آفتاب یزد – مسعود نصیری: سریال «بازگشت زخم کاری» چند هفته‌ای است که از فیلیمو در حال انتشار است، مجموعه ای که مانند فصل اول آشفتگی‌ها و درگیری‌های یک خانواده تشنه قدرت برای دست بالا داشتن را دنبال می‌کند، با این حال روند داستان با فصل اول تفاوت فاحشی دارد و آشفتگی روایی، پیرنگ داستانی […]

آفتاب یزد – مسعود نصیری: سریال «بازگشت زخم کاری» چند هفته‌ای است که از فیلیمو در حال انتشار است، مجموعه ای که مانند فصل اول آشفتگی‌ها و درگیری‌های یک خانواده تشنه قدرت برای دست بالا داشتن را دنبال می‌کند، با این حال روند داستان با فصل اول تفاوت فاحشی دارد و آشفتگی روایی، پیرنگ داستانی ضعیف و بازی‌های ناهمگون اصلی‌ترین نکاتی است که در سکانس به سکانس اثر تازه مهدویان به چشم می‌خورد.
در حقیقت نقطه ضعف اصلی فصل اول «زخم کاری» وقتی خودش را نشان داد که مهدویان از منبع اصلی اقتباس پیشی گرفت و سلیقه شخصی‌اش را بیش از حد وارد بازی کرد. بسیاری از سریال های نمایشی که ساخت سری دوم و سوم را تجربه می‌کنند به اعتبار سری اولی که ساخته شده اند فروش می کنند و کمتر مجموعه نمایشی را در سال‌های اخیر دیده ایم که در سری جدید حرف نو داشته باشد و نان سری اول خود را نخورد. اتفاقات در سریال «بازگشت زخم کاری» تکراری است و همان اتفاقات سری اول دومینو وار در حال انجام است با این تفاوت که در سری اول جواد عزتی آن اتفاقات و صحنه ها را رقم می زد که برای بیننده در چارچوب نمایش و درام تماشایی و
حیرت انگیز بود، اما در سری دوم همان صحنه ها توسط بازیگری جوان و
درجه چندم به نام مرتضی امینی تبار انجام می‌شود. شکی نیست که امینی تبار بازیگری آینده دار و موفقی خواهد بود و برای رسیدن به این جایگاه و موقعیت تلاش کرده، اما توقع بیننده را نمی‌تواند برآورده کند زیرا تمام صحنه هایی که او (امینی تبار) در آنها بازی می کند پیشتر توسط جواد عزتی اجرا شده، به عنوان مثال؛ مخاطب ایستادن در استخر و گریه کردن پشت فرمان و استرس و ترس از دست دادن را در «زخم کاری» با بازی بازیگری دیگر بنام جواد عزتی دیده است. اگر تکه ای از «زخم کاری» و مستند «آخرین روزهای زمستان»(زندگی شهید حسن باقری) و «ایستاده در غبار» (زندگی شهید احمد متوسلیان) و حتی «لاتاری» را کنار هم بگذاریم، هیچ تفاوتی در نوع فیلمبرداری و نگاه کارگردان نمی بینیم، یعنی مهدویان در «آخرین روزهای زمستان» بیننده را در دهه شصت قرار می دهد که دسترسی فیزیکی به سال‌های دفاع مقدس ندارد و از آن زمان فاصله گرفته پس باید یک قدم عقب تر بایستد و به عنوان سوم شخص با صدای یک راوی به مستند «آخرین روزهای زمستان» نگاه کند، اما در «زخم کاری» شاید بیننده به این دلیل که از هلدینگ اقتصادی و شرایط حاکم بر کمپانی ها و روابط شان مطلع نیست قبول کند که هنوز سوم شخص بایستد، اما در «بازگشت زخم کاری» بیننده
یک سری از این روابط را دیده پس نباید همچنان او را سوم شخص قرار داد و راوی گونه داستان را برایش نقل کند، این یعنی بیننده باید بتواند خودش را به جای یکی از شخصیت ها تصور کند تا فاصله اش با روایت قصه از بین برود و خودش درون فیلم باشد، اما بیننده نمی‌تواند خود را جای هیچ کدام از شخصیت های فیلم بگذارد. از سمیرا که بعد از
کشته شدن دخترش هنوز می‌تواند با حرصی غیرقابل توصیف دلبسته دنیا باشد تا مسعود طلوعی که با دیدن آن همه قتل در مجموعه هلدینگش ذره ای عذاب وجدان در وجودش دیده نمی شود، این مطلب را القا می کند که بیننده هنوز سوم شخص است و خودش نتوانسته داخل داستان بشود، در سری اول «زخم کاری» وقتی جواد عزتی (مالک) در قبال کارها و تصمیماتش دچار استرس و عذاب وجدان می‌شد بیننده می‌توانست خود را جای وی بگذارد و دوربین مهدویان از فرم
مستند گونه و سوم شخص بودن خارج می شد.
