پیوند شعر با زندگی و فلسفه
- شناسه: 9813
- شنبه 9 اردیبهشت 1402
- انتشار در صفحه ۱
ما نباید بین نگاه شاعرانه و با نگاه فلسفی و جامعهشناسی تمایز زیادی قائل شویم. تحول زمانه رسالت شعر و فلسفه را هم متحول نموده است. دیگر آن زمانی نیست که افلاطون و... شدیدا مخالف شعر و آن عالِم شدیدا با فلسفه مخالفت می ورزید.
علاوه بر تفسیر جهان تغییر جهان هم به رویکرد و رسالت فلسفه افزوده شده است که نقطه عطف آن در کلام مارکس است که میگوید: «رسالت فلسفه فقط تفسیر جهان نیست بلکه تغییر جهان هم هست».
شعر و ادبیات در ایران هم بعد از مشروطیت از حیطه خواص و سرایش پیرامون زیباییهای طبیعت و زلف یار و چهچهه گل بر شاخسار بلبل به عرصه اجتماع هم کشیده شد. این تغییرات رویکردی هم در فلسفه و هم در شعر و ادبیات به در همآمیزی فلسفه و ادبیات و جامعهشناسی وزندگی افزود و مرزها را در هم گسست و رگههای پیوند بین آنها را بیشتر نمود.
از طرف دیگر هر شاعری از نظر بینش فلسفی اجتماعی و شناخت جامعه متاثر از نگرش فلسفی اجتماعی خاصی است که این نگرش خواه ناخواه در لابلای اشعار شاعر نمود پیدا میکند و آمیزهای از تعقل و خرد با عاطفه و تخیل و احساس شاعرانه در هم میآمیزد.
گرچه بین بیان شاعرانه با بیان فلسفی، اجتماعی وسیاسی تفاوت هست. اما ما هم فیلسوفترین شاعر (عمر خیام) را داریم و هم حافظ را داریم که عقل و احساس و تخیل را در هم میآمیزد و از کنار مسائل اجتماعی جامعه بیتفاوت نمیگذرد و اشارات فلسفی و اجتماعی و برملا نمودن کژیها وکاستیها را هم در بیان شاعرانه خود دارد.
پس آنچه هست بیشتر تفاوت و تمایز در بیان است و الا هم در شعر نکات فلسفی نهفته است و هم فیلسوفان احساس و روحیات انسان و علل آنها را در بررسی فلسفی خود لحاظ مینمایند.
اینکه فلسفه بر پایه عقل و خرد است و سرچشمه شناخت را در تعقل و خردورزی میداند و اما شعر و معرفت شاعرانه بر پایه تخیل و احساس و عشق عارفانه است به معنی نفوذ ناپذیری بین این دو نیست. در لابلای احساس و تخیل شاعر رگههایی از عقل و خرد هم نهفته است منتها نه به شکل عریان و شعر گونه. هیچ شاعر موفقی عاری از نفوذ عقل و خرد نسبی در وجود خویش نیست.
سرودهها و آثار هر شاعر بسته به نوع نگرش آن آمیختهای از تخیل و معرفت عارفانه و نکات فلسفی است. همه علوم بر همدیگر تاثیرگذارند و فلسفه از اکتشافات همه علوم بهره میگیرد و از تجربیات آنها به نتایج کلی دست میابد و همین نتایج کلی فلسفی راهگشای تحول بعدی علوم میشود و در عرصه اجتماع هم بینشها را شکل میدهد.
بینش شاعر و تخیلات و احساس شاعر هم در خلا و عالم ذهن و انزوای صرف شکل نمیگیرد و متاثر از اجتماع پیرامون است و بنابراین تخیل و احساس درونی شاعر هم بدون تاثیر از شرایط پیرامونی نیست و ریشههای عالم احساس و تخیل در همان عالم زیست شاعر شکل میگیرد اما استعداد و ذات شاعرانه آن را بابیانی فراتر از بیان عادی میسراید.
هم فلسفه از تفسیر صرف جهان بدر آمد و هم شعر و ادبیات به عرصه اجتماع کشیده شده پس نمیتوان بین نگاه شاعران با نگاه فیلسوفانه مرز
نفوذ ناپذیر کشید. بنابراین تفاوت در بیان عاطفی و احساسی وتخیلآمیز شاعر مطرح است اما در نگاهها به عالم هستی دره عمیقی بین آنها نیست.
