسید. در قرن ۲۱ نهادهای چندجانبه قدیمی؛ که بسیاری از آن‌ها در پی جنگ جهانی دوم ایجاد شدند، یکی‌یکی فلج می‌شوند. بازگشت رقابت سیستماتیک، بین یک گروه اصلی از دموکراسی‌های لیبرال ازیک‌طرف و چین و روسیه از طرف دیگر، مجموعه‌ای از نهادهای جهانی از شورای امنیت سازمان ملل گرفته تا سازمان بهداشت جهانی به‌ظاهر غیرسیاسی را به میدان‌های نبرد زشتی کشیده است با هدف نفوذ، رقابت و سوءظن متقابل. مارک مالک -براون؛ کارمند سابق سازمان ملل و بانک جهانی، اخیراً به فارِن پالسی گفته که من نگران این هستم که در سال‌های آینده بن‌بست سیاسی و بن‌بست در مسائل امنیتی به‌قدری بزرگ شود که سازمان ملل در مورد سیاست، امنیت و حقوق بشر به خواب زمستانی فرورود. هیچ به کار ما نمی‌آید که سازمان ملل، بانک جهانی و سایر مؤسسات هنوز هم آن‌طور به نظر می‌آیند که در گذشته بودند. کشورهای نوظهور جنوب جهانی احساس می‌کنند که سیستمی منشاءگرفته از دوران استعمار احتمالاً نیازهای آن‌ها را برآورده نکنند و آن‌ها به‌حق خواهان داشتن جایگاه بزرگ‌تری بر سر میز هستند. هیچ‌چیز بهتر از شورای امنیت سازمان ملل متحد نماد نابهنگامی سیستمی نیست که در آن تنها فاتحان جنگ جهانی دوم؛ به‌اضافه فرانسه که به اصرار وینستون چرچیل رهبر زمان جنگ بریتانیا به آن اضافه شد، حق وتوی تصمیمات را دارند.
استفان تیل؛ معاون سردبیر فارِن پالسی، بر این نظر است که امروز در نقطه عطف تاریخی دیگری هستیم. نظم جهانی نه با تسلط غرب پس از جنگ سرد و نه با دیدگاه جهانی یکپارچگی جهانی که زیربنای سیستم چندجانبه بود؛ بلکه با تقسیم بلوک‌های بزرگ‌تر و کوچک‌تر تعریف می‌شود. این بلوک‌ها هستند که اکنون نظم جهانی در آن‌ها شکل‌گرفته است. بارزترین تحول، احیا، گسترش و جهانی‌شدن احتمالی ناتو است.


گروه هفت که دهه‌ها به دلیل مذاکرات بی‌اثرش تحقیر می‌شد، حالا با عنوانی ظاهرشده که جیک سالیوان؛ مشاور امنیت ملی بایدن، به آن اطلاق کرده: «کمیته راهبری جهان آزاد». چین و روسیه حتی اگر پیمان رسمی امضاء نکرده باشند در حال نزدیک شدن به یکدیگر هستند. خلاقانه‌ترین و پویاترین شکل همکاری بین‌المللی، گروه‌های کوچک جدید هستند همانند گفتگوی چهارجانبه امنیتی و پیمان استرالیا-بریتانیا-ایالات‌متحده. این ائتلاف‌ها، زیرک و عمل‌گرا هستند که بر فلج چندجانبه غلبه می‌کنند و درعین‌حال از اتحادهای رسمی‌تر دوری می‌گزینند. این انعطاف‌پذیری به‌ویژه برای کشورهایی مانند هند که مشتاق حفظ خودمختاری استراتژیک خود هستند؛ حتی در شرایطی که به سمت همسویی نزدیک‌تر با غرب حرکت می‌کند، جذاب است. بخش‌های بزرگی از جهان البته همچنان خارج از بلوک‌های قدرت قدیمی و جدید باقی‌مانده‌اند. ضعف اتحادها اما در جنوب جهانی احتمالاً یک ویژگی است؛ نه یک نقص تا زمانی که این کشورها بر توسعه متمرکز هستند ممکن است به نفعشان باشد که از همسویی اجتناب کنند و اجازه دهند که دو اردوگاه ژئوپلیتیکی برای منافع خود تلاش کنند. همکاری بین آفریقا و آمریکای لاتین به دلیل فقدان بازیگران استراتژیک جاه‌طلب وجود ندارد. پس از هند، عربستان سعودی و ترکیه فهرست بازیگران قدرتمند کمرنگ می‌شود.
۱) آمریکا در رفت‌وبرگشت
جنگ اوکراین به اعتبار آمریکا، کل اروپا را گرد هم آورده است. در جاهای دیگر؛ اما جهان از زخم‌های خودساخته (self-inflicted wounds) رنج می‌برد: ناتوانی در رسیدگی به بدهی‌های فزاینده، قحطی و فقر در کشورهای آفریقایی با درآمد کم و متوسط، ناتوانی در هماهنگی واکنش‌های عادلانه به کرونا و بن‌بست در یافتن پول برای مقابله با بزرگ‌ترین بحران وجودی همه بشر؛ یعنی تغییر اقلیم. این بحران‌ها جهان درحال‌توسعه را نه‌تنها متحیر، بلکه به خاطر شکست غرب در رهبری آن‌ها، خشمگین نیز کرده است. هر کاری که جامعه بین‌المللی انجام داده نصفه‌نیمه بوده و معمولاً خیلی دیر. اجازه داده که مردم به دلیل کمبود واکسن بمیرند، به دلیل کمبود غذا از گرسنگی بمیرند و به دلیل انفعال در مورد تغییرات اقلیم و فجایع بعدازآن رنج ببرند.