هرآنچه عدم نمایش پلیس در سری اول این مجموعه، آن را در فضای اکشن و رئال قرارمی داد تا شخصیت ها نیز راحت بتوانند عکس العمل انجام دهند و فضای هلدینگ های اقتصادی بهتر نمایش داده شود در سری دوم عدم نمایش پلیس و اینکه هیچ کدام از شخصیت ها با پلیس همکاری ندارند فضای قصه را غیرطبیعی و غیرعادی نشان
می دهد یعنی برای پلیس هیچکدام از بیست قتلی که در این هلدینگ
اقتصادی اتفاق افتاده جای سوال و قابل تحقیق نبوده، شاید اگر حداقل در یک سکانس رابطه ای از دستمالچی (سید جواد هاشمی) با یک مامور نمایش داده می‌شد بیننده باور می‌کرد که در قسمت آخر یک پلیس یک مامور آگاهی و کارآگاه وارد قصه شود و یک رو دست
به تمام شخصیت ها بزند و به مخاطب یادآوری کند که این هلدینگ ها زیرنظر قانون هستند.
یکی از ویژگی های سری اول این سریال، نشان دادن گذشته و عقبه شخصیت ها بود که موجب شخصیت سازی می شد، اما در سری دوم هیچ شخصیتی متولد نمی‌شود و همه تیپ هستند. پارادوکس مسعود طلوعی را می بینیم ‌که اصطلاحاً یک پدرخوانده قدرتمند و با نفوذ است و فقط فرهمند با بازی امیر دژاکام رقیب اوست، اما در جنگ با میثم منفعل است. در سری اول بازگشتِ منصوره از انگلیس را دیده بودیم و مجدد شاهد بازگشت مهراوه شریفی نیا (دختر بایندر) از خارج هستیم و نمی‌دانیم چرا باید خواهرزاده وارث حاج عمو باشد با کدام دست نوشته و وصیت نامه؟
البته تکرار اتفاقات در سری دوم به همینجا ختم نمی‌شود بلکه شما برای آنکه بدانید کدام شخصیت ها تکراری هستند باید آنها را در ذهن خود حذف کنید تا ببینید چه اتفاقی در روایت داستان می‌افتد، در واقع شخصیتی تکراری نیست که روایت فیلمنامه به آن وابسته باشد، بعنوان مثال اگر تا بخشی از سریال، کاراکتر سیما (الناز ملک) از داستان حذف شود روایتِ کدام قسمت از اپیزود با مشکل برمی‌خورد؟ همانطور که شخصیت «شیدا» در سری دوم حذف شد چون بودنش کمکی به روایتگری کارگردان نمی کرد، بلکه با فوت و حذفش و حرصی که در بازماندگانش ایجاد می‌کند شاید بتواند به درگیری شخصیت ها با هم کمک کند، یعنی شاید اصلا کارگردان «شیدا» را آورده بود که در رابطه ای با مرتضی امینی تبار حذف شود تا بتواند بین میثم و شهریار دعوا راه بیندازد که فراتر از علاقه دختر پسری که پول و جایگاه باشد هم می‌توانست این دوشخصیت را مقابل هم قرار دهد و اصلا لازم نبود بیننده یک رابطه تیپیکال و مصنوعی و ساخته دست کارگردان را ببیند زیرا بیننده در سری اول رابطه میثم و مائده را دیده بود که اتفاقا آن هم واقعی نبود، اما بیننده این رابطه را قبول کرده بود اما رابطه شیدا و میثم را مخاطب نمی‌تواند باور کند، علاقمندی یک شبه کپی شده رابطه بين شیدا و میثم مصنوعی و تکراری بود و از نقاط ضعف سریال رابطه خام و دم دستی میثم (مرتضی امینی تبار) و مائده (سارا حاتمی) و ظهور و سقوط ناگهانی منصوره (هانیه توسلی) بود که هر دو زاییده ذهن مهدویان بودند و در منبع اقتباس خبری از آنها نبود که تفاوت‌های فاحش کتاب و سریال با اعتراض حسینی زاد هم مواجه شد و این نویسنده اذعان داشت مهدویان درون‌مایه داستان که درباره روابط و زد و بندهای سیاسی بود را به نزاعی خانوادگی تنزل داده است.
مخاطبان از همان قسمت اول فصل دوم متوجه می‌شوند که شخصیت مالک (جواد عزتی) در اتفاقی «جان اسنو» وار زنده است و احتمالا قرار است برای انتقام از هر کسی که در مرگ ساختگی‌اش دست داشته، بازگردد اما با این حال این چرخش در دل داستانی که ادعای رئال بودن دارد به اندازه‌ای غیرمنطقی و خام است که به هیچ روشی هضم نمی‌شود و به نظر می‌رسد مهدویان در این مورد خاص گوشه چشمی به آثاری مثل «بازی تاج و تخت» و زنده شدن ناگهانی «جان اسنو» داشته، با این حال در آن مورد خاص پای سحر و جادو در میان بود که با توجه به فضای کلی داستان «جرج آر. آر. مارتین» کاملا منطقی بود، اما در عوض این جا مالکی را داریم که ده‌ها زخم کاری بر پیکر دارد و از صبح تا شب در تابوتی زیر خروارها خاک دفن شده و در نهایت هم خودش لوکیشنش را برای دستمالچی (سید جواد هاشمی) می‌فرستد و به شکل کاملا معجزه‌آسایی نجات می‌یابد! در هر صورت زنده ماندن مالک هرچقدر هم غیرمنطقی و محیرالعقول باشد تنها برگ برنده مهدویان برای ادامه داستان است، اما در نهایت ناباوری حتی با این برگ برنده هم خوب بازی نمی‌کند و بعد از گذشت چند قسمت حضور جواد عزتی به چند سکانس خلاصه شده که در آن‌ها هم هیچ خبری از زیرکی و اقتدار مالک نیست و در عوض با شمایل فروپاشیده مردی از گور بازگشته طرفیم که گویا به جز درست کردن الگو و گریه کردن کار دیگری را از پیش نمی‌برد.


در سمت دیگر مهران غفوریان را داریم که در«قورباغه» هومن سیدی نشان داد که پتانسیل کافی برای ایفای نقش‌های جدی را دارد اما «شفاعتِ» زخم کاری شمایل کاریکاتور گونه‌ای از سرسپرده‌ای است که مخوف‌ترین و کثیف‌ترین دستورات اربابش را به سرانجام می‌رساند. وضعیت الناز ملک در نقش «سیما» و نگار نیکدل در نقش «شیدا» هم که مشخص است و کپی دم دستی از سمیرا و مائده فصل اول هستند. سمیرا که این بار هم همان «فم فتال»(اغواگری زنانه) افراطی قبلی است و گویی اتفاقات شومی مثل مرگ همسر و فرزندش ذره‌ای هم رویش تاثیر نگذاشته و استبداد بیمارگونه‌اش حتی بیش از پیش شده؛ ویژگی که یکی از نقاط قوت فصل اول بود اما حالا به اندازه‌ای قابل
پیش‌بینی شده که عملا روی اعصاب مخاطب راه می‌رود و در بسیاری از سکانس‌ها انتظار کتک کاری‌های سمیرا را داریم. درواقع کارگردان نمی‌داند کدام شخصیت ها را باید مقابل هم قراردهد و کدام
شخصیت ها را کنار یکدیگر بگذارد معلوم‌ نیست رقیبِ مسعود طلوعی؛ مالکِ مالکی است یا پانتا بایندر یا پسر فرنهاد که پدرش را مسعود طلوعی منفجر کرد یا سمیرا یا سیما؟
شاید کارگردان خودش طرفدار مالک باشد، اما تا جایی که من دیدم وقتی سیما و پسر فرنهاد و میثم و سمیرا و حتی شهریار و مالک مقابل مسعود طلوعی( کامبیز دیرباز) بایستند مخاطب نیز سمت مسعود طلوعی قرار می‌گیرد، اما دغدغه ما طرفداری مخاطب از کدام شخصیت نیست، بلکه دل مشغولی ما این است که طرفداری مخاطب از مسعود طلوعی چه آورده اخلاقی برای بیننده دارد؟! یعنی کارگردان یک شخصیت مثبت طراحی نکرده تا مخاطب جذب او شود و یک پند اخلاقی به مردم بدهد، حتی شخصیت دستمالچی هم معلوم نیست هدفش چیست کسی که مثبت بودنش در هاله ای از ابهام قراردارد و به پشتوانه بازی هایش در نقش شهدا شاید گمان کنیم شخصیت مثبت قصه است.