فلسفه با ملموسات عینی سروکار دارد، شعر با عاطفه و احساس و تخیل، اما هیچ عاطفه و خیال و الهامی در خلا شکل نمیگیرد و متاثر از زیست عینی انسانی است.
تنها اشاره به این نکته کافی است تا به پیوند و گسست ناپذیری شعر با فلسفه و اجتماع و حتی سیاست پی ببریم. آن نکته این است که وقتی میخواهیم راجع به سرگذشت انسانها و آشنایی با فرهنگ و تاریخ آنها پی ببریم به سراغ تاریخ شعر و ادبیات آنها میرویم. این امر بوضوح جدایی ناپذیری شعر با عینیت زندگی اجتماعی را نشان میدهد وعیان میسازد که هیچ تخیل و عاطفه و احساسی در خلأ و ماورای زندگی شکل نگرفته و نمیگیرد. وقتی هم شعر و هنر و هم فلسفه و علوم مختلف اجتماعی به بطن زندگی توجه دارند پس بین آنها پیوند ناگسستنی هست. براستی علت یاد کرد ما از شاعران بزرگ و زمزمه چندین باره اشعارشان در هنگام شادی و غم، یا زمانهائی که ماهیت ما تحقیر شده ودیگری برما سلطه یافته یا روح وروان ما آزرده گشته نشان از پیوند شعر با ابعاد مختلف زندگی ندارد. این یعنی پیوند شعر با ابعاد مختلف زندگی انسانها و سرنوشت و شادی وغمهای آنها و همچنین به تماشای
زیبایی طبیعت و خلقت نشستن آنهاست.
شاعر فقط در تخیلات و احساس شاعرانه فردی سیر نمیکند خواهان وضع شایستهتری برای جامعه بشری است. فلسفه و دیگر علوم هم همین هدف را در قالب اشاعه آگاهی و دانش و تغییر جهان بسوی زندگی شایستهتری را در سر میپرواند. پس هدف مشترکی را در سر دارند.
شاعر با شعرش پیام اندیشه ورزی و حکمت را به ما انتقال میدهد، فلسفه و دیگر علوم هم همینگونهاند اما بیان شعر با آنها متفاوت است.
شفیعی کدکنی میگوید «شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است». اما شاعرتا از درون درگیر عاطفه و درد و رنج و عشق نشود تراوش شعریاش که همان کلام فراتر از کلام عادی است سر بر نمیآورد. هیچ عاطفه و تخیل و احساسی در خلا شکل نمیگیرد. ریشه در زندگی عینی دارد و الهام از زندگی میگیرد. همان زندگیای که هم آمیخته با تعقل وخردو فلسفه و دیگر علوم اجتماعی است. عالیترین بیان شاعرانه اگر دارای مفهوم و محتوا نباشد یا بیان زیباشناسانه طبیعت را در بر نداشته باشد به دل مردم راه باز نمیکند. هرچه نگرش شاعر عمیقتر وسرشارتر از اندیشه و فلسفه و فرهنگ و تاریخ و سرگذشت انسانها و درک روحیات و علایق آنها باشد شعرش ماندگارتر ودلنشینتر است. شعر دو بال پرواز دارد یکی استعداد و ذات و قریحه شاعرانگی و نگاه
زیبا شناسانه و دیگری اندیشهای والا و عمیق شاعر یا همان محتوا و مفهوم.
هر فیلسوف و اندیشمندی توان شاعر شدن ندارد چون استعداد و ذات شاعرانگی امری درونی است که در افرادی خاص نهفته است. همین قریحه شاعرانه هم برای شکوفایی نیازمند ممارست، دانش افزائی و درک و فهم عمیق از جهان پیرامونی است. در پایان باید به این نکته هم اشاره کنیم که چه بسا افرادی فراوانی دارای استعداد ذاتی شاعرانه یا استعدادهای علمی دیگری بودهاند اما بر اثر عدم وجود شرایط زیستی وزندگی مناسب برای شکوفایی گنجینه استعدادشان بدون استفاده به خاک سپرده شده است. وچرایی اینعدم فرصت شکوفایی را به اهل علم اجتماع و سیاست و عدالت جویان
میسپاریم.
انتهای پیام