رهبران ایالات‌متحده دریافته‌اند که رویکردهای قدیمی نمی‌توانند کارساز باشند. «اجماع واشنگتن» (Washington Consensus) که زمانی غالب بود، اکنون از حمایت کمی برخوردار است. جیک سالیوان؛ مشاور امنیت ملی ایالات‌متحده، در ماه آوریل سخنرانی داشت که لری سامرز؛ اقتصاددان، این سخنرانی را «با دقت‌ترین توضیح فکری توسعه‌یافته از فلسفه دولت» (the most carefully intellectually developed exposition of the administration’s philosophy) نامید. سالیوان در این سخنرانی ساختارهای جهانی (global structures) در حال فروپاشی و پارتنون‌گونه (Parthenon-like) را به باد سرزنش گرفت. او اما نوید بیشتری در اقدامات هدفمند و به‌طور دقیق هدایت‌شده‌ای چون ترتیبات جهانی پیشنهادی در مورد فولاد و آلومینیوم پایدار (Global Arrangement on Sustainable Steel and Aluminum)، چارچوب اقتصادی هند و اقیانوس آرام برای رفاه (Indo-Pacific Economic Framework for Prosperity) و مشارکت آمریکا برای شکوفایی اقتصادی (Americas Partnership for Economic Prosperity) می‌دید. سالیوان تنها اشاره‌ای گذرا به نیاز به اصلاح بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی کرده و هیچ اشاره‌ای به صندوق بین‌المللی پول، سازمان ملل یا سازمان جهانی بهداشت نکرده بود، درحالی‌که جانت یلن؛ وزیر خزانه‌داری ایالات‌متحده سخنرانی‌هایی را به این موضوع اختصاص داده بود؛ اگرچه به مجمع برتر همکاری‌های اقتصادی بین‌المللی (premier forum for international economic cooperation) که همانند گروه بیست در سال ۲۰۰۹ بنیان‌گذاری شده، حتی در حد بررسی نام نیز نپرداختند. اگر به این سخنرانی به چشم بیانیه‌ای نگاه کنیم که از یک «سیاست صنعتی مدرن» (modern industrial policy) که نیاز فزاینده آمریکا را برای تبدیل امنیت به عاملی تعیین‌کننده در جهت‌گیری اقتصادی خود یادآور می‌شود در آن صورت از گفته سالیوان نمی‌توان ایراد گرفت. گفته او اما پیش‌تر به‌عنوان بیانیه‌ای از «سیاست اقتصادی بین‌المللی» (international economic policy) و نه‌فقط «سیاست صنعتی داخلی» (domestic industrial policy) تبلیغ می‌شد و در این میان چیزی نادیده گرفته‌شده بود. این سخنرانی جامع در مورد روابط بین‌الملل ایالات‌متحده با هر برنامه‌ای برای جهانی‌سازی مدیریت‌شده (managed globalization) فاصله داشت. به نظر می‌رسد که ایالات‌متحده، رهبر بلامنازع نهادهای جهانی ۸۰ ساله‌ای که برای تقویت همکاری‌های بین‌المللی طراحی‌شده‌اند، خود را از بحث جدی در مورد ارتباط و اصلاحات بالقوه آن‌ها کنار می‌کشد. ازآنجایی‌که جنگ‌های تجاری به جنگ‌های فناوری و جنگ‌های سرمایه تبدیل می‌شوند و حتی تا بدان جا تهدیدکننده می‌شوند که به نوع جدیدی از جنگ سرد اقتصادی تبدیل شود که مشخصه سیستم‌های جهانی رقیب است، آمریکا که عموماً در دنیای تک‌قطبی چندجانبه‌گرا بود (multilateralist in a unipolar world) به یک‌جانبه‌گرایی در جهان چندقطبی (unilateralism in a multipolar world) نزدیک‌تر می‌شود.
ما نمی‌توانیم سیاست بین‌المللی را صرفاً به مجموع روابط منطقه‌ای و دوجانبه تقلیل دهیم. اگر یک بحران جهانی مالی دیگر رخ دهد چه اتفاقی می‌افتد؟ گوردون بروان؛ وزیر خارجۀ سابق بریتانیا، در فارن پالیسی چنین پاسخ می‌دهد که یک کشتی در دریاهای طوفانی نیاز به لنگرهای ثابت دارد و امروز هیچ لنگری وجود ندارد. جهان قبلاً توسط هژمونی ایالات‌متحده لنگرانداخته بود. ما اکنون آن روزهای تک‌قطبی را پشت سر گذاشته‌ایم. پس از یک عصر تک‌قطبی، اما یک عصر چندقطبی در پی می‌آید که به یک لنگر چندقطبی (multipolar anchor) هم نیاز دارد. این لنگر و ثباتی که فراهم می‌آورد باید بر پایه نهادهای چندجانبه اصلاح‌شده (reformed multilateral institutions) بنا شود. درواقع چنین بازنگری در معماری جهانی تنها راه برای ترمیم یک نظم لیبرال جهانی است که اکنون نه جهانی است، نه لیبرال و نه منظم و تنها راه برای غلبه بر رکود ژئوپلیتیکی است که دنیایی از نافرمانی را به ارمغان آورده است.
دستور کار اصلاحات چندجانبه (multilateral reform agenda) از اهمیت بیشتری برخوردار است؛ زیرا نظم‌های جهانی جایگزینی (alternative world orders) که مفسران انتظارش را دارند به‌سختی فراگیرند و درنتیجه قابل‌اجرا نیستند. منطقه آزاد تجاری تحت رهبری ایالات‌متحده (U. S. -led free trade zone) نه‌تنها از سوی کسانی که از آن کنار گذاشته‌شده‌اند، بلکه از سوی کنگره ایالات‌متحده که محافظه‌کارتر است هم مورد مخالفت قرار می‌گیرد. ائتلافی از دموکراسی‌ها (coalition of democracies)، طبق تعریف، باید متحدان ایالات‌متحده از رواندا و بنگلادش گرفته تا سنگاپور و عربستان سعودی را کنار بگذارد، کاری که واشنگتن از انجام آن بیزار است و «همنوایی قدرت‌های بزرگ» (Concert of Great Powers) مشابه «همنوایی اروپای» (Concert of Europe) پس از ۱۸۱۵ یا گروه دو که فقط شامل ایالات‌متحده و چین می‌شود نیز واکنش خشمگینانه‌ای را از سوی اکثر ۱۹۰ کشور عجیب‌وغریب جهان برمی‌انگیزد. باشگاه‌ها (clubs)، بزرگ یا کوچک، ثبات لازم را به جهان نخواهند داد و برای جلوگیری از لغزش به‌سوی آینده «یک جهان، دو سیستم» (one world, two systems)، یک سیستم چندجانبه تقویت‌شده (reinvigorated multilateral system) روشی بسیار بهتر خواهد بود.
۱ -۱) جاه‌طلبی‌های شی
رئیس‌جمهور چین، شی جین‌پینگ، مزایایی را که تغییر قدرت ژئوپلیتیکی برای پکن به ارمغان دارد، به‌خوبی درک می‌کند. درست همان‌طور که ایالات‌متحده از چندجانبه گرایی به سمت دوجانبه‌گرایی و منطقه‌گرایی حرکت کرده، چین نیز ایده فراگیر جدید خود را درصحنه جهانی معرفی کرده است. یک دهه پیش چین بر ساختارهای منطقه‌ای مانند «ابتکار کمربند و راه» که موفق به جذب ۱۴۹ عضو شده و بانک سرمایه‌گذاری زیرساخت آسیا با ۱۰۶ عضو، ازجمله کشورهای اروپایی، بریتانیا و کانادا، تمرکز کرد. ایالات‌متحده از پیوستن به آن خودداری کرده و این تصور را ایجاد کرده که به هیچ باشگاهی که آن را رهبری نکند نخواهد پیوست. با توجه به این موضوع تمرکز چین به سمت ابتکارات بین‌المللی مشترک، ازجمله بانک توسعه جدید (New Development Bank) و گروه بریکس شامل برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی تغییریافته است. اکنون چین جهانی شده و به‌تنهایی با «ابتکار عمل امنیت جهانی» (Global Security Initiative) و «ابتکار تمدن جهانی» (Global Civilization Initiative) دست‌به‌کار شده است. این ابتکارات با تمرکز بر اقدام مشترک بر جنایت، تروریسم و امنیت داخلی، آنچه را که چین موفقیت اولین برنامه جهانی کاملاً مستقل خود، «ابتکار توسعه جهانی» (Global Development Initiative) می‌داند، دنبال می‌کنند. هر سه ابتکار اگرنه در واقعیت اما در لفاظی بیشتر شبیه پارتنون و قطعاً ساختارمندتر و جاه‌طلبانه‌تر هستند. پیش‌تر درمجموع حدود ۶۰ کشور به «گروه دوستان GDI» ملحق شده‌اند. در کتاب «ظهور چین در جنوب جهانی» دان‌سی مورفی هم به تفصیل آمده که چین از این ابتکارات جهانی برای ایجاد حوزه‌های نفوذی استفاده می‌کند که می‌تواند روزی به یک نظم جهانی رقیب تبدیل شود. این افزایش در تعامل جهانی چین، گذر از تبلیغات چین نیست؛ بلکه تلاشی پایدار از سوی شی، نمایش عمدی جاه‌طلبی سیاسی و تلاشی برای معرفی چین به‌عنوان مدافع واقعی نظم بین‌المللی است. البته موارد مبهمی هم وجود دارد. درحالی‌که چین از منشور تعهد به تمامیت ارضی کشورها و عدم‌مداخله در امور داخلی کشورهای عضو حمایت می‌کند، در مورد بخش‌هایی از منشور و قطعنامه‌های بعدی سازمان ملل که بر حقوق بشر، مسئولیت حفاظت و اصل خودمختاری تمرکز دارند سکوت می‌کند؛ و چین برای حمایت از احکام صادرشده توسط دیوان بین‌المللی دادگستری و دیوان کیفری بین‌المللی یا کنوانسیون سازمان ملل متحد در مورد حقوق دریاها، کاری انجام نمی‌دهد.
