منصور مظفری – مدیرمسئول: اول: در کتاب «اصول روزنامه نگاری»، تألیف «بیل کواچ ـ تام رزنتیل» می‌خوانیم: «مطالبات خبری بشر اساساً انگیزه ی یکسانی دارد. مردم یک نیاز برانگیزاننده دارند و بر اساس آن می‌خواهند بدانند در جریان تجربه آن‌ها چه رخ می‌دهد. آگاه بودن از رویدادهایی که ما خود نمی‌توانیم ببینیم، به ما حسی […]

منصور مظفری – مدیرمسئول: اول: در کتاب «اصول روزنامه نگاری»، تألیف «بیل کواچ ـ تام رزنتیل» می‌خوانیم: «مطالبات خبری بشر اساساً انگیزه ی یکسانی دارد. مردم یک نیاز برانگیزاننده دارند و بر اساس آن می‌خواهند بدانند در جریان تجربه آن‌ها چه رخ می‌دهد. آگاه بودن از رویدادهایی که ما خود نمی‌توانیم ببینیم، به ما حسی از امنیت، کنترل و اطمینان می‌دهد(ولع آگاهی).»
دوم: باز در کتاب «اصول روزنامه نگاری»، تألیف«بیل کواچ ـ تام رزنتیل» می‌خوانیم: «روزنامه‌نگاری برای چیست؟ روزنامه نگاری برای دموکراسی است. روزنامه‌نگاری برای ساختن جامعه است. روزنامه‌نگاری برای مدنیت است. و چنان که «واتسلاو هاول» ـ رئیس جمهوری چک ـ در جمع گروهی از روزنامه نگاران که در سال ۱۹۹۱ در پراگ جمع شده بودند، گفت: «روزنامه‌نگاری برای پس‌گرفتن زبان از دولتی است که آن را به خدمت گرفته است تا در تبلیغات خود(که نادیده گرفتن آزادی اندیشه است) به کار برد.»
سوم: یک بار یکی از خبرنگاران روزنامه، بدون لکنت زبان و با صداقت تمام به من گفت: «آقای مظفری؛ بی‌خود ما را و خودت را اذیت نکن، هرچند در زمان تبلیغات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ و یکسال قبل از آن سنگ رئیس‌جمهور را به سینه زدی اما این دولت، شما و آفتاب یزد را دوست ندارد، چه تمام صفحه را اختصاص بدهید به دولت و چه یک کلمه از دولت ننویسید، برای دولتی که شما را و روزنامه آفتاب یزد را دوست ندارد، علی السویه است.» بعدتر بارها این گفته ی خبرنگار را با آن چه رخ داده قیاس کردم، عین واقعیت بود! البته ارادت بنده به شخص رئیس‌جمهوری همچنان پابرجاست.
چهارم: «ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش…»، حمایت کردیم، از اعتبار حرفه‌ای خودمان و روزنامه خرج کردیم، بارها با مجموعه ی آفتاب یزد، بحث و جدل کردیم. بسیاری از گزارش‌ها و یادداشت‌ها را، یا اساساً اجازه ی انتشار ندادیم و یا تعدیل کردیم و در نهایت دیدیم؛ این دولت نه ما را می‌بیند و نه روزنامه را(دیدن یعنی توجه به
مطالبات مردمی).
پنجم: بارها هشدار دادیم، تذکر دادیم، دردمندانه نصیحت کردیم، خالصانه یادآور شدیم که تقابل ایجاد نکنید، روزنامه‌ها را «له» و «علیه» دولت، دسته‌بندی نکنید. بگذارید اگر نقدی هست دیده و شنیده شود، کاستی‌ای اگر هست، گفته شود، خطایی اگر هست، نوشته شود بالاخره روزنامه که دشمن دولت نیست، تهِ ماجرا منتقد است. اما گوش ندادند؛ پیدا و پنهان علیه روزنامه‌های به اصطلاح «منتقد دولت»، هرچه خواستند گفتند و انجام دادند و نوشتند، دستاورد چه بود: طیفی از روزنامه‌های پُرمخاطب که آنچنان علاقه‌ای به پوشش اخبار دولت ندارند و انبوهی از روزنامه‌های حامی که هرچه می‌نویسند بی‌فایده است!
ششم: هرچه پرسیدیم، بی‌جواب ماند. هرچه از انحراف و سوء استفاده نوشتیم، تکذیب شد (علیرغم میل باطنی مجبور به چاپ شدیم). هرچه سند ارائه دادیم از کنار آن گذشتند، هرچه گواه و شاهد لازم بود، آوردیم. از پایین‌ترین سطح تا عالیرتبه ترین‌ها را مخاطب قرار دادیم، نه دیدند و نه شنیدند و نه اگر دیدند و شنیدند، پاسخ دادند. یکشنبه‌های مطالبه‌گری به راه انداختیم، بی‌فایده بود. اعلام آمادگی کردیم برای ارائه ی محتوا، به نفع دولت، در راستای اهداف و برنامه‌های دولت و حتی برای تبلیغ دولت، اما دیوار از خشت اول کج بود!
