چالشی به نام چین، رقیبی به نام آمریکا
- شناسه: 7771
- یکشنبه 21 اسفند 1402
- انتشار در صفحه ۷ | سیاسی
آفتاب یزد در گفت و گویی تحلیلی - تفصیلی با «رضا نصری» استاد حقوق و روابط بین الملل، چالش و تنشهای موجود در روابط پکن - واشنگتن را بررسی میکند
> چین - برخلاف روسیه - در تدوین سیاست خارجی خود بسیار هوشمندانه، عاقلانه و دقیق عمل میکند و به راحتی در تلههای استراتژیک رقبا نمیافتد!
> ایران میتواند درسهای زیادی از چین در حوزه سیاست خارجی بیاموزد!
> میانجیگری چین میان ایران و عربستان و برقراری آشتی میان این دو، نمادی شد که بیانگر اهداف چین در زمینه تصویرسازی و روایتپردازی از دنیای پساآمریکا است
آفتاب یزد - رضا بردستانی: خیلیها معتقدند رویارویی چین و آمریکا را باید جنگ سرد جدید نامگذاری کرد و برخی به این رویارویی، تحول در نظام بین الملل میگویند. در این میان کم نیستند تحلیلگرانی که پا را از این نیز فراتر گذاشته و چالشهای چین و آمریکا را صرفاً «یک دعوای درون خانوادگی» دانسته معتقدند در نهایت این دو ابرقدرت نظامی - اقتصادی، دست و پا میزنند تا منافع بیشتری نصیب خود کنند.
در بررسیهای به عمل آمده، این موضوع که چین هرگز از بازار تقریباً هزار میلیارد دلاری آمریکا و آمریکا از پتانسیل یک و نیم میلیارد نفری چین چشم پوشی نمیکند، تقریباً به اثبات رسیده است. نقطهی افتراق اما بازارها و مناطقی در جهان است که هر دو ابرقدرت در آن منافعی را برای خود در نظر گرفتهاند از شرق دور گرفته تا خاورمیانهی بزرگ، از اروپا گرفته تا آفریقا و آمریکای جنوبی.
بخش دیگری از رقابتهای پکن - واشنگتن اما به فضا و آن سوی جو کشیده است موضوعی که میتواند حتی امنیت کرهی زمین را با مخاطراتی عجیب و دور از فهم مواجه کند، موضوعی که در این جا نباید از کنار آن گذشت این که؛ چین و آمریکا در نهایت به یک اندازه از بابت اقتصاد و برتریهای اقتصادی دچار نگرانی هستند تا جایی که در یک دههی گذشته بارها با چشم پوشیهای غیرقابل باور به طرفین اجازه دادهاند تا منفعت به طرف مقابل نیز برسد حتی بیشتر! فارغ از این برداشت ها، به نظر میرسد رویارویی چین و آمریکا اصلیترین چالش قرن یا به تعبیری هزارهی سوم محسوب میشود تا جایی که هر احتمالی را مردود نمیتوان شمرد. نبرد اقتصادی، رقابتهای استراتژیک در حوزههای نظامی، امنیتی و مخابراتی، رویاروییهای گاه خطرناک و در نهایت کلیدواژهای به نام جاسوسی از آمریکا و چین حتی به قیمت
مواجه شدن با یک جنگ مدرن.
آفتاب یزد در همین باره گفت و گویی تحلیلی - تفصیلی انجام داده با رضا نصری، استاد حقوق و روابط بین الملل که در ادامه میخوانیم.