فراخوان شی برای «رویش بزرگ ملت چین» (the great rejuvenation of the Chinese nation) رهیافتی است برای تبدیل‌شدن چین به قدرت برتر جهانی تا سال ۲۰۴۹ و صدمین سالگرد پیروزی کمونیست‌ها در جنگ داخلی چین. لازمه تحقق این هدف بازگرداندن تایوان تحت کنترل پکن است. به قول او «اتحاد کامل میهن (complete unification of the motherland) باید محقق شود و محقق خواهد شد». به همین منظور، شی به ارتش چین دستور داده تا سال ۲۰۲۷ برای حمله موفقیت‌آمیز به تایوان آماده باشد و متعهد شده که ارتش چین را تا سال ۲۰۳۵ مدرن کرده و آن را به یک نیروی «کلاس جهانی» (world-class) تبدیل کند.
رابرت گیتس؛ وزیر دفاع سابق آمریکا، براین نظر است که شی معتقد است که تنها با تصرف تایوان می‌تواند موقعیتی را برای خود تضمین کند که طی آن با مائو تسه‌تونگ به‌عنوان اسطوره حزب کمونیست چین قابل‌مقایسه باشد. آرزوها و احساسات شخصی شی جین‌پینگ، خطر بزرگ جنگ را به همراه دارد. همان‌طور که پوتین در اوکراین اشتباه محاسباتی کرد، خطر قابل‌توجهی نیز وجود دارد که شی هم در تایوان چنین اشتباهی را مرتکب شود. او تا به اینجای کار حداقل سه بار اشتباه محاسباتی کرده است. نخستین اشتباه این بود که شی جین‌پینگ شعار رهبر چین دنگ شیائوپینگ مبنی بر «قدرت خود را پنهان کن، وقت بخر» (hide your strength, bide your time) را کنار گذاشت. این اقدام شی دقیقاً همان واکنشی را برانگیخت که دنگ از آن می‌ترسید. امروز ایالات‌متحده قدرت اقتصادی خود را برای کند کردن رشد چین بسیج و شروع به تقویت و نوسازی ارتش خود کرده و اتحادها و مشارکت‌های نظامی خود را در آسیا تقویت کرده است. دومین اشتباه محاسباتی بزرگ شی، چرخش به چپ (leftward swing) در سیاست‌های اقتصادی بود. این اقدام یک تغییر ایدئولوژیکی بود که در سال ۲۰۱۵ آغاز شد و در کنگره ملی حزب کمونیست چین در سال ۲۰۲۲ نیز تقویت شد. سیاست‌های او، از واردکردن حزب به مدیریت شرکت‌ها گرفته تا اتکای فزاینده به شرکت‌های دولتی، به‌شدت به اقتصاد چین آسیب رسانده است. سومین اشتباه بزرگ، سیاست «کووید صفر» (zero COVID) بود. همان‌طور که آدام پوسن، اقتصاددان نوشته است این اقدام شی، «سایه قدرت خودسرانه حزب کمونیست چین را بر فعالیت‌های تجاری، ازجمله فعالیت‌های کوچک‌ترین بازیگران، قابل‌مشاهده و ملموس کرد».
چین ضعف‌های نظامی و اقتصادی جدی دارد. ارتش چین هیچ تجربه جنگی ندارد. آقای شی این وضعیت را «بیماری صلح» می‌نامد. جدی‌ترین درگیری این ارتش در چهار دهه گذشته به قتل‌عام شهروندانش در میدان تیان‌آن‌من در سال ۱۹۸۹ مربوط می‌شود. چین جهش‌های فناوری زیادی از موشک‌های فوق صوت تا جنگنده‌های رادارگریز داشته است؛ اما صنایع نظامی آن در حوزه‌هایی مانند موتور هواپیما و کشتی عقب‌افتاده‌تر و متکی به قطعات خارجی است. تحریم نیمه‌رساناها و قطعات از جانب آمریکا به این کشور اجازه نمی‌دهد خود را به مرزهای جهانی فناوری برساند. با وجود پاک‌سازی‌های بی‌پایان هنوز فساد گسترده است. به همین دلیل ژنرال لی شانگ‌فو، وزیر دفاع، امسال فقط پس از چند ماه خدمت عزل شد. ضعف‌های نظامی چین با ضعف‌های اقتصادی آن همراه هستند. بحران املاک و دشمنی شدید حزب کمونیست با بخش خصوصی و سرمایه خارجی موانعی بر سر راه رشد به‌شمار می‌روند. به گفته صندوق بین‌المللی پول، تولید ناخالص داخلی چین امسال ۴/۵ و در سال ۲۰۲۸ فقط
۵/۳ درصد رشد خواهد کرد. برای اولین‌بار پس از سال ۱۹۹۸، در سه ماه سوم ۲۰۲۳ سرمایه‌گذاری بنگاه‌های چندملیتی در چین منفی شد. اقتصاد ۱۸ تریلیون دلاری چین اقتصادی بزرگ است؛ اما با وجود جمعیت بیشتر احتمال اندکی وجود دارد که تولید ناخالص داخلی آن تا اواسط قرن از آمریکا بیشتر شود. چین علاوه بر ضعف‌های نظامی و اقتصادی مشکل عمیق‌تری دارد: سلطه نظام خودکامه آقای شی که اجازه هیچ نوع مناظره و اظهارنظر سیاسی داخلی را نمی‌دهد. درنتیجه فرآیند تصمیم‌گیری رو به نابودی گذاشته است. وفاداران به حکومت فن‌سالاران اقتصادی را به حاشیه رانده‌اند. ارتش آزادی خلق یک‌چهارم از زمان خود را به مطالعات سیاسی اختصاص داده است و اندیشه آقای شی درباره تقویت نظامی را به‌دقت بررسی می‌کند. ایدئولوژی آقای شی آن است که باید همیشه همه‌چیز را کنترل کند. حاکمیت فردی هم برای چین و هم برای جهان نامناسب و خطرناک است. نشریه اکونومیست می‌نویسد که آقای شی در غیاب مشاوره صحیح ممکن است همانند پوتین دچار سوء محاسبه شود. البته او می‌داند در صورت حمله به تایوان و ناتوانی در فتح آن قدرت را از دست خواهد داد؛ اما یک‌چیز آشکار است: با وجود چند مورد دیپلماسی سازنده از قبیل ازسرگیری تماس‌های وزیران با آمریکا، تعهد آقای شی برای تضعیف ارزش‌های لیبرال در سطح جهان پایانی ندارد.