هفتم: دیگر کار به جایی رسید که گفتند حق ندارید با فلان و فلان و فلان روزنامه کار کنید، حتی بخش خصولتی اگر آگهی داد، مؤاخذه شد. آگهی دادن به خودشان را هم که همه دارند می‌بینند، خون دل‌ها خوردیم اما صبوری پیشه کردیم. گفتیم به احترام شخص آقای رئیسی، این خُرده لغزش‌ها را چشم می‌پوشیم اما دیدیم؛ دیواری شده‌اند بین رسانه و دولت!
هشتم: برای نمونه، دست گذاشتیم روی «نهضت ملی مسکن»، هشدار و تذکر، سند و شاهد، گواه و تصویر، بعد دیدیم تبدیل شده‌ایم به دشمن دولت. توسط چه کسی؟ همان‌هایی که رد و نشان شان را در خلاف‌سازی‌ها مشخص کرده بودیم. در برهه‌هایی اگر لازم دانستیم ـ نه برای حمایت از دولت که برای عمل به رسالت خبری ـ جایی اگر مجلس در حق دولت اجحاف کرد، محکم از دولت حمایت کردیم در فقره ی اصرار دولت برای برکناری «غلامرضا» هرچه بلد بودیم نوشتیم و به بهارستانی‌ها گفتیم: « این رسم مجلس نشینی نیست» گفتیم که بگوییم: این گونه هم نبوده که قهر و عتاب کنیم و سیاه را سفید بنمایانیم و سفید را سیاه. یعنی جایی اگر حق با دولت بوده، پا پس نکشیدیم.
نهم: خودمان را رو در روی خیلی‌ها قرار دادیم اما در سفرهای استانی تا توانستیم با دولت همراهی کردیم. در کنار همراهی، گاه گاهی نکاتی هم گوشزد کردیم که فلان تصمیم درست نبوده، فلان گزارش، راستی آزمایی شود، فلان ادعا با واقعیت نزدیک هم نیست، آن که نشان تان دادند ناسره است سره‌اش را پیدا کنید و… در نهایت دیدیم دور هم می‌نشینند و تصمیماتی می‌گیرند که نمی‌توانیم
سکوت کنیم!
دهم: در پاره‌ای از امور، روزنامه آفتاب یزد بیشتر از دولت سیزدهم، گفت و نوشت که:«تقصیر دولت قبل است» اما حاضر نشدند بررسی کنند تا لااقل آن چه در دولت قبل رخ داده را به پای دولت فعلی ننویسند. در فقره ی انتقال آب، محیط زیست، خودروسازی، چای‌های سنواتی تاریخ گذشته، مؤسسات اعتباری و… آن قدر نوشتیم که زبان مان «مو» درآورد اما کو فایده؟!
یازدهم: آقای شریعتمداری؛ «از دست عزیزان گله‌ای نیست ـ گر هم گله‌ای هست، دگر حوصله‌ای نیست!». بارها نوشته‌اید و نسبت‌هایی داده‌اید و به روی خودمان نیاوردیم، بازهم بنویسید به روی خودمان نمی‌آوریم اما برادر بزرگ و بزرگوارم؛ مطمئن هستید «آفتاب یزد» از «هنری کیسینجر» به خوبی یاد کرد یا به تعبیر شما او را «تطهیر» کرد؟ اصلاً مگر می‌شود کیسینجر را تطهیر کرد؟
بارها، تا قافیه تنگ آمده، متهم‌مان کرده‌اید به سانسور اقدامات و دستاوردهای دولت، این یکی را چطور؟ مطمئن هستید؟
از سال ۷۷ تا به امروز، در تهران بزرگ چیزی نزدیک به ۳۰۳ کیلومتر (متوسط سالی حدوداً ۱۳ کیلومتر) مترو ساخته اند، این دولت کمتر، آن دولت بیشتر(یک بار محسن هاشمی به کنایه گفت: «فرق روحانی و احمدی‌نژاد در کمک به ساخت مترو در این است که؛ احمدی‌نژاد با اخم حمایت نمی‌کند و روحانی با لبخند!»، حالا هم شهرداری تهران ـ با یا بدون کمک و حمایت دولت – مترو را رسانیده است به «پرند»، آقای رئیسی هم تشریف برده‌اند برای افتتاح، کجای این ننوشتن و ندیدن معادل می‌شود با سانسور دستاوردهای دولت؟ اصلا مترو چه دخل و ربطی به دولت دارد؟ اصلا مگر این وصل شدنِ مترو به پرند، کار یک روز و یک هفته بوده که اینچنین برافروخته، قلم به دست گرفته اید؟


و نکته آخر: حاضر هستید در همان روز که برخی روزنامه‌ها از متروی پرند نوشتند و برخی روزنامه ننوشتند؛ سرجمع آگهی‌های تمامی روزنامه‌های منتقد دولت را با نیمی از آگهی‌های یکی از روزنامه‌های حامی دولت مقایسه کنید تا بهتر متوجه شوید چرا نمی‌نویسند؟ نمی‌نویسند چون افتتاح متروی پرند برای‌شان اهمیتی آن چنانی نداشته است و نمی‌بینند چون ببینند هم همچنان مغضوب باقی خواهند ماند… ارادت همچنان باقی است آقای شریعتمداری!