سپهبد چو لشكر برو گرد شد
- شناسه: 7387
- یکشنبه 14 اسفند 1402
- انتشار در صفحه ۵ | فرهنگی
ز آتش براه گر و گرد شد
سپاه اندر آمد چنان چون سزد
همه كوه و هامون سراپرده زد
چنانچون ببايست برساختند
ز هر سو طلايه برون تاختند
گروگرد بودى نشست تژاو
سوارى كه بوديش با شير تاو
فسيله بدان جايگه داشتى
چنان كوه تا كوه بگذاشتى
خبر شد كه آمد ز ايران سپاه
گله برد بايد به يك سو ز راه
فرستاد گردى هم اندر شتاب
بنزديك چوپان افراسياب
كبوده بدش نام و شايسته بود
بشايستگى نيز بايسته بود
بدو گفت چون تيره گردد سپهر
تو ز ايدر برو هيچ منماى چهر
نگه كن كه چندست ز ايران سپاه
ز گردان كه دارد درفش و كلاه
از ايدر بريشان شبيخون كنيم
همه كوه در جنگ هامون كنيم
كبوده بيامد چو گرد سياه
شب تيره نزديك ايران سپاه
طلايه شب تيره بهرام بود
كمندش سر پيل را دام بود
برآورد اسپ كبوده خروش
ز لشكر برافراخت بهرام گوش
كمان را بزه كرد و بفشارد ران
در آمد ز جاى آن هيون گران
يكى تير بگشاد و نگشاد لب
كبوده نبود ايچ پيدا ز شب
بزد بر كمربند چوپان شاه
همى گشت رنگ كبوده سياه
ز اسپ اندر افتاد و زنهار خواست
بدو گفت بهرام برگوى راست
كه ايدر فرستنده تو كه بود
كرا خواستى زين بزرگان بسود
ببهرام گفت ار دهى زينهار
بگويم ترا هرچ پرسى ز كار
تژاوست شاها فرستندهام
بنزديك او من پرستندهام
مكش مر مرا تا نمايمت راه
بجايى كه او دارد آرامگاه
بدو گفت بهرام با من تژاو
چو با شير درّنده پيكار گاو
سرش را بخنجر ببرّيد پست
بفتراك زين كيانى ببست
بلشكرگه آورد و بفگند خوار
نه نام آورى بد نه گردى سوار
انتهای پیام