به‌رغم محاسبات اشتباه شی و مشکلات داخلی فراوان کشورش، چین همچنان چالش بزرگی برای ایالات‌متحده ایجاد خواهد کرد. ارتش چین قوی‌تر از همیشه است. چین اکنون تعداد کشتی‌های جنگی بیشتری نسبت به ایالات‌متحده دارد (اگرچه آن‌ها از کیفیت پایین‌تری برخوردارند). این کشور هم قدرت نظامی متعارف و هم قدرت هسته‌ای خود را مدرن و بازسازی کرده است و سعی کرده قدرت هسته‌ای راهبردی خود را تقریباً دو برابر کند. چین سیستم فرماندهی و کنترل خود را ارتقا داده و در حال تقویت توانمندی‌های خود در عرصه فضا و فضای سایبری است. چین علاوه بر تحرکات نظامی خود، استراتژی جامعی را با هدف افزایش قدرت و نفوذ خود در سطح جهانی دنبال کرده است. چین اکنون بزرگ‌ترین شریک تجاری برای بیش از ۱۲۰ کشور ازجمله تقریباً همه کشورهای آمریکای جنوبی است. بیش از ۱۴۰ کشور به‌عنوان شرکت‌کننده در «طرح کمربند و راه» (Belt and Road Initiative)؛ برنامه توسعه زیرساخت گسترده چین، ثبت‌نام کرده‌اند و چین اکنون مالک، مدیر و یا سرمایه‌گذار در بیش از ۱۰۰ بندر در حدود ۶۰ کشور جهان است. تکمیل این روابط اقتصادی در حال گسترش، به معنای ایجاد یک شبکه تبلیغاتی و رسانه‌ای فراگیر برای چین است. هیچ کشوری بر روی زمین دور از دسترس حداقل یک ایستگاه رادیویی چینی، کانال تلویزیونی یا سایت خبری آنلاین چینی نیست. پکن از طریق این رسانه‌ها و سایر رسانه‌ها به اقدامات و انگیزه‌های آمریکا حمله می‌کند، ایمان به نهادهای بین‌المللی را که ایالات‌متحده پس از جنگ جهانی دوم ایجاد کرد، از بین می‌برد و برتری فرضی مدل توسعه و حکمرانی خود را تبلیغ می‌کند و همه این اقدام با این هدف انجام می‌شود که موضوع زوال غرب را در اذهان جا بیندازد.
نشریه اکونومیست در رابطه با این پرسش که «آمریکا چه پاسخی باید بدهد؟» می‌نویسد که به‌گفتۀ صندوق بین‌المللی پول، تلاش برای فلج کردن اقتصاد چین از طریق به انزوا کشاندن آن تولید ناخالص داخلی جهانی را تا هفت درصد کاهش خواهد داد. بستن مرزهای آمریکا بر روی استعدادهای چینی هم نوعی خودزنی خواهد بود. سیاست به‌شدت خصمانه هم می‌تواند به شبکه متحدان آمریکا آسیب بزند. از همه بدتر، شتاب‌زدگی در اقدامات نظامی هم می‌تواند از جانب آقای شی مقدمه‌ای برای جنگ تلقی شود یا او به این نتیجه برسد که در صورت کوتاه آمدن شانس الحاق تایوان به سرزمین اصلی؛ چه صلح‌آمیز و چه به‌زور را برای همیشه از دست خواهد داد. به‌جای همه این‌ها آمریکا باید سیاست درازمدت خود را در قبال چین متوازن کند. از جنبه اقتصادی این امر به معنای گشودن درها خواهد بود؛ نه به انزوا کشاندن چین. صادرات فناوری‌های دارای کاربرد نظامی به چین باید محدود شوند؛ اما تعرفه‌های سنگین و سیاست صنعتی که در دوران ترامپ آغاز شد و در زمان بایدن ادامه یافت مطلوب نیستند. آمریکا باید برای حفظ برتری اقتصادی و فناوری خود برخلاف چین همچنان درها را باز نگه دارد. از جنبه نظامی هم آمریکا باید به دنبال بازدارندگی باشد. دولت بایدن به‌درستی سلاح بیشتری به تایوان فروخت، نیروهایش را در آسیا افزایش داد و اتحادهای دفاعی را در آنجا تقویت کرد؛ اما آمریکا باید از مسابقه هسته‌ای یا حمایت رسمی از استقلال تایوان پرهیز کند. برخورد با چین به بررسی واقع‌بینانه قابلیت‌های آن نیاز دارد. خبر خوب آن است که ضعف‌های آن کشور و اشتباهات آقای شی به غرب زمان می‌دهد تا برای مقابله با تهدیدها آماده باشد.
ازنظر گوردون بروان نیز ضرورت پاسخ منطقی واضح است. ایالات‌متحده به‌جای عقب‌نشینی بیشتر باید با حمایت از یک چندجانبه‌گرایی جدید به نظم جهانی در حال تغییر واکنش نشان دهد نه چندجانبه‌گرایی قدیمی که هژمونی بی‌چون‌وچرای ایالات‌متحده و صدور دستور به متحدان و درخواست کمک‌کنندگان را در دستور کار داشت. یک چندجانبه‌گرایی جدید با اقناع و نه دیکته و مبتنی بر واقعیت‌های اقتصاد جهانی ما، مردم را از طریق اصلاح نهادهای بین‌المللی که ایالات‌متحده پتانسیل رهبری آن‌ها را دارد گرد هم می‌آورد.
۱ -۲) قمار پوتین
زبیگنیو برژینسکی؛ مشاور امنیت ملی سابق ایالات‌متحده، زمانی گفته بود: «روسیه بدون اوکراین، دیگر امپراتوری نیست.» پوتین قطعاً با این دیدگاه موافق است. پوتین برای احیای امپراتوری ازدست‌رفته روسیه، در سال ۲۰۱۴ و بار دیگر در سال ۲۰۲۲ به اوکراین حمله کرد. این ماجراجویی دوم او به‌جای ایجاد شکاف در ناتو و تضعیف این سازمان، هدف جدیدی را به این ائتلاف هدیه کرد و فنلاند و به‌زودی سوئد هم به این ائتلاف خواهند پیوست.
رابرت گیتس؛ وزیر دفاع سابق آمریکا، براین نظر است که ازنقطه‌نظر استراتژیک، حسب اظهار وضعیت روسیه در حال حاضر بسیار بدتر از وضعیت قبل از حمله به اوکراین است. ازنظر اقتصادی، فروش نفت به چین، هند و سایر کشورها بسیاری از تأثیرات منفی مالی تحریم‌ها بر روسیه را جبران کرده است و کالاهای مصرفی و فناوری از چین، ترکیه و سایر کشورهای آسیای مرکزی و خاورمیانه تا حدی جایگزین کالاهایی شده است که زمانی روسیه از غرب وارد می‌کرد. بااین‌حال، روسیه تقریباً توسط همه دموکراسی‌های توسعه‌یافته تحت تحریم‌های فوق‌العاده قرارگرفته است. شرکت‌های غربی بی‌شماری سرمایه‌های خود در روسیه را بیرون کشیده و این کشور را ترک کرده‌اند؛ ازجمله شرکت‌های بزرگ نفت و گاز که فناوری‌شان برای حفظ منبع درآمد اصلی روسیه ضروری است. هزاران متخصص و کارآفرین جوان فناوری از روسیه فرار کرده‌اند. پوتین با حمله به اوکراین، آینده کشورش را به حراج گذاشته است.
در مورد ارتش روسیه گیتس بر این نظر است که اگرچه جنگ به‌طور قابل‌توجهی نیروهای متعارف ارتش این کشور را تنزل داده است اما مسکو بزرگ‌ترین زرادخانه هسته‌ای جهان را حفظ کرده است. به لطف توافقنامه‌های کنترل تسلیحات، این زرادخانه فقط شامل چند سلاح هسته‌ای راهبردی مستقرشده، بیشتر ازآنچه ایالات‌متحده در اختیار دارد، می‌شود؛ اما روسیه ده برابر تسلیحات هسته‌ای تاکتیکی دارد که به حدود هزار و ۹۰۰ عدد می‌رسد.
باوجوداین زرادخانه هسته‌ای بزرگ، گیتس چشم‌انداز پیش روی پوتین را تاریک می‌بیند. با از بین رفتن امیدهای او برای فتح سریع اوکراین، به نظر می‌رسد او روی یک بن‌بست نظامی سخت حساب باز می‌کند تا اوکراینی‌ها را خسته کند. او بر روی این تصور قمار کرده که تا بهار یا تابستان آینده، مردم اروپا و ایالات‌متحده از حفظ وضع موجود خسته شوند. پوتین ممکن است مایل باشد به‌عنوان یک جایگزین موقت برای فتح اوکراین، به سمت فلج کردن اوکراین حرکت کند؛ اوکراین کشوری در حال خراب شدن است، صادراتش کاهش‌یافته و کمک‌های خارجی به اوکراین به‌طور چشمگیری کم شده است. پوتین می‌خواست اوکراین را به‌عنوان بخشی از امپراتوری روسیه تصرف کند. او همچنین از اوکراین دموکراتیک، مدرن و مرفه به‌عنوان الگوی جایگزین برای روس‌های همسایه می‌ترسید. او گزینه اولی را نخواهد داشت؛ اما ممکن است باور داشته باشد که می‌تواند از وقوع گزینه دوم جلوگیری کند.
گیتس به صراحت می‌گوید که تا زمانی که پوتین در قدرت است، روسیه دشمن ایالات‌متحده و ناتو باقی خواهد ماند. او از طریق فروش تسلیحات و کمک‌های امنیتی و فروش با تخفیف نفت و گاز، روابط جدیدی را در آفریقا، خاورمیانه و آسیا ایجاد می‌کند. او به استفاده از تمام ابزارهای موجود برای ایجاد تفرقه در ایالات‌متحده و اروپا و تضعیف نفوذ ایالات‌متحده در جنوب جهانی ادامه خواهد داد. او که به‌واسطه شراکتش با شی جسارت بیشتری یافته و مطمئن است که زرادخانه هسته‌ای مدرن‌شده‌اش مانع از اقدام نظامی علیه روسیه شود، به ایجاد چالش‌های تهاجمی در قبال ایالات‌متحده ادامه خواهد داد. پوتین قبلاً یک اشتباه تاریخی انجام داده است. هیچ‌کس نمی‌تواند مطمئن باشد که بار دیگر اشتباهی مرتکب نخواهد شد.
۲) چندجانبه‌گرایی جدید در نهادهای جهانی
واشنگتن هنوز به‌طور کامل دامنه و قدرت سه تغییر ژئوپلیتیک (seismic geopolitical shifts) را درک نکرده؛ همان تغییراتی که شی آن را «تغییرات بزرگی که در یک قرن دیده نشده» (great changes unseen in a century) می‌نامد، تغییراتی که دنیایی ازهم‌پاشیده و تکه‌تکه را ایجاد می‌کنند که دیگر «پکس امریکانا» (Pax Americana) در آن وجود ندارد؛ و اگر می‌خواهیم با اختلالات ناشی از تغییرات اقلیم، بیماری‌های همه‌گیر، بی‌ثباتی مالی و نابرابری بیش‌ازحد مبارزه کنیم، چنین جهانی همچنان نیازمند توجه به تأمین کالاهای عمومی جهانی است.
اولین تغییر آن است که اقتصاد نئولیبرال که به مدت سه دهه مسلط بود، جهانی‌سازی را به ارث برد که باز بود؛ اما به‌اندازه کافی فراگیر (inclusive) نبود. آن نظم اقتصادی که در آن نیمی از جهان از استانداردهای زندگی بالاتری برخوردار بودند؛ اما بسیاری در ایالات‌متحده و غرب دچار رکود بودند، با اقتصاد نئومرکانتیلیستی جایگزین می‌شود؛ زیرا دولت‌ها منافع شخصی اقتصادی خود را از منظر حفاظت امنیتی بازتعریف می‌کنند. این‌گونه می‌شود که زمانی اقتصاد سیاست را به‌پیش می‌برد اکنون سیاست اقتصاد را هدایت می‌کند؛ همان‌طور که تجارت، فناوری، سرمایه‌گذاری و حمایت از داده‌ها در جهان این امر را ثابت می‌کند.
تغییر دوم در واشنگتن به‌خوبی درک نشده و سیاست‌گذاران نیز نتوانسته‌اند از پیامدهای کامل آن بیدار شوند؛ زیرا قطعیت‌های ۳۰ساله دنیای تک‌قطبی جای خود را به‌عدم قطعیت‌های یک جهان چندقطبی داده است. البته این جهانی نیست که بتوان آن را «چندقطبی» به معنای محدود توصیف کرد که سه یا چند کشور دارای قدرت و موقعیت برابر هستند و بنابراین برخی از نویسندگان به این نتیجه رسیده‌اند که هنوز یک «تک‌قطبی جزئی» (partial unipolarity) وجود دارد؛ برعکس چندقطبی از نوع دنیایی متشکل از مراکز متعدد و رقابتی قدرت می‌باشد که پیامدهای بزرگی برای روابط آینده ایالات‌متحده در سراسر جهان دارد. این را به شکلی در مقاومت نیمی از جهان؛ اکثر کشورهای غیرغربی، در برابر حمایت از اوکراین در جنگش علیه روسیه می‌توان دید. تنها حدود ۳۰ کشور علیه مسکو تحریم اعمال می‌کنند. با این‌حال همان‌طور که در کتاب «عدم تقارن‌های چشمگیر» (Striking Asymmetries) اشلی‌جی. تلیس هم گفته‌شده، یکی دیگر از معیارهای تهدیدآمیز این نوع از چندقطبی که منعکس‌کننده رشد گروه چندبازیگری (group of multiplayers) است، تکثیر احتمالی سلاح‌های هسته‌ای است. اگر ایران به سلاح هسته‌ای دست یابد، عربستان سعودی، امارات متحده عربی، ترکیه و مصر هم احتمالاً به دنبال ساخت سلاح هسته‌ای خواهند بود. ازآنجایی‌که زرادخانه تسلیحات هسته‌ای چین تا سال ۲۰۳۵ از حدود ۴۰۰ کلاهک به بیش از ۱۵۰۰ کلاهک افزایش می‌یابد، کره جنوبی و ژاپن هم اگر بخواهند به‌خودی‌خود به کشورهای دارای سلاح هسته‌ای تبدیل نشوند، به تضمین‌های قطعی بیشتری از سوی ایالات‌متحده نیاز خواهند داشت. شاید نگران‌کننده‌تر، هند است که به‌طور فزاینده‌ای نگران قدرت روبه رشد چین است، ازاین‌رو به دنبال دستیابی به طرح‌های تسلیحات هسته‌ای قابل‌اعتماد است، با توجه به اینکه قابل‌اعتمادترین سلاح‌های این کشور ۱۰۰ برابر کمتر از سلاح‌های چین بازده دارند. همه این‌ها خطر نوع دیگری از اثر دومینویی (domino effect) را در قالب تعمیق روابط بین پاکستانِ به دنبال سلاح‌های هسته‌ای مرگبارتر و چین تشدید می‌کند.
