«برگُزین» روزنامههای ایران
- شناسه: 7436
- یکشنبه 14 اسفند 1402
- انتشار در صفحه ۱۱ | فرهنگی
در این ستون ـ بیهیچ دخل و تصرفی ـ گزیدهای از مطالب روزنامههای سراسری کشور را فردای انتشار میتوانید مطالعه کنید.
جمهوری اسلامی: نوبت عقلانیت افزایی است
مردم، وقتی احساس کردند به آنها اعتماد میشود و در حفاظت از کشور به آنها نقش داده میشود، با جان و هرچه در توان داشتند به صحنه آمدند و سرنوشت جنگ تحمیلی را برخلاف اراده دشمنان به نفع ایران رقم زدند. در اصل انقلاب و حوادث طبیعی و فشارهای سیاسی خارجی هم همین تجربه ارزشمند به دست آمد. بنابراین، اعتماد کردن به مردم، تکریم آنان و سهیم ساختنشان در اداره کشور و حل مشکلات را باید ادامه داد و از آن برای تقویت بنیه جامعه استفاده کرد. در نقطه مقابل، میدان دادن به عناصر افراطی در عرصههای مختلف سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و به ویژه دینی، در دهههای اخیر به دوقطبیسازی جامعه و ریزشهای زیانبار نیروهای وفادار به انقلاب و نظام منجر شد. این، یک تجربه تلخ و شکست خورده است که میتواند بسیار عبرتآموز باشد. حکمرانانِ باتدبیر و موفق کسانی هستند که هر یک از تصمیمات و تدابیرشان منجر به رویشهای جدید شود و وفاداران به انقلاب و نظام را افزایش دهد. حکمرانان ما برخلاف این روش عقلائی و حکیمانه، با حمایت از افراطیون تحت عناوین مختلف، افراد خودانقلابی پندار و خوداسلام پنداری را به جامعه تزریق کردند که با عملکردهایشان هر روز از تعداد وفاداران به انقلاب و نظام کاستند و زمینه را برای سربازگیری دشمنان نظام فراهم ساختند. مهمتر اینکه چون این عملکردهای افراطی به نام دین صورت میگیرد، بسیاری از مردم با مشاهده این روشها نسبت به اسلام نیز بدبین شده و بیتفاوتی را پیشه کردهاند.
افراطیون، به نام انقلاب و اسلام، یاران امام را یکی بعد از دیگری متهم و ملکوک و طرد کردند. در قم حتی به مراجع رحم نکردند و علیه آنها شعار «مرجع بیبصیرت، بصیرت بصیرت» سر دادند، عبا از دوش مرجع حکیمی که افراطیون را به عقلانیت دعوت میکرد کشیدند، به علمائی که مشی اعتدالی را توصیه میکردند تا توانستند توهین کردند، برای پیشبرد اهداف جناحهای سیاسی هر زمان که آنها اراده کردند کفن پوشیدند و با زن و بچه به خیابانها ریختند و شعارهای دلخواه بازیگران قدرت طلب را سر دادند، سخنرانی بزرگان انقلاب را حتی در حریم حرم حضرت معصومه بهم زدند، با کفن و تابلوهای دیکته شده سیاست بازان از قم به تهران رفتند تا علیه دولت مستقر تبلیغ کنند، به دروغ و تهمت متوسل شدند تا رقبای خود را به زمین بزنند و به جای تکریم مردم و اِعمال روش جذب به خشونت متوسل شدند که یک نمونه آن را اخیراً در برخورد بسیار زشت با یک زن در تهران دیدیم.
این افراطیون، محصول طرح بصیرت افزائی هستند که با صرف بودجه سنگین، وقت زیاد و نیروی فراوان در طول دهههای اخیر جریان داشت. عملکرد این افراد، خسارت سنگینی به کشور، نظام جمهوری اسلامی و اسلام وارد کرده است. اکنون وقت آنست که تجربه شکست خورده بصیرت افزائی را وسیلهای برای عبرتآموزی قرار دهیم و عقلانیت افزائی را جایگزین آن نماییم. کشور اکنون به عقلانیت بیش از هر چیز دیگری نیاز دارد.