> «انتخاب ترامپ» نقطه عطفی در روابط آمریکا و چین
نقطهی تلاقی پکن - واشنگتن را از منظر تاریخی اگر بررسی کنیم به کدام واقعهی مهم بین المللی باید بیشترین توجه را متمرکز کرد؟
به نظرم «انتخاب ترامپ» را میشود نقطه عطفی در روابط آمریکا و چین تلقی کرد چرا که ناپایداری، پیشبینیناپذیری و بیانضباطی راهبردی ایالات متحده را برای چین به اثبات رساند و به تصمیمگیران بیجینگ نشان داد برقراری یک رابطه دوجانبه با ثبات و بلندمدت با واشنگتن - ولو یک رابطه عمدتاً «تجاری» - کار آسانی نخواهد بود. خروج ترامپ از معاهدات متعدد بینالمللی (از جمله پیمانهای چندجانبه تجاری)، آغاز «جنگ تجاری» آمریکا با چین که با وضع تعرفههای سنگین بر برخی کالاهای چینی در سال ۲۰۱۸ آغاز شد و همچنین لحن متخاصمانه واشنگتن نسبت به «حزب کمونیست چین» - در کنار تلاش دستگاه سیاست خارجی دولت ترامپ در امنیتیسازی این کشور و حتی متهمسازی آن در بحران کرونا - به تدریج بر این فضای بیاعتمادی افزود و متعاقباً باعث شد بیجینگ به بازنگری سیاستهای کلان خود بپردازد. در این راستا، خروج دولت ترامپ از معاهده تجاری اقیانوس آرام (TPP) - به عنوان اولین اقدام بینالمللی او - نیز در تغییر نگاه چین به آمریکا نقش مهمی داشت. در واقع، معاهده TPP مرکز ثقل سیاست راهبردی «چرخش به شرق» دولت اوباما بود و قرار بود حول محور آن روابط ایالات متحده با کشورهای آسیایی شکل بگیرد. طبیعتاً، چین نیز خود را برای مواجهه با چنین صحنهای آماده کرده بود. اما خروج دولت ترامپ از این معاهده - که به یک موضوع انتخاباتی تبدیل شده بود - کُل محاسبات را
بهم زد و به چین نشان داد در آمریکا ملاحظات سیاست داخلی میتواند به طرز شگفتانگیزی بر تصمیمات کلان راهبردی و بینالمللی این کشور تاثیر بگذارد.
> تایوان برای آمریکا ارزش اقتصادی، راهبردی یا نظامی ندارد، دعوا بر سر هژمونی است
چنین به نظر میرسد که تایوان یک زمین بازی مهم برای هر دو کشور است در حالی که همگان میدانند اصلیترین اختلاف کاخ سفید و مقامات پکن، جزیره تایوان نیست. با تأیید چنین فرض یا فرضیه ای، چرا همچنان تایوان برای هر دو کشور تا این اندازه مهم است؟!
درست است که تایوان برای آمریکا ارزش اقتصادی، راهبردی یا نظامی چندانی ندارد. تجارت سالانه تایوان و آمریکا حدود ۸۰ میلیارد دلار است که در مقایسه با مبادلات تجاری آمریکا با چین - یا حتی کشور کماهمیتتری مانند مکزیک - رقم قابل اغماضی است. یعنی پیوستن تایوان به چین لطمه اقتصادی چندانی به آمریکا وارد نمیکند. از نظر امنیتی نیز احراز مالکیت چین بر جزیره تایوان تغییر عمدهای در معادلات نظامی و راهبردی ایجاد نخواهد کرد. اما «چگونگی» پیوستن تایوان به چین برای آمریکا بسیار حائز اهمیت است. در واقع، چنانچه چین با توسل به زور این کار را انجام دهد، خدشه غیرقابل جبرانی بر نظام آمریکا-محور کنونی وارد کرده و لطمه سنگینی بر اعتبار، پرستیژ و جایگاه بینالمللی آمریکا وارد کرده است. به عبارت دیگر، اگر این گذار به زور و بدون توافق آمریکا صورت بگیرد، عملاً توان بازدارندگی آمریکا - و همچنین قدرت اقناعی و نفوذ ایدئولوژیک آن - زیر سوال رفته است. یعنی چنین اتفاقی بارزترین نماد فروپاشی نظام آمریکایی و افول این ابرقدرت خواهد بود. شاید بشود گفت «تایوان دیوار برلین آمریکاست» که فروریختن آن پایان استیلای این کشور بر مناسبات بینالمللی را رقم خواهد زد. ضمن اینکه در صحنه سیاست داخلی آمریکا نیز موضوع تایوان به یک موضوع حیثیتی تبدیل شده است و هیچ رئیسجمهور یا حزبی نمیتواند هزینه سیاسی «واگذاری تایوان» را در دوره زمامداری خود در کارنامهاش به ثبت برساند.
> چین به دنبال تاثیرگذاری بر سیاست خارجی کشورهایی است
که با آنها تفاهم نامههای بلند مدت امضا میکند!
چین با مدلی از سرمایهگذاری که به آن تفاهم نامههای همکاری ۲۵ساله میگویند با بسیاری از کشورهای جهان وارد مذاکره، معامله و حتی تفاهم شده است ماهیت واقعی این تیپ تفاهم نامههای نسبتاً بلند مدت چیست؟
چین روابط بینالمللی خود را با ایجاد شبکهای از توافقات دوجانبه - و چند توافق خاص با سازمانهای منطقهای - شکل داده است. این توافقات را نیز بر اساس سطح، میزان و دامنه همکاریها طبقهبندی و نامگذاری کرده است. در مجموع، ۲۴ نوع توافق تعریف کرده که مجموعاً حدود ۸۰ کشور و ۵ سازمان منطقهای را دربرمی گیرد. در این راستا، پایینترین نوع این قراردادها، توافقات موسوم به «مشارکت جدید« (New Partnership Agreement)
هستند و بالاترین نوع قرارداد نیز «توافقات جامع مشارکت و هماهنگی راهبردی» است (Comprehensive Strategic Partnership of Coordination) که تنها یک مورد از آن با روسیه منعقد شده. در مورد ایران، نوع قرارداد از نوع «توافق جامع راهبردی» است که با حدود ۲۰ کشور دیگر نیز منعقد شده که در سطح متوسط بالایی از هرم همکاریها قرار دارد. به طور دقیقتر، از حیث سطح مشارکت و اهمیت راهبردی، در رده ششم این جنس قراردادها طبقهبندی است. حال، پاسخ اینکه هدف از این توافقات شبکهای چیست و چرا این طبقهبندی صورت گرفته را باید در منش و شیوه حکمرانی و همچنین نحوه تاثیرگذاری سیاستمداران چین بر سیاست خارجی سایر کشورها جستجو کرد. معتقدم با ایجاد چنین شبکهای، دولت چین اولا یک نظم دقیق حقوقی و یک «پیشبینیپذیری» خاص به روابط بینالمللی خود بخشیده و از این حیث خود را با آمریکا - که مظهر بیانضباطی و پیشبینیناپذیری شده است - متمایز ساخته است؛ و دوم اینکه با طبقهبندی قراردادها و ایجاد یک مُدل هرمی، در درون کشورها یک گرایش به صعود از این هرم و ارتقاء سطح همکاری ایجاد کرده است. در واقع، با تعیین معیارهای خاص برای ارتقاء از یک مُدل قرارداد به مدل بالاتر، عملاً کشورها - یا دستکم جریانهایی در درون کشورها - را به سمت هدفگذاری برای تحکیم روابط با چین و صعود از این هرم سوق داده است. در ایران نیز شاهدیم تاثیر روانی ورود به «شبکه هرمی قراردادی چین» در حدی بوده که برخی جریانها حتی این قرارداد ۲۵ساله را «جایگزین» توافق هستهای یا توافقی برای رفع تحریمها تلقی کردهاند و معتقدند این قرارداد «پلکانی» به سمت ارتقاء روابط با ابرقدرت آینده جهان خواهد بود. البته، معتقدم این قرارداد، قرارداد بسیار مهمی است که پتانسیلهای زیادی برای توسعه ایران ایجاد خواهد کرد. اما در عین حال، زمانی میشود از ظرفیتهای آن به صورت کامل و بهینه بهرهبرداری کرد که طرف چینی - اعم از دولت و بنگاههای صنعتی و اقتصادی آن - گمان نکنند این قرارداد تنها گزینه ایران برای نیل به توسعه است.
> جنس رقابت روسیه و چین با آمریکا تفاوت دارد؛ روسیه در مسائل نظامی - امنیتی
و چین در مسائل تجاری - اقتصادی رو در روی آمریکا ایستاده اند!
اگر روسیه و چین را مهمترین رقبای ایالات متحده به شمار آوریم باید بپذیریم که رویکردهای سیاسی و استراتژیک کاخ سفید در این دو موضوع هیچ شباهتی با همدیگر ندارد اما در نگاه عام، چین همان اندازه برای آمریکا اهمیت دارد که روسیه. حال این پرسش به وجود میآید که چرا نگاه سیاستمداران آمریکایی به این دو کشور تا این اندازه متفاوت و در مواقعی تا این اندازه متضاد است تا جایی که برای جنگ با روسیه هیچ ابایی ندارند اما نزدیک به گزینههای نظامی در قبال چین نمیشوند؟
در واقع، چین و روسیه «حوزه رقابتی» شان با آمریکا را به صورت متفاوتی تعریف کردهاند. چین در حوزه تجاری، اقتصادی و هایتک (Hightech) با آمریکا رقابت میکند و روسیه عمدتاً در حوزه امنیتی و نظامی با آمریکا وارد رقابت شده است. یعنی جنس رقابت در دو مورد با هم متفاوت است. تاریخ روابط این کشورها نیز تا حدود زیادی بر نوع رقابت، محاسبات راهبردی و امر سیاستگذاری اثر گذاشته است. سیاست خارجی روسیه همچنان از تاریخ جنگ سرد، مسئله فروپاشی شوروی، تعامل با اروپا و توسعه پیمان ناتو متاثر است؛ و سیاست خارجی چین عمدتاً بر اساس یک رویکرد اقتصادی و توسعهمحور، و بعضاً تهی از ملاحظات عمیق تاریخی-روانی، شکل گرفته است. مصادیق نمادین این تفاوت هم بسیار گویاست:
در مورد روسیه، از مواردی مانند خروج از پیمانهای کنترل تسلیحات یا انتقال سلاح به اوکراین بحث میشود؛ و در مورد چین، از فیلترینگ اپلیکیشن «تیکتاک» یا دستگیری دختر یکی از مدیران ارشد شرکت هوآووی صحبت میشود! در این راستا، معتقدم چین - دستکم در میانمدت - تمایلی به تغییر حوزه رقابتی خود با آمریکا نشان نخواهد داد و مادام که به اهداف اقتصادی و سطح دلخواه توسعه خود نرسیده، از ایجاد تنش نظامی با آمریکا پرهیز خواهد کرد. به همین خاطر هم موضع معقول و خنثیای در جنگ اوکراین اتخاذ کرد، و به جای سوگیری و ورود به منازعات به عنوان یکی از «طرفین جنگ»، در کسوت میانجی و صلحساز در صحنه بینالمللی ظاهر شد. به نظرم ایران هم میتواند درسهای زیادی از چین در حوزه سیاست خارجی بیاموزد!
> دکترین سیاست خارجی چین مبتنی بر اصل «خیزش آرام» یا «خیزش بیجار و جنجال» بوده،
همچنان نیز - با درجاتی از تغییر - در همین راستا گام برمیدارد
چنین به نظر میرسد که چینیها به همان اندازه که اهل مدارا هستند به همان اندازه نیز بیرحم و خشن هستند اما، در موضوع سفر مقامات آمریکایی به تایوان خیلیها این احتمال را در نظر میگرفتند که شاید این سفرها از جمله سفر نانسی پلوسی به تایوان میتوان اولین و آخرین بهانه حمله نظامی چین به تایوان باشد اما چنین نشد کما این که خیلیها پیش بینی کرده بودند که جنگی در کار نیست و این تحلیل در صدر قرار گرفت که چینیها به روش خود آمریکاییها را به اصطلاح ادب خواهند کرد موضوع بالنها در همین راستا قابل تفسیر است؟
تا کنون شواهد نشان داده چین سیاست خارجی خود را غالباً در خدمت توسعه و رشد اقتصادی قرار داده و مادام که به اهدافش در این حوزه نرسیده، تمایلی به ایجاد تنش نظامی با آمریکا نخواهد داشت. در واقع، دکترین سیاست خارجی این کشور نیز تا مدتها مبتنی بر اصل «خیزش آرام» یا «خیزش بیجار و جنجال» بود و همچنان نیز - با درجاتی از تغییر - در همین راستا گام برمیدارد. تحرکاتی از قبیل ورود نانسی پلوسی به تایوان هم موفق نشد چین را به تغییر حوزه رقابتی خود به حوزه نظامی/امنیتی - که در آن آمریکا به وضوح دست برتر را دارد - ترغیب کند. معتقدم چین - برخلاف روسیه - در تدوین سیاست خارجی خود بسیار هوشمندانه، عاقلانه و دقیق عمل میکند و به راحتی در تلههای استراتژیک رقبا نمیافتد!
> میانجیگری چین میان ایران و عربستان و برقراری آشتی میان این دو، نمادی شد
که بیانگر اهداف چین در زمینه تصویرسازی و روایتپردازی از دنیای پساآمریکاست
چینیها در مناطقی وارد زمین بازی آمریکاییها شده اند؛ پاکستان، افغانستان، ایران، کشورهای جنوبی خلیج فارس به ویژه عربستان، عراق و برخی کشورهای آفریقایی و اروپایی. اگر سیاست و استراتژی آمریکا مهار چین است با این پدیده میخواهد چه کند حال آن که در تحلیلها میخوانیم عربستان با نزدیک شدن به چین به نوعی آمریکاییها را در وضعیت آچمز یا حتی زوگزوانگ قرار داده است اگرچه این تحلیل سطحی و شتابزده است اما دو موضوع قابل فهم هست و نیست: الف این که؛ آمریکا و چین در علن رقیب اما در خفا هم پیمانی مرموز هستند. ب این که؛ رقابتهای آمریکا و چین بر سر منافع نیست بر سر میزان منافع از مقاصد مشترک است. تحلیل شما چیست؟
من از زاویه دیگری به قضیه نگام میکنم. معتقدم چین قصد ندارد اشتباهات آمریکا را - که تا حدود زیادی به رشد آمریکاستیزی و واکنشهای پر هزینه در سطح جهان منجر شده - تکرار کند. در واقع، به نظر میرسد چین تمایل دارد با وجهه و روایت دیگری در جهان چندقطبی آینده ایفای نقش کند. در این راستا، میانجیگری چین میان ایران و عربستان و برقراری آشتی میان این دو نمادی شد که بیانگر اهداف چین در زمینه تصویرسازی و روایتپردازی از دنیای پساآمریکاست. در واقع، تصویر میانجیگری چین و نقش آن در آشتی دادن دو قدرت رقیب دیرینه خاورمیانه با تصویر ایالات متحدهای که همواره تلاش میکرد با فروش سلاح به یک طرف و امنیتیسازی طرف دیگر نوعی تعادل در منطقه به نفع خود برقرار کند بسیار متفاوت است! حتی با تصویر انعقاد قراردادهای «زورکی» موسوم به «پیمانهای ابراهیم»، که غالباً با فشار و قلدری دولت ترامپ به برخی کشورها تحمیل شد، متفاوت است. امروز، بسیاری از رسانههای جهان از این میگویند که چین - نه به عنوان یک مداخلهگر مزاحم و تنشآفرین بلکه - به عنوان یک نیروی صلحساز و ثباتطلب در منازعات خاورمیانه ورود پیدا کرد و برای بسیاری از آنها - جدا از اینکه چین میخواهد از این صحنه چگونه بهرهبرداری کند - این تصویر، تصویر خوشایند و نویدبخشی است. در واقع، تصویر یک ابرقدرت نوظهور که در اولین اقدام خود دست دو رقیب به ظاهر آشتیناپذیر را در دست هم میگذارد، تصویری است که افکار عمومی و جریانهای سیاسی در بسیاری از کشورها از آن استقبال خواهند کرد.
> اقتصاد چین به گونهای است که از تحریمهای اساسی در امان باقی خواهد ماند!
اروپاییها طی دو دهه گذشته سرمایهگذاریهای گستردهای در روسیه و چین و بالعکس انجام داده و داده اند، با توجه به بحران اوکراین و تقابل به مرحلهی خطرناک رسیدهی آمریکا و چین، تکلیف این سرمایهگذاریها چه خواهد شد؟ در نهایت چین و روسیه بیرون از بازی بزرگ قدرت قرار نخواهند گرفت ماحصل این کشمکشها بر آینده روابط آمریکا و اروپا چه خواهد بود؟ ماحصل این کشمکشها بر مناطق پنجگانهی بحرانی در جهان چه میشود؟
روسیه در معرض تحریمهای بسیار سنگینی قرار گرفته و افکار عمومی غرب نیز چنان علیه آن شکل گرفته که بسیاری از شرکتهای بزرگ - حتی پیش از تصویب تحریمها - به دلیل «هزینههای حیثیتی»، روسیه را ترک کرده بودند. این خود نشان میدهد در محاسبات «هزینه-فایده» شان ترجیح دادند به جای از دست دادن بازار آمریکا و اروپا، و بعضاً به جای مواجه شدن با کمپینهای عمومی بایکوت و افت سهامشان در بازارهای بورس، فعالیتهای کاری خود را در روسیه پایان بخشند. اما در مورد چین دو تفاوت عمده وجود دارد: اول اینکه روابط اقتصادی چین و آمریکا (و اروپا) چنان به هم تنیده شده که اعمال تحریم علیه چین برای این کشورها لطمه بزرگی به اقتصاد خود آنها وارد خواهد کرد. یعنی وابستگی اقتصادی و صنعتی میان این کشورها به حدی است که اقتصاد چین تا حدود زیادی از تحریمهای اساسی مصون شده است. دوم اینکه در مورد چین محاسبه «هزینه-فایده» شرکتها و بنگاههای خصوصی به این راحتی به نفع غرب تمام نخواهد شد. یعنی اینطور نیست که حتی در صورت اعمال تحریم علیه چین، شرکتهای بزرگ با همان سرعتی که روسیه را ترک کردند، حاضر به ترک فعالیتهای خود در چین باشند. به عبارت دیگر، در چنین سناریویی، قطعا این شرکتها به مثابه لابیهای قدرتمند علیه تحریمهای چین نقشآفرینی خواهند کرد
و مقاومت قابل ملاحظهای در برابر اینگونه تمهیداتی برپا خواهند نمود. در واقع، اگر تحریم روسیه موجب پریشانی در بازار انرژی و غلات شد و بعضاً شوک قابل توجهی به اقتصاد کشورهای غربی وارد کرد، تحریم چین - در مقیاس بالا - دامنه بسیار وسیعی از صنایع، کشاورزی و نظام بانکداری جهان را در برخواهد گرفت و به یک بحران اقتصادی بینالمللی تمام عیار منجر خواهد شد. در نتیجه، به نظرم چین و روسیه در این زمینه همسرنوشت و همعاقبت نیستند و نخواهند بود.
> چین در نظم جهانی کنونی بیشترین بهره را برده و موفق شده
در همین نظم به اولین اقتصاد جهان تبدیل شود
نقطه نظراتتان را پیرامون روابط ایران و چین میدانیم اما، حجم وسیعی از تبلیغات به طور طبیعی افکار عمومی را گمراه کرده است. در یک جمعبندی خلاصه و موجز، بدون توافق در برجام چشمانداز روابط ایران و چین را چگونه ارزیابی میکنید؟
نگاه من با برخی از طرفداران سرسخت رابطه با چین چند تفاوت دارد: اول اینکه برخلاف آنها باور ندارم چین به «محور مقاومت» پیوسته یا قصد دارد نظام جهانی را دچار یک دگرگونی اساسی کند. معتقدم چین در نظم جهانی کنونی بیشترین بهره را برده و موفق شده در همین نظم به اولین اقتصاد جهان تبدیل شود. در نتیجه، مادام که به توسعه مورد نظر و اهداف اقتصادی خود دست نیافته، از تقابل با آمریکا یا تشدید تنش نظامی با آن - یا به عبارتی از تغییر حوزه رقابتی خود با آمریکا - پرهیز خواهد کرد. یعنی تنشهای چین با آمریکا در حوزه تجاری و هایتک باقی خواهد ماند، اما چین به شدت تلاش خواهد کرد در سایر موارد تنشها را کنترل و مدیریت کند. دوم اینکه برخلاف برخی طرفداران رابطه با چین، معتقدم دولت چین و شرکتهای چینی کماکان در چارچوب همین نظم جهانی - و پیرو مناسبات حقوقی و سیاسی آن - رفتار خواهند کرد و مادام که تحریمهای ایران لغو نشده، روابط بسیار محدودی در حوزه اقتصاد و تجارت با ایران برقرار خواهند کرد. اینکه شرکتهای چینی - اعم از نفتی و غیره - به محض اعمال تحریمهای یکجانبه آمریکا در دوره ترامپ ایران را ترک کردند، یا اینکه همچنان از آزادسازی داراییهای مسدودشده ایران سربازمیزنند، یا اینکه حتی نفت ایران را با قید ملاحظاتی خریداری میکنند، نشان میدهد خود را تا حدود زیادی - ولو علیرغم میل باطنی - تابع مناسبات حقوقی و سیاسی نظام کنونی میدانند. سوم اینکه، برخلاف برخی تحلیلگران، معتقدم افول آمریکا و غرب در دنیای چندقطبی آینده الزاماً به معنی «ضعیف شدن» آمریکا و غرب نیست. به عبارت دیگر، افول قدرت آمریکا الزاماً به این معنی نیست که در نظم آینده کشوری ضعیف و بیتاثیری خواهد بود، کمااینکه بریتانیا هم پس از افول از جایگاه قبلی خود، همچنان یک بازیگر موثر و غیرقابل اغماض در صحنه بینالمللی است. در واقع، اگر یک بوکسور ۱۵۰ کیلویی، ۵۰ کیلو هم وزن کم کند، همچنان «سنگینوزن» تلقی خواهد شد! پس معتقدم، تلاش در جهت تنشزدایی با آمریکا و غرب ۰ به عنوان بازیگران بسیار مهم در نظم آینده - کماکان یک امر الزامی است که به رابطه ایران و چین نیز توازن و تعادل خواهد بخشید. در این راستا، معتقدم «برجام» - یا هر توافقی که منجر به لغو تحریمها، عادیسازی روابط تجاری ایران با جهان و کاهش تنش با غرب شود - قدرت مانور ایران را در عرصه بینالمللی به شدت بالا خواهد برد و به کیفیت روابط ایران و چین نیز بهبود خواهد بخشید.
چالش بالنها چالش مهمی است هرچند در بازی بزرگان چنین مسائلی کوچک و کم اهمیت است اما همین مسائل کوچک هم چنان در فضای داخلی آمریکا مباحث تندی را دامن زده است این یعنی چه: آمریکا وارد فاز انتخاباتی شده است یا آمریکا میکوشد چین را هم چنان نزد افکار عمومی تخریب کند؟
در حوزه بینالمللی، بخش عمدهای از سیاستمداران آمریکایی - به ویژه در طیف تندرو جناح جمهوریخواه - در پی امنیتیسازی چین هستند. یعنی در پی ایجاد فضایی هستند که در آن «تهدید چین برای آمریکا» یک «تهدید برای کل جهان» تلقی شود تا از این رو بتوانند علیه این کشور یک اجماع گسترده ایجاد کنند. این طیف - که افرادی مانند جان بولتون و پومپئو را در بر میگیرد - عمدتاً یک رویکرد ایدئولوژیک به سیاست خارجی دارند و معتقدند رویارویی نظامی میان آمریکا (به عنوان ابرقدرت مستقر) و چین (به عنوان ابرقدرت رو به ظهور) اجتنابناپذیر است و باید از الان تمهیداتی برای این رویارویی آماده کرد. برخی آکادمیسینها و اندیشمندان حوزه روابط بینالملل نیز - مانند گراهام الیسون (Graham Allison) - با استناد به فرضیههایی مانند فرضیه «تله توسیدید» یا برخی طرفداران مکتب رئالیسم تهاجمی هم بعضاً اجتنابناپذیری این برخورد را تئوریزه میکنند. اگر دقت کنید، این طیف سیاسی در ادبیاتاش نیز از «دولت چین» با عنوانِ جهتدار و پُر بارِ «حزب کمونیست چین» یاد میکنند و کرونا را نیز «ویروس چینی» میخوانند تا بر این فضاسازی و امنیتیسازی دامن بزنند.
در حوزه سیاست داخلی نیز، از زمان ترامپ تاکنون، چین را به عنوان عاملی که با صادرات خود به تولیدات داخلی آمریکا لطمه میزند معرفی میکنند و مادام علیه تولیدکنندگانی که عملیات خود را به چین منتقل کردهاند جوسازی میکنند. در واقع، «چین» را به یک موضوع سیاست داخلی آمریکا تبدیل کردهاند تا بتوانند از قبال چینستیزی از قشر خاصی از مردم رای جمع کنند. موضوع بالنها هم مستمسکی شد تا از آن هم در پروژه امنیتیسازی و هم در کمپینهای انتخاباتی استفاده کنند.
> در حوزه روابط بینالملل هم دوست و هم رقیب حاوی «چالش» هستند. به این معنی که
هم حفظ دوستیها چالش و هزینه دارد و هم مهار دشمنیها هزینه و چالش در بر دارد
چالشی به نام چین یا رقیبی به نام آمریکا؛ کدام تعبیر را به واقعیت نزدیکتر میدانید؟
در حوزه روابط بینالملل هم دوست و هم رقیب حاوی «چالش» هستند. به این معنی که هم حفظ دوستیها چالش و هزینه دارد و هم مهار دشمنیها هزینه و چالش در بر دارد. هزینهها و چالشهای مربوط به رقبا مشخص است. اما کمتر کسی به چالشها و هزینههای مستتر در دوستیها میپردازد. مثلاً چالش ایران با روسیه (که دولت دوست تلقی میشود) این است که به او اجازه ندهیم - در ازای برخی حمایتها - هزینه گزافی برای ما در جنگ اوکراین یا در نبردش با غرب ایجاد کند. چالش ایران با چین هم این است که اینگونه تلقی نکند که تنها گزینه ما برای رشد و توسعه، بهرهبردای از رابطه با اوست و جز او هیچ گزینه دیگری در چنته نداریم. مدیریت این چالشها نیز هشیاری و هوشمندی میطلبد. یکی از مولفههای این هوشمندی هم این است که اجازه ندهیم سیاست خارجی در رابطه با ابرقدرتها - مانند دوران قاجار - به ایجاد یک دوقطبی در صحنه سیاست داخلی منجر شود.
خیلیها معتقدند رویارویی چین و آمریکا را باید جنگ سرد جدید نامگذاری کرد و برخی به این رویارویی، تحول در نظام بین الملل میگویند. فارغ از این دو برداشت به نظر میرسد رویارویی چین و آمریکا اصلیترین چالش قرن یا به تعبیری هزارهی سوم محسوب میشود تا جایی که هر احتمالی را مردود نمیتوان شمرد. محتملترین احتمالات را که در نهایت به گزینهی جنگ منتهی شود چه میدانید؟!
وقوع جنگ میان چین و آمریکا را بسیار بعید میدانم. ممکن است جناحهایی در آمریکا تمایل داشته باشند چین را به ورطه رقابتهای امنیتی و نظامی سوق دهند؛ اما باور دارم حکمرانی هوشمند و منضبط چین در دام آنها نخواهد افتاد و همواره این تنش را مدیریت و کنترل خواهد کرد.
انتهای پیام