سومین تغییر و جابجایی لرزه‌ای عمدتاً درنتیجه دور شدن از نئولیبرالیسم و تک قطبی‌شدگی، از یک هژمون و یک جهان‌بینی هژمونیک، در جریان است. فراجهانی‌شدن (hyperglobalization) که مشخصه بخش اعظم دوران ۲۰ سال گذشته بود در حال جایگزین شدن با نوع جدیدی از جهانی‌شدن (globalization) است. این جهانی‌زدایی (deglobalization) نیست؛ زیرا تجارت همچنان در حال رشد است (نه با سرعت دو برابر اقتصاد جهانی، اما همگام با آن). درواقع، تجارت کالاهای جهانی در سال ۲۰۲۲ به سطوح بی‌سابقه‌ای رسید. این حتی کند شدن جهانی‌شدن (slowbalization) با سرعت حلزون هم نیست؛ زیرا زنجیره‌های عرضه جهانی در خدمات دیجیتال بین سال‌های ۲۰۰۵ تا ۲۰۲۲ به‌طور متوسط سالانه ۸.۱ درصد رشد داشته، در مقایسه این رقم ۵.۶ درصد برای کالاها بوده است. صادرات جهانی خدمات دیجیتال در سال ۲۰۲۲ به ۳.۸ تریلیون دلار یا ۵۴ درصد از کل خدمات صادراتی رسید. «جهانی‌سازی سنگین» (Globalization-heavy)؛ این پیش‌فرض که جهانی‌سازی از طریق تجارت باعث بهبود وضعیت شهروندان کشور شما می‌شود، با «جهانی‌سازی ساده» (globalization-lite) جایگزین شده است؛ که محدودیت‌های تجارت ممکن است تضمین بهتری برای حفاظت از استانداردهای زندگی ملی باشد.
ازنظر گوردون بروان؛ که در فارن پالیسی منتشر شده است، یک موضوع مشترک در زیربنای هر سه تغییر لرزه‌ای وجود دارد و به نظر می‌رسد که این تحولات جدید را گرد هم می‌آورد: این یک ناسیونالیسم احیاشده (resurgent nationalism) است که به بهترین وجه توسط «جنبش‌های اول کشور [ما]» (country-first movements) در سراسر جهان منعکس‌شده است. حتی به نظر نمی‌رسد شعار «[اجناس] آمریکایی را بخرِ» (Buy America) بایدن؛ نسخه‌ای ضعیف از شعار «اول آمریکا» یِ (America First) ترامپ، این ملی‌گرایی اقتصادی (economic nationalism) را کمرنگ کند. این یک ناسیونالیسم است که شاخصه آن نه‌تنها کنترل‌های بیشتر روی مرزها، عوارض گمرکی بیشتر و محدودیت‌های مهاجرتی بیشتر، بلکه جنگ‌های تعرفه‌ای، جنگ‌های فناوری، جنگ‌های سرمایه‌گذاری، جنگ‌های یارانه‌های صنعتی و جنگ داده‌هاست. در سطح جهانی شاهد جنگ‌های داخلی بیشتر (حدود ۵۵ جنگ)، جنبش‌های جدایی‌طلبانه (حدود ۶۰ جنبش) و دیوارها و حصارهای بیشتری هستیم که کشورها را ازنظر فیزیکی جدا می‌کند (تعداد آن‌ها تا سال ۲۰۱۹ به ۷۰ فقره رسیده، بیش از چهار برابر آن در سال ۱۹۹۰). این ناسیونالیسم احیاشده به شیوه‌ای حتی تهاجمی‌تر بیان می‌شود. دولت‌ها و مردم بیشتر و بیشتر به نبرد بین «ما و آن‌ها» (us and them) فکر می‌کنند: «خودی‌ها در مقابل غیرخودی‌ها» (insiders versus outsiders). این تمرکز جدید بر یک منفعت شخصی محدود و نه روشنگرانه، دقیقه در لحظه‌ای که برای مقابله با چالش‌های جهانی به آن نیاز است، به قیمت همکاری‌های بین‌المللی تمام‌شده است.
تکه‌تکه شدن (fragmentation) هزینه اقتصادی نیز دارد. محققان سازمان تجارت جهانی تخمین زده‌اند که آینده «یک جهان، دو سیستم» (one world, two systems) با کاهش تجارت بین‌المللی و کاهش منافع حاصل از تخصص و مقیاس، درآمد واقعی را در درازمدت حداقل ۵ درصد کاهش می‌دهد. کشورهای کم‌درآمد حتی با کاهش ۱۲ درصدی درآمد، آسیب بیشتری خواهند دید و هرگونه امید به همگرایی آن‌ها با اقتصادهای متوسط و با درآمد بالاتر را تضعیف خواهد کرد. صندوق بین‌المللی پول نیز مطالعه مشابهی را انجام داده که نشان می‌دهد زیان‌های جهانی ناشی از تکه‌تکه شدن تجارت می‌تواند بین ۲.۰ تا ۷ درصد تولید ناخالص داخلی باشد. هزینه‌ها احتمالاً در حساب‌وکتاب جداسازی تکنولوژیکی (technological decoupling) بیشتر است. این را در نظر بگیرید: درحالی‌که تجارت بین ایالات‌متحده و اتحاد جماهیر شوروی در حدود یک درصد کل تجارت هر دو کشور در دهه ۱۹۷۰ و ۸۰ باقی‌مانده بود، تجارت با چین امروز ۱۶.۵ درصد واردات ایالات‌متحده و حدود ۲۰ درصد واردات اتحادیه اروپا را تشکیل می‌دهد.
سقوط ژئوپلیتیکی (geopolitical fallout) ناشی از این تغییرات لرزه‌ای، دنیایی را برایمان به ارمغان می‌آورد که هم‌اکنون در جریان است، یا شاید بدتر از آن، دنیایی که در حال شکسته شدن و درخطر تجزیه قرار دارد. معماری قدیمی جهانی (old global architecture) که به ما وفاداری‌های ثابت (fixed allegiances) و اتحادهای ناگسستنی (unbreakable alliances) می‌داد، تحت‌فشار قرارگرفته است. یک مسیر جهانیِ (global pathway) جدید در حال ایجاد است و اتحادهای قدیمی دوباره ارزیابی می‌شوند، در این میان تنها ناتوی توسعه‌یافته (expanded NATO) مستثناست که ایالات‌متحده از طریق آن، به اعتبار خود، همکاری امنیتی ترانس آتلانتیک را زنده کرده است. گروه هفت؛ و نه گروه بیست، اکنون توسط سالیوان به‌عنوان «کمیته راهبری جهان آزاد» (steering committee of the free world) شناخته می‌شود. این باعث می‌شود که گروه۱۸۰ [بقیه کشورهای دنیا] احساس کند که مورد بی‌توجهی قرارگرفته و نماینده‌ای در این اتحادها ندارند. با دیگر روابط طولانی‌مدت تحت‌فشار، چشم‌انداز ژئوپلیتیکی مملو از ترتیبات ناهموار، همپوشانی و رقابت است. بدون هیچ طرح جدیدی برای گرد هم آوردن مردم، ما پیش از اتحاد با هم با یک دهه بی‌نظمی روبرو هستیم. کشورهایی که قبلاً از جلیقه تک‌قطبی رهاشده‌اند، از فاصله گرفتنشان از قدرت‌های بزرگ لذت می‌برند و به آنچه را که محقق سنگاپوری؛ دنی کوآه، «آژانس ملت سوم» (Third Nation agency) می‌نامد، عمل می‌کنند؛ نه‌تنها از شراکت‌ها و وفاداری‌های سنتی رهایی می‌یابند؛ بلکه شراکت‌هایی جدید و اتحادهایی اغلب گذرا ایجاد می‌کنند. جارد کوهن در گلدمن ساکس این کشورها را به‌عنوان «دولت‌های نوسانی» (swing states) توصیف کرده که وفاداری‌شان به جهت باد بستگی دارد. آن‌ها ترجیح می‌دهند آنچه را که سمیر ساران؛ رئیس بنیاد تحقیقاتی آبزرور هند، «شرکت با مسئولیت محدود» (limited liability partnerships) نامیده، تشکیل دهند که در نوع خود شکلی متفاوت ازآنچه دانشمندان علوم سیاسی آن را مینی‌جانبه‌گرایی (minilateralism) می‌خوانند هست، یعنی گروهی از دولت‌های گرد هم آمده برای اهداف مشترک بلندمدت؛ اما منافع اقتصادی یا امنیتی کوتاه‌مدت. هند را در نظر بگیرید که اکنون رهبری آن را هدایت می‌کند که به ناسیونالیسم هندو، اقتدارگرایی وعدم تحمل مذهبی پایبند است. بااینکه ارزش‌های مشترک هند و آمریکا؛ حمایت از دموکراسی و آزادی مذهبی، ضعیف‌تر شده، منافع مادی مشترک دو کشور، به‌ویژه در رابطه با چین، در حال حاضر قوی‌تر شده است. نارندرا مودی؛ نخست‌وزیر هند، حتی درحالی‌که از نفوذ فزاینده چین در آسیا می‌ترسد، با آمریکا و روسیه بازی می‌کند و آن‌ها را به نبرد برای قراردادهای تسلیحاتی و معاملات تجاری مطلوب با این کشور وادار می‌کند. خاورمیانه، جایی که کشورهایی مانند عربستان سعودی و امارات با بهره‌برداری از منافع بسیار متفاوت ایالات‌متحده، چین و روسیه از محوریت ایالات‌متحده در اقیانوس هند و آرام بهره می‌برند. هر کشور اروپایی برای ادامه تجارت با چین، دلیلی دارد: آلمان برای حفظ صادرات تولیدی خود، فرانسه برای پیشبرد ایده‌های خودمختاری استراتژیک، اروپای شرقی به دلیل وابستگی‌اش به طرح کمربند و راه؛ بنابراین اروپا نمی‌خواهد درنهایت بین ایالات‌متحده و چین زیر منگنه باشد. با توجه به اینکه ایالات‌متحده برای تعدیل چین به اروپا نیاز دارد و چین برای تعدیل ایالات‌متحده به اروپا نیاز دارد، اروپا در موقعیت قوی‌تری برای حمایت از چندجانبه‌گرایی قرار دارد.
ترویج چندجانبه گرایی باثبات‌تر فقط به نفع خاورمیانه، اروپا و آفریقا نیست. برای مؤثرتر شدن در سطح جهانی، ایالات‌متحده باید با از دست دادن تعصب خود در برابر نهادهای بین‌المللی که ایجاد و رهبری کرده شروع کند. دلیل مشخص است. جذابیت نسخه قدیمی پکس‌امریکانا دیگر آن‌قدر قوی نیست که بقیه جهان را برای پاسخ به قدرت ایالات‌متحده ترغیب کند. یک چندجانبه‌گرایی جدید با پیشرو بودن ایالات‌متحده شاید بتواند چنین شود.

روشن‌سازکلام
نظم‌های جدید جهانی در سال‌های ۱۸۱۵، ۱۹۱۸ و ۱۹۴۵ نشان می‌دهد که تغییرات در معماری جهانی تنها پس از یک جنگ یا شکست اتفاق می‌افتد. درواقع با پایان جنگ سرد سال ۱۹۹۰ توسط جورج اچ دبلیو. بوش به‌عنوان آغازگر «نظم نوین جهانی» (new world order) عنوان نهاده شد. درواقع آن سال وقتی تاریخ به‌اندازه کافی قاطع عمل نکرد، نقطه عطفی بود. می‌توانید استدلال کنید که آلمان خواهان اتحاد بود و فرانسه می‌خواست آلمان را از طریق اتحاد اروپا مهار کند. اینکه ایالات‌متحده می‌خواست ناتو و رهبری آن را حفظ کند. روسیه تحقیرشده هم هرگز وارد نظم نوین جهانی نشد. در این تاریخ که تغییر در دستور کار قرار داشت، به نقشی که چین، هند و جهان درحال‌توسعه در آینده ایفا خواهند کرد، اهمیتی داده نمی‌شد. چالش‌های وجودی که ما اکنون با آن روبرو هستیم لحظه جهانی نادری را ایجاد می‌کنند که در آن سنگ زیرپای ما جابجا می‌شود و معماری بین‌المللی باید یک‌بار دیگر بازسازی شود وگرنه پژمرده
خواهد شد. معماری بین‌المللی که در دهه ۱۹۴۰ بنانهاده شد، باید برای نیازهای دهه ۲۰۲۰ بازسازی شود، دورانی که در یک اقتصاد یکپارچه‌تر (economically integrated economy)،
یک دنیای اجتماعی به‌هم‌پیوسته‌تر (socially interconnected) و ازنظر ژئوپلیتیکی به هم وابسته‌تر (geopolitically interdependent)، استقلال هر کشور با وابستگی متقابل جهانی (global interdependence) به دست می‌آید. ما شاید نتوانیم یک پارتنون کاملاً جدید بسازیم؛ اما باید راهی برای جلوگیری از کمپ زدن در خرابه‌های آکروپولیس پیدا کنیم.
در دنیایی که در آن سرایت بیماری مالی (financial contagion) همیشه یک خطر است و زنجیره‌های عرضه جهانی کشورها و قاره‌ها را مانند قبل به هم پیوند می‌دهند، ما نمی‌توانیم کشورها را به روش قدیمی ببینیم، بلکه به‌عنوان بخشی از شبکه‌ها و روابط که سرریزهای یکی می‌تواند اثرات مخربی بر دیگران داشته باشد می‌بینیم؛ بنابراین صندوق بین‌المللی پول دیگر نمی‌تواند بدنه‌ای باشد که منتظر است تا زمانی که کشورها دچار بحران‌های تراز پرداخت‌ها می‌شوند اقدام کند، بلکه باید در کار پیشگیری از بحران و همچنین حل بحران باشد؛ و برای جلوگیری از رکودهای آینده، بازوی نظارتی جهانی آن باید با هماهنگی هیئت ثبات مالی و بانک تسویه‌حساب‌های بین‌المللی تقویت شود تا نظارت و گزارش همه خطراتی را که اقتصاد جهانی را تهدید می‌کند انجام دهد.
بانک جهانی باید به یک بانک جهانی کالاهای عمومی (global public goods bank) تبدیل شود که بر سرمایه انسانی و نظارت بر محیط‌زیست متمرکز است؛ و با توجه به اینکه بانک جهانی برای ایفای این نقش‌ها به منابعی در حدود ۴۵۰ میلیارد دلار در سال؛ سه برابر هزینه‌های فعلی آن؛ نیاز دارد، رئیس جدید آن؛ آجی بانگا، به حمایت ایالات‌متحده در روند اصلاحات نیاز دارد. علاوه بر این سهامداران باید با تخصیص سرمایه بیشتر با اصلاحاتی مانند ادغام تسهیلات کم‌درآمد و متوسط بانک، نوآوری در استفاده از ضمانت‌ها و همچنین وام‌ها و کمک‌های بلاعوض موافقت کنند و بانک را به‌عنوان یک بستری برای بسیج سرمایه‌گذاری بخش خصوصی ببینند.
