اُملِتهای چهارصد هزار تومانی
- شناسه: 7118
- چهارشنبه 10 اسفند 1402
- انتشار در صفحه ۵ | گزارش
آفتاب یزد - یوسف خاکیان: یادش بخیر یک زمانی بود مردم میگفتند: «قیمت اجناس نجومی شده» در آن روزگار که خیلی هم از آن دور نشدهایم قیمتها با اینکه نجومی شده بودند اما باز هم برخی افراد میتوانستند به بازار بروند و خرید کنند و اینگونه دلشان را خوش کنند که دارند زندگی میکنند، اما حالا کار به جایی رسیده که تو برای یک تفریح کاملا ساده و معمولی (مثلا خوردن یک اُملِت ) در یک کافه یا قهوه خانه باید حداقل یک دهم درآمدت را خرج کنی، (فکت داریم ها،
همینطوری الکی حرف نمیزنیم، همین دو شب پیش در یکی از برنامههای تلویزیونی آقای مجری گفت: «تو همین تهران خودمون کافههایی هستند توی بالای شهر که غذاهای معمولی مثل اُملِت به مردم ارائه میکنن، قیمت هر پرس اُملِت هم رقمی حدود 300 هزار تا 400 هزار تومنه، حالا شما در نظر بگیرید که چهار تا رفیق تصمیم میگیرن برن تو این کافه و اُملِت بزنن تو رگ، اینا باید حداقل یک میلیون و دویست هزار تومن پول بدن تا چهار تا تخم مرغ و چهار تا گوجه هم زده و تو روغن داغ شده بخورن، جالبش هم اینه که این کافه همیشه مشتری داره و ملت واسه اُملِت هاش سر و دست میشکنن» یک نفر هم نیست به این افراد بگوید: «خب بنده خدا تو خونه ات اُملِت درست کن بخور دیگه، چرا الکی پولو حیف و میل میکنی؟» اما تو گویی جنس ارزان (اعم از خوراکی و غیرخوراکی) از گلوی این آدمها پایین نمیرود، جنس حتما باید گران و میلیونی باشد که به مذاق اینها مزه کند. یا همین دو روز پیش خبر رسید که علیرضا طلیسچی قرار است امروز 10 اسفند کنسرتی را در سالن میلاد نمایشگاه بینالمللی تهران برگزار کند، چقدر هم خوب، چقدر هم عالی. دم عید است و مردم دلشان میخواهد شاد باشند و خب میروند و یک کنسرت هم تماشا میکنند، چه عیبی دارد؟ اما باید بگوییم که عیب دارد، خیلی هم عیب دارد، اصلا مردم عادی را چه به تماشای کنسرت، ته تهش این است که کاسِت گوش کنند، بله، با خود شما هستم، همین شمایی که دارید این متن را میخوانید، دلتان میخواهد بروید کنسرت؟ بسیار خب بروید، نوش جانتان، فقط حواستان باشد قیمت بلیتش 700 هزار تومان است، البته که برای برخی از افراد این پولها رقمی نیست، طرف ماشین چند ده میلیاردی زیر پایش است، 700 هزار تومن پول آدامسش هم نیست، او میرود کنسرت را میبیند، تازه اگر علیرضا طلیسچی همت کند و در دو سانس کنسرت برگزار کند، او 700 هزار تومن دیگر هم میدهد و در سانس بعدی هم در سالن حضور مییابد و از خوشحالی دست و جیغ و هورا میکشد و با بقیه آواز سر میدهد که: «بارون اومد و یