لطف بیدلیل «پیمان» به «سقوط»
- شناسه: 7595
- سه شنبه 16 اسفند 1402
- انتشار در صفحه ۷ | سیاسی
سریال یا به تعبیری، مینی سریال «سقوط»، سریالی که در نهمین قسمت به خط پایان رسید را این گونه مرور میکنیم؛ ما چه دیدیم و سجاد پهلوان زاده چه در ذهن داشت؟! در این میان یک نکته باقی میماند و آن این که، سجاد پهلوان زاده چرا باید برای پاسخ به بسیاری سؤالات تنها یک مصاحبه انجام دهد
و تاکید کند در بارهی این سریال دیگر گفتگو نخواهدکرد (این اولین و آخرین مصاحبه من برای سریال «سقوط» است!)
آفتاب یزد - رضا بردستانی: «در واقع سقوط یک کلوزآپ از داعش بود.» این را کارگردان «مینی سریال سقوط» میگوید، سریالی که هنوز هم مطمئن نیستیم کارگردانِ واقعی آن سجاد پهلوان زاده باشد اما سقوط، یک کلوزآپ از داعش نبود، حداقل داعشی که به ما گفته بودند و دیده و دربارهی آن بسیار خوانده بودیم!
سقوط، نه قهرمان داشت نه اَبَر قهرمان؛ گاهی دیاکو، گاهی آیسان، گاهی اردلان و در بیشتر مواقع، تک تیرانداز یا تک تیراندازهایی که در همهی لوکیشنها بدون آن که دیده شوند حضور داشتند پس به طور طبیعی با این گفتهی کارگردان که: «ژانر کار بهدلیل اینکه یک ژانر قهرمانی بود، اقتضاء میکرد که قهرمان قصه از یک موقعیت سوپرمنی برخوردار باشد یا دستکم از هوش و توانمندی ویژهای برخوردار باشد که بتواند در موقعیتهای مخاطرهآمیز، قهرمانانه عمل کند...» مخالف هستیم چون، قهرمانی که یک تک تیرانداز در میزانسنی نامعلوم باعث خلاصی او شود دیگر قهرمان نیست یا حداقل، قهرمانی محافظت شده است که از جذابیتهای قهرمان بودگی دیاکو میکاهد.
> تماشای سقوط با دور تند!
سقوط را اگر خیلی سریع، سریعتر از آغاز و پایانِ واقعی سریال مرور کنیم میشود این:
- زنی وارد زندگی ژاکان میشود به نام آیسان یا مردی وارد زندگی آیسان میشود به نام ژاکان، چرا و چگونه؛ نمیدانیم؟!
- کارگردان دربارهی ژاکان گفته: «این گروهکهای عقیدتی از طریق هویتبخشی جعلی به اعضای خود، آنها را از فردیت تهی کرده، در خدمت اهداف و آرمانهای خود قرار میدهند و ژاکان هم دقیقا در دام این تمهید قرار میگیرد، گرفتار سلطه ایدئولوژیک داعش میشود و درواقع در آن استحاله میشود.» اما ژاکان حتی پیش از ازدواج نیز در این تفکر غرق بوده پس نسبت عشق دادن به رابطهی آیسان و ژاکان اندکی به دور از واقعیت است ضمن آن که ژاکان حتی میتواند انتخاب آیسان را نیز از روی اهداف ثانویه انجام داده باشد. اگر به متن داستان سقوط بازگردیم میبینیم عمق ارتباط ژاکان و داعش به قدری است که ظرف یکی - دوماه نمیشده تا این اندازه خود را در دل داعش به عنوان یکی از فرماندهان میانی جا کند حال این که چرا این مسائل درست و دقیق در داستان جانمایی نشده است را نیز نمیدانیم؟!
- زنی ناگهان بار و بندیل میبندد و راهی ترکیه میشود، چرا و چگونه؛ نمیدانیم؟!
- زنی ناگهان خود را در موصل و در شهری میبیند که ادارهی آن به دست داعش است، چرا و چگونه؛ نمیدانیم؟!
- زنی که بچهای در آغوش دارد در بزنگاهی که قرار است رسوا نزد همسر داعشی خود شود در حالی که فقط چند گام با او فاصله دارد و خراش نیز بر نمیدارد با یک حملهی خمپارهای و مرگ همسر نجات پیدا میکند، چرا و چگونه؛ نمیدانیم؟!
- زنی که از همسر داشتن محروم شده خود را در یک مجتمع زنانه میبیند (ضیافه) و با زنی آشنا میشود که با نیروهای امنیتی ایران در ارتباط است که دست بر قضا چرا و چگونگی آن را نیز نمیدانیم!
- این زن در نوبتی دیگر که نزدیک بود رسوا و کشته شود موفق به کشتن مامور (ویژه) حفاظت از خود میشود و خیلی راحت موفق به پنهان کردن جنازهی آن زن میشود، او میتواند جنازهای آغشته به خون را تا طبقه دوم حمل کند، از پنجره به بیرون پرت کند و اتفاقی نیز رخ ندهد، چرا و چگونه؛ نمیدانیم؟!
- زنی مورد توجه یکی از فرماندهان اصلی داعش قرار گرفته اما نافرمانی میکند، برای نافرمانی خود بهانههای خیلی ساده ردیف میکند که پذیرفته میشود، زندانی میشود اما میتواند بر همان اساسی که با دیاکو وعده کرده بود نهایتا محافظان خود را راضی کند تا او را به دندانپزشکی ببرند، چرا و چگونه؛ نمیدانیم؟!
- هر آن چه طراحی شده بود مو به مو انجام میشود آنها میتوانند از قلب مقر فرماندهی داعش فرار کنند با انبوهی از هارددیسکهایی پر از اطلاعات و ناگهان آنها را به سمت ایران در حرکت میبینیم، چرا و چگونه؛ نمیدانیم؟!
- درگیری شکل میگیرد در این درگیری اردلان تا پای مرگ میرود اما آنقدر زنده میماند تا خمپارهاندازی بر دوش، آخرین داعشی و اصلیترین داعشی که در تعقیب آنها بود را نابود کند و ثانیههایی بعد از دنیا برود، حتی در این میان کودکی از وانت به بیرون میافتد و اتفاق ناگواری رخ نمیدهد، چرا و چگونه؛ نمیدانیم؟!
- لحظاتی بعد خودرویی با یک جنازه و چندین سرنشینِ خسته و زخمی را وسط خیابانی از خیابانهای سنندج میبینیم، و قصه ناگهان تمام میشود، چرا، چگونه؛ نمیدانیم؟!
- این وسط هرجا هم قرار بود قصه در مسیری که باید پیش برود، نمیرفت، کار با یکی دو تک تیرانداز بیرون آورده میشد حتی در لحظاتی که تقریباً آن فرمانده داعشی پشت در خانه بود، چرا و چگونه؛ نمیدانیم؟!
- داستان با زندگیِ به ظاهر عاشقانهی «آیسان» و «ژاکان» آغاز میشود، زنی که لابد برای زندگی در زیر یک سقف با ژاکان با موانعِ بسیاری از جمله خانواده و اطرافیانِ خود رو در رو بوده اما، قدرت عشق مثل همیشه میتواند هر منطقی را در هم فروریزد، چرا و چگونه؛ نمیدانیم!
- بعدها که مأموران امنیتی به خانهی «آیسان» و «ژاکان» میروند و به اندازهی یک انبار مهمات از آن جا انواع سلاحها را بیرون میآورند تازه میفهمیم این سریال اگر میخواست به همهی چراهای به وجود آمده پاسخ دهد لابد باید داستان را از دوران کودکیِ «آیسان» و «ژاکان» آغاز میکرد و در نهایت به روزی میرسید که این دو باید راهی ترکیه شوند اما اینگونه نمیشود، چرا؛ این را نیز نمیدانیم!
> سقوط نه قهرمان دارد نه اَبَرقهرمان!
کارگردان مدعی است: «ژانر کار بهدلیل اینکه یک ژانر قهرمانی بود، اقتضاء میکرد که قهرمان قصه از یک موقعیت سوپرمنی برخوردار باشد یا دستکم از هوش و توانمندی ویژهای برخوردار باشد که بتواند در موقعیتهای مخاطرهآمیز، قهرمانانه عمل کند. نگاه من به قصه و روایت آن، ژانری بوده و به همین دلیل تلاش کردم تا به قواعد ژانر پایبند باشم و شخصیتپردازیها هم در بستر قواعد ژانر صورت بگیرد. در این ژانر که نمیشود قهرمان قصه را از بین برد. او تا مرز مرگ و نابودی میرود و دوباره نجات پیدا میکند. ضمن اینکه در خود واقعیت هم با سقوط موصل و از بین رفتن داعشیها در آنجا مواجه هستیم و به هر حال آنها شکست میخورند.»
این ترس که «قهرمان» یا «ابرقهرمان» داستان نباید از بین برود در بیشتر کارگردانان وجود دارد، آنها به شدت از حذف قهرمانِ داستان بیم دارند و برای غلبه بر همین ترس، منطق داستان را زیر سوال میبرند در حالی که یک داستان میتواند در لایههای خود چندین و چند قهرمان داشته باشد که در برهههای حساس، داستان را به پیش ببرند. در همین قصهی «سقوط»، اردلان و آیسان نیز میتوانستند با حذف احتمالی دیاکو، نقش قهرمان داستان را بازی کنند اما کارگردان تصمیم میگیرد قهرمان داستان در نهایت با یک گلوله در بازو به کار خود پایان دهد در حالی که تماشاچی حداقل انتظارش این بود که دیاکو در بخشهایی از قسمت پایانی ماجرا، با مرگ خود حس بهتری به داستان بدهد و اردلان و آیسان باقی ماجرا را تا انتها به پیش ببرند اما اردلان کشته میشود موضوعی که فقط دراماتیک است و ربطی به جایگاه قهرمان و ابرقهرمان ندارد!
کارگردان میگوید: «در خود واقعیت هم با سقوط موصل و از بین رفتن داعشیها در آنجا مواجه هستیم و به هر حال آنها شکست میخورند. خب این شکست که اتفاقی نبوده و مستلزم توانمندی و هوش بیشتر نیروی مقابل بوده که این اتفاق رخ داد.» توضیحات کارگردان در توجیهِ کم هوش نشان دادن داعشیها است در حالی که معلوم میشود نویسنده و کارگردان سقوط، اصل را بر سقوطِ موصل میگذارند سقوطی که ربطی به کم هوشی داعشیها نداشته و عوامل و دلایل متعددی داشته، ضمن این که، سقوط موصل به این آسانی نیز به دست نیامده؛ کشته دادن ها، زخمی دادنها و بارها تجربهی شکست پشت آن بوده و ارتباط چندانی با قهرمان داستان سقوط از یک سو و کم هوشی داعش از سویی دیگر نیز ندارد حتی میتواند سقوط موصل را از منظر تاکتیکی نیز توجیه کرد.
کارگردان برای موجه نشان دادنِ تک تیراندازهایی که تنها در قسمت پایانی ماجرا دیده میشوند میگوید: «درباره آن تکتیراندازها هم باید بگویم که این در واقعیت وجود داشته است. بسیاری از کسانی که با داعش میجنگیدند، در دل شهر زندگی میکردند و مثلا سوپرمارکت داشتند و دم ظهر اسلحه را برمیداشتند و چهارتا کوچه بالاتر رفته و چهار تا داعشی را میکشتند و برمیگشتند. یا با سرویسهای اطلاعاتی که با داعش مقابله میکردند، ارتباط داشتند که یکی از آنها نیروهای ایرانی بودند. وقتی اردلان وارد منطقه داعش میشد، این نیروها مطلع بودند، از دور مراقبت میکردند و در مواقع اضطراری واکنش نشان میدانند. ضمن اینکه ماشین او هم جیپیاس داشت. درواقع من خواستم سویههای رئالیستی قصه را با قواعد ژانری ترکیب کنم تا بتوانم قصهای قهرمانانه خلق کنم که مخاطب هم با آن همذاتپنداری کند.»
کارگردان محترم یا اساساً درک درستی از تک تیرانداز ندارد که پیشنهاد میکنم فیلم: «تک تیرانداز کلاغ سفید» ساختهی «ماریان بوشان» که دربارهی جنگ روسیه و اوکراین است را تماشا کند و یا با یک تک تیرانداز ورزیده صحبت کند تا ببیند تک تیرانداز نمیتواند مغازه داری باشد که سر ظهر اسلحه برمی داشته و چهار تا کوچه بالاتر چند داعشی را میکشته و باز میگشته سر کسب و کارش، مضافاً این که اسلحهی تک تیرانداز خیلی خاص است و حمل و جا به جایی آن به این سادگیها میسر نیست و دیگر این که تک تیرانداز نمیتواند در یک موضع برای مدتی طولانی باقی بماند و...
> بارها گفتهام بازهم میگویم؛
معذوریت دارید یا تجربه ندارید فیلم و سریال امنیتی نسازید
تمام دنیا را نمیدانم اما در ایران، ساخت و تولید فیلم و سریال امنیتی به این سادگیها امکانپذیر نیست. منهای مباحث سیاسی، امنیتی و گاه فوق امنیتی، این اجازه به معدود افراد و سازمانها داده میشود ضمن آن که دستیابی به پروندههای امنیتی در ایران چون قوانین مشخصی برای خروج این پروندهها از امنیتی و محرمانه بودن وجود ندارد خیلی سخت است و در نهایت شما میتوانید با بخشهایی از یک پروندهی امنیتی و بخشهایی نیز با استفاده از قوهی تخیل، فیلم و سریالی امنیتی تولید کنید البته یک شانس ممکن است درب خانهی برخی را بزند و آن این که، دولتی سر کار باشد که با کسانی که اجازهی ساخت محصولات سینمایی و تلویزیونی در ژانر امنیتی را میدهند زاویه داشته باشد که نهایتاً میشود چندگانهی «گاندو» یا «خانه امن» که البته فاصلهی بسیاری با سقوط دارند.
کارگردان اگرچه بیشتر توضیحات را به پروسهی پیچیدهی اخذ مجوز پخش اختصاص داده اما معلوم و مشخص است که اساساً اصلِ ماجرای ساخت یک اثر در ژانر امنیتی چندان موضوع قابل پذیرشی برای بخشهای امنیتی نبوده و داستانِ تأیید شده چون از فیلترهای خاصی عبور داده شده، اساساً کاری ضعیف ارائه شده که البته این یک حدس است!
> لطف بیدلیل «پیمان» به «سقوط»
من مطمئنم «پیمان جبلی» زیر نامهای را امضا کرد و جنجال آفرین شد که یا اصل نامه را نمیدانست در چه جهتی در حرکت است یا اساساً بیدلیل وارد ماجرای سقوط شده بود زیرا، جبلی اگر یک بار سقوط را دیده بود متوجه میشد، سقوط همان حبیب است با رنگ و لعابی بیشتر و طول و عرضی محدود تر!
پیشتر نوشته بودیم که یکی از دلایل مخالفت صدا و سیما با عرضهی سقوط در پلتفرم «فیلیمو»، وجود سریالی بوده با نام حبیب اما با تماشای دو قسمت باقی مانده سقوط و نیز بخشهایی از سریال حبیب متوجه شدیم اولاً سریال حبیب از بابت سقوط لطمهای ندیده چون در دو مسیر کاملاً متفاوت در حرکت هستند و دیگر این که، نامه نگاری «جبلی» برای مسدودسازی فیلیمو شاید لطف بیدلیلی بوده که شامل حال سقوط شده است!
در هر حال سقوط به تاریخ تولیدات سینمایی پیوست و حبیب هم در حال پخش است باقی میماند روش و منشی که انگار هر از باید داستانی بسازد و درگیریهایی به وجود آورد، دههی هشتاد سر جریان «علی سنتوری» نیز داستانی کمابیش مشابه درست شد که نیازی نبود فقط باعث شد همه در معنای تیراژی وسیع، علی سنتوری را ببینند اما سهم قاچاق و بازارهای زیرزمینی به حدی بود که تهیهکننده و کارگردان این فیلم در خواب هم نخواهند دید و البته شهرتی که برای یکی یعنی: «هانیه» خیلی هم
بد نشد!
انتهای پیام