از دهه ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۰، سازمان تجارت جهانی با اجماع و از طریق مذاکره کار کرده است. از زمان سازمان‌دهی مجدد نئولیبرالی سازمان تجارت جهانی در اواسط دهه ۱۹۹۰؛ و برای اولین بار طی ۵۰ سال، هیچ توافق تجاری جهانی امکان‌پذیر نبوده است؛ و تحت‌نظر مدیر کل آن؛ نگوزی اوکونجوایویلا، تمرکز بیشتر بر دیپلماسی و یک سیستم تجدیدنظر اصلاح‌شده برای مقابله با حداقل‌ترین حوزه‌های تجارت ضروری است: خدمات، داده‌ها و فناوری اطلاعات به‌طورکلی و یک چارچوب بین‌المللی جدید
(new international framework) باید برای مقابله با مسائل قانونی و اخلاقی ناشی از خطرات هوش مصنوعی و اینترنت ایجاد شود.
پس از کووید ۱۹، هر کس که به‌طورجدی به سازمان جهانی بهداشت که بودجه‌ای معادل سه بیمارستان متوسط ایالات‌متحده دارد، نگاه کند، نمی‌تواند ضرورت وجود بودجه کافی برای مقابله با فهرستی از خطرات را دست‌کم بگیرد. گروه بیست باید نماینده بیشتری از ۱۷۵ کشور دیگر باشد، دبیرخانه مناسبی ایجاد کند و توجه بیشتری به بحران‌های درهم‌تنیده (interlocking crises) در فقیرترین نقاط جهان داشته باشد.
سازمان ملل متحد باید تکامل یابد. تا زمانی که آمریکا و روسیه در مورد همه موضوعات در شورای امنیت انحصاری حق وتو داشته باشند، کل سازمان می‌تواند در انفعال بماند. اگر نمی‌توانیم شورای امنیت را با کاهش یا حذف حق وتو اصلاح کنیم، باید مجمع عمومی سازمان ملل و ۱۹۳ عضو آن را تشویق کرد تا نقش رهبری مسئولانه‌تری را ایفا کنند. حداقل می‌توانیم به اصلاحاتی در کار حفظ صلح سازمان ملل دست‌یابیم و راه بهتری برای ارائه بودجه کمک‌های بشردوستانه ایجاد کنیم که برای پناهندگان و آوارگان روبه افزایش سراسر جهان به ۴۱ میلیارد دلار در سال نیاز دارد. یک نقطه شروع می‌تواند حمایت از یک توافقنامه برای تأمین مالی مناسب اقدامات اقلیمی، آمادگی همه‌گیری و تعهدات بشردوستانه باشد. به‌ویژه در کنفرانس تغییرات اقلیم امسال در دبی، کشورهای  نفتی خاورمیانه باید در تأمین مالی انطباق لازم در کشورهای کم‌درآمد و متوسط مشارکت کنند.
دستور کار ایالات‌متحده برای چنین اصلاحاتی می‌تواند چندجانبه‌گرایی را به مسیر اصلی بازگرداند. محققان روابط بین‌الملل اغلب از تله توسیدید صحبت می‌کنند؛ یعنی یک قدرت در حال ظهور هژمونی ریشه‌دار را به دست می‌گیرد، درست همان‌طور که آتن در قرن پنجم قبل از میلاد با اسپارت داشت.
حداقل دو مفهوم توسط کسانی که فکر می‌کنند ایالات‌متحده و چین برای درگیری آماده می‌شود؛ ازنظر رابرت گیتس، مورد استناد قرار می‌گیرد. اولی «تله توسیدید» (Tucydides trap) است. بر اساس این نظریه، جنگ زمانی اجتناب‌ناپذیر می‌شود که یک قدرت در حال ظهور با یک قدرت تثبیت‌شده رودررو شود؛ مانند زمانی که آتن در دوران باستان با اسپارت مقابله کرد یا زمانی که آلمان قبل از جنگ جهانی اول با انگلستان رودررو شد. دومین مفهوم، ظهور چین است. بر اساس این مفهوم، قدرت نظامی و اقتصادی چین در حال حاضر و یا در آینده زیاد می‌شود درحالی‌که طرح‌های آمریکا برای افزایش قدرت نظامی طول می‌کشد تا نتیجه دهد. در نتیجه، فرض این است که چین ممکن است قبل از اینکه نابرابری نظامی در آسیا، نقطه‌ضعف چین را تغییر دهد، به تایوان حمله کند. هیچ‌کدام از این دو نظریه اما قانع‌کننده نیستند. هیچ‌چیز اجتناب‌ناپذیری در مورد جنگ جهانی اول وجود نداشت. جنگ جهانی اول به دلیل حماقت و غرور بی‌جای رهبران اروپا رخ داد. علاوه بر این، ارتش چین هنوز آماده ورود به یک درگیری بزرگ نیست؛ بنابراین، حمله مستقیم چین به تایوان یا تهاجم به تایوان، اگر اتفاق بیفتد، در چند سال آینده رخ خواهد داد؛
مگر اینکه شی دوباره مرتکب یک اشتباه محاسباتی بزرگ شود.
ازنظر گوردون بروان اغلب فراموش می‌شود که اسپارت به دلیل قدرت آتن شکست نخورد. اسپارت سال‌ها بعد شکست خورد؛ زیرا کشورهای کوچک‌تر از آتن قدرت هژمونیک آن را نابود کردند. در اینجا درسی برای ایالات‌متحده وجود دارد که توجهش به‌طور فزاینده‌ای بر چین متمرکزشده است. برای مدتی ظرفیت آن برای پیشی گرفتن از بزرگ‌ترین رقیبش قابل‌محاسبه و اثبات است. آنچه کمتر زیر ذره‌بین است پیامدهای از دست دادن نفوذ ایالات‌متحده در آفریقا، آسیا، آمریکای لاتین و خاورمیانه است. ایالات‌متحده می‌تواند در نبرد با چین پیروز شود؛ اما با این کار، در نبرد برای جلب حمایت از سراسر جهان شکست می‌خورد. برای ایالات‌متحده بسیار بهتر است که در بازسازی نظم جهانی پیش‌قدم شود و در اینجا بهترین دست ممکن را دارد. اگر واشنگتن در رویارویی با مشکلات جهانی که نیاز به راه‌حل‌های جهانی دارند به‌اندازه کافی جسور بود، دیگر نیازی به داشتن وسواس در مورد نفوذ فزاینده پکن نداشت. در عوض چین با یک انتخاب تعیین‌کننده روبرو خواهد شد: یا با ایالات‌متحده کار کند، همان‌طور که می‌گوید می‌خواهد کار کند، یا با مذاکره در مورد همکاری‌های بین‌المللی و اهمیت نهادهای جهانی روبه‌رو شود، درحالی‌که فقط به سیاست «اول چین» (China first) علاقه‌مند است. امروزه به نظر می‌رسد که چین منافع موردنیاز برای تبدیل‌شدن به یک دیده‌بان جهانی را دارد؛ اما نه ارزش‌های آن را. آمریکا ارزش‌هایش را دارد، اما علاقه کافی ندارد. ارزش‌ها در یک شب تغییر نمی‌کنند؛ اما علایق چرا. حالا نوبت شماست آمریکا!