هم میهن: بمب دوگانگی
همه ما کموبیش میپذیریم که افراد به نحو سوگیرانهای از خود یا دوستان یا خانواده خود دفاع کنند. یا مربی نسبت به گرفتن خطای بازیکن خود معترض است، ولی در برابر خطای مشابه بازیکن تیم حریف سختگیر است. میپذیریم که دولتها در بزرگنمایی کارهای خودشان و کوچک جلوه دادن یا حتی نپذیرفتن خطاهای خود بهگونهای متفاوت از رقبا عمل کنند، ولی پذیرفتنی نیست که داور مسابقه یا قاضی دادگاه یا نقشهای مشابه از منطق دوگانه استفاده کنند. در واقع برخی نهادها و جایگاهها هستند که باید از توسل به داوریهای دوگانه پرهیز کنند، حتی افراد عادی و سیاسی هم باید حدودی را رعایت کنند. در غیر این صورت سنگ روی سنگ بند نخواهد شد. یکی از این نهادها در ایران خطبههای نمازجمعه است که بهعنوان نماد هفتگی حکومت در ارتباط با مردم شناخته میشود. اگر به یاد داشته باشیم دهه 60 و حتی اوایل دهه هفتاد، نمازهای جمعه و سخنرانان پیش از خطبههای آن محلی برای وحدت همه نیروهای طرفدار انقلاب تلقی میشدند، ولی کمکم این ماجرا تغییر کرد و بهجای آنکه این نهاد فراتر از اختلافات جناحی پرواز کند، خودش تبدیل به یک بخش از اختلافات شد، بهجای آنکه گرهگشایی حل مسئله کند، تبدیل به یک گره جدید شد. ابتدا از انتخاب یک سویه سخنرانان پیش از دستور آغاز شد و افرادی کاملا جناحی عهدهدار آن شدند، سپس امامان جمعه نیز وارد این فضا شدند، نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که آنان در موضوع واحدی که علیه یک دولت سخن میگفتند، در همان موضوع در دولت دیگر توجیهگر عمل کردند. در یک جا خطاب تند به دولت داشتند، در همان موضوع بهعنوان وکیل مدافع آن عمل کردند. اگرچه این کار از طرف دولتها عیب فاحشی محسوب نمیشد، ولی چنین رفتاری در نمازهای جمعه منجر به کماعتمادی نمازگزاران به خطیب نماز جمعه شد و کمکم صفوف آن خالی و خالیتر شد. این دوگانگی در رسانه رسمی نیز دیده میشود، ولی بدترین شکل دوگانگی را در عرصه سیاست میبینیم؛ عرصهای که حدی از دوگانگی قابل تحمل است، ولی این حد که نامزد ریاستجمهوری بگوید در صورت آمدن ریال را به پول قدرتمند منطقه تبدیل میکند و بگوید مشکل ما تحریم نیست مدیریت ضعیف است، ولی حالا که آمدهاند نهتنها پول را بیش از همیشه بیاعتبار کردهاند بلکه مدعی هستند که ما در جنگ بزرگ اقتصادی هستیم و اگر کشور دیگری دچار این وضع شود، کمتر از 48 ساعت سقوط میکند! درحالیکه در این دو سال اخیر هیچ اتفاق جدیدی نیفتاده است و قطعا به لحاظ تحریم از قبل وضع بهتری داریم. البته این حد از سخنان دوگانه منحصر به سیاسیون ایرانی نیست. اخیرا خانم وزیر خارجه آلمان نسبت به مسمومیتهای مدارس ایرانی ابراز نگرانی کرده، درحالیکه هنوز درباره بمبهای شیمیایی که آلمانیها به صدام فروختند و مردم حلبچه و سردشت را در کسری از دقیقه کشتند موضعگیری نکرده و عذرخواهی نکردهاند.
