نفسهای آخر مستاجران
- شناسه: 9686
- چهارشنبه 6 اردیبهشت 1402
- انتشار در صفحه ۸ | فرهنگی
در جلسه خبرچین در مورد این خبر: «افزایش اجاره بها نفس مستاجران را به شماره انداخته» صحبت میکردیم.
یکی از دوستان گفت: ما خیلی وقته از نفس افتادیم. همین چند شب پیش بود از سرکار آمدم عین جنازه افتادم رو زمین. بچهام هول کرد به مادرش گفت: مامان بیا که بابا رفت. بیبابا شدیم. خانمم گفت: بچه زبونتو گاز بگیر.
بعدهم سریع آمد بالای سرم چند قطره آب رو صورتم ریخت به هوش آمدم. اما شدیدا نفس نفس میزدم. خانمم گفت: «چت شده مرد؟ با خودت چکار میکنی؟ برای جور کردن اجاره خونه خودتو از بین بردی. بابا نمیخوام جونتو در راه اجاره خونه بدی! من و این بچه حوصله بیوهگی و یتیمی را نداریم». باور کنین حس میکردم نفس هام به شمارش معکوس افتاده حس کردم دیگه وقتشه، وقت رفتن وقتشه. حتی به گمانم اون بنده خدا یعنی ملکالموت را هم رویت کردم که آمده بود از این جهان خلاصم کند اما متاسفانه پشیمان شد. اما فعلا به جای اینکه از این جهان بروم باید از خانه صاحبخانه مهاجرت کنم چون توان تامین افزایش اجاره بها را ندارم.
جناب شعار باشی: آه که چارهای نیست باید رفت، از خانه صاحبخانه باید رفت. جلوپلاس را باید جمع کرد طور دیگر باید دید جای دیگر را برای سکنی باید گزید. منتهی با پولی که ما داریم شاید در بیابان باید سکنی گزید! صدای نفسهای آخر مستاجران را
باید شنید!
گلاب به روتون من تو سرویس... بودم که خانمم محکم به در کوبید و گفت: «مرد! زود پاشو بیا بیرون، چه میکنی؟ که بدبخت شدیم» گفتم یعنی چی؟ بنده مشغول قضای حاجاتم که حق ضروری هر انسانیه. جزو حقوق اولیه شهروندیه! صداشو بلندتر کرد و گفت: زود بیا ببین چی شده؟! منم نگران و دستپاچه شدم نفسم به شماره افتاد هول هولکی نفهمیدم چجور زدم بیرون! بعد دیدم خانمم گوشیام را تو دستش گرفته و گفت: «بیا ببین صاحبخونه مون چه پیامی برات داده؟ ببین چند درصد کشیده رو اجاره؟ قبول نکنیم باید بلند بشیم!» جدا از اینکه نفسهایم به شماره افتاده بود گلاب به روتون به قدری عصبی شدم که در شکمم غوغا و فریاد و ضجهها بپا شد. مزاجم چنان بههمریخت که دوباره شتافتم به سوی سرویس بهداشتی. چه کرد صاحبخانه با معده و مزاج و اعصاب من؟!
انتهای پیام