شرق: بندزن و کلاغ
داستان «خمره» سومین اپیزود از فیلم چهار اپیزودی «کائوس» ساخته برادران تاویانی است. اپیزود، نمایشهای کوتاه و مستقلی است که ارتباط معنایی و مضمونی با یکدیگر دارند و دارای عنصر واحدی هستند، چیزی شبیه جامعه کنونی ایران. ما وقتی از جامعه ایران حرف میزنیم، از جامعهای میگوییم که اپیزودیک است و بر اساس همین وضعیت باید آن را تحلیل کنیم. مردم به معنای کلی آن یعنی توده فقط هرازگاهی شکل میگیرد. توده درصدد است همه اپیزودهای جامعه را تحت سلطه خود درآورد. اپیزودهای مستقلی که ارتباط معنایی و مضمونی با یکدیگر دارند. توده بر اساس آگاهی شکل نمیگیرد، بر اساس جذبه و قدرتی که توده به آدمی میبخشد، شکل میگیرد. «کائوس» به معنای آشفتگی است. همان وضعیتی که جامعه ایران به آن دچار است. اگر بگوییم «جامعه اپیزودیک» ایران «کائوسی» است، با اینکه کمی درکش بیدلیل سخت میشود اما مقرون به واقعیت است. فیلم «کائوس» با سکانس تأثیرگذاری آغاز میشود: مردی در کمین کلاغی است که در لانهاش در میان تختهسنگهای کوهستان نشسته است. یکی از مردان روستایی با جستی گلوی کلاغ را میگیرد و به قولی شکارش میکند. آنگاه مردان روستایی میفهمند کلاغی که روی تخمها در لانه نشسته، کلاغی نر است و این حادثه دستاویز بازی خشونتباری با کلاغ نر میشود که از دید مردان روستایی کاری شرمآور کرده است. چرا که این کار خلاف عادت، طبیعت و توده است. یکی از مردها کلاغ را از پایش آویزان میکند تا بقیه با همان تخمها او را هدفگیری کنند. کلاغ که بین آسمان و زمین معلق است، قارقارهای سوزناکی میکند. در همین حین یکی از مردان کلاغ را میقاپد و زنگولهای به گردنش میبندد و رهایش میکند. اینک کلاغی که نشاندار شده است، دیگر نمیتواند حضوری غایب داشته باشد؛ به هر جا که پرواز میکند، صدای زنگولهاش زودتر از خودش به آنجا میرسد و جنبه دردناک ماجرا این است که هر چهار بخش اپیزود با صدای زنگوله کلاغ به یکدیگر متصل میشوند. سرنوشت تلخ کلاغ، سرنوشت برخی از روشنفکران و چهرههای سیاسی در تاریخ ما بوده است. انسانهایی که خلاف عادت عمومی گام برداشتهاند و در مقطعی در انزوای کامل به سر بردهاند. انسانهایی که متصلکننده اپیزودهای جامعه به یکدیگرند. بگذریم. در اپیزود سوم از این فیلم، مرد روستایی در گرمای شدید تابستان در فصل انگور موظف است خمره بزرگی را به مزرعه ارباب برساند. اما در حین جابهجایی خمره ترک برمیدارد و ارباب، خشمگین از این اتفاق، دستور میدهد کارگران مزرعه، زنان و مردان، فکری به حال خمره شکسته بکنند. روستاییان با همان هوش روستایی خود تصمیم میگیرند کسی را بیاورند تا خمره را «بند» بزند. بندزن کار خود را با مهارت آغاز میکند و روستاییان مبهوت مهارت او از بندزن پذیرایی میکنند. همه دلشان میخواهد هم خمره درست شود و هم نشود، این تضاد رابطه ارباب و رعیت است. رعیت میخواهد علیه اربابش و منافع او به پا خیزد و هم میخواهد به او خدمت کند، چون منافعش در گرو او است. از دل این موقعیت وضعیتی زاده میشود که نه این است نه آن. بندزن که خمره را بند زده است، یک اشتباه محاسباتی کوچک میکند و خمره را از درون بند میزند و خود در خمره گرفتار میشود. خمره درست شده است اما باز بدون مصرف است. چراکه بندزن داخل آن است و برای رهایی او باید خمره را شکست. ارباب چنین اجازهای نمیدهد و بندزن در کار خود کرده اسیر میشود. او گرسنه و تشنه شده است. برایش آب و غذا میآورند. چون دستهایش در خمره گیر کرده است، زنان در دهانش غذا میگذارند و در زیر نور مهتاب برای اینکه بند زن تنها نماند، گرداگردش حلقه میزنند و به رقص و پایکوبی میپردازند. جشن بزرگی راه افتاده است. از اشتباه بندزن همان شده که باید میشد. کوزهای هست که به کار نمیآید. دست آخر ارباب خمره را میشکند. با شکستن خمره دیگر نه جمعی شکل میگیرد و نه جشنی برپا خواهد شد تا نفرت کارگران را از ارباب عیان کند. پس خمره باید شکسته شود. رویدادها با یک اشتباه یا انحراف از وضع موجود آغاز میشوند. جشن بیکرانی شکل میگیرد که صدای زنگوله کلاغ فقط صدای زیر این سمفونی بزرگ است. اما تفاوت کلاغ بهمثابه روشنفکر با کارگر بندزن در این است که کلاغ در انزوا به سر میبرد و بندزن با اینکه در خمره گرفتار است، درون و بیرون مردم است. او درون خمره اسیر است اما این اسارت سفالی با تلنگری از سوی مردم
فرو خواهد ریخت.
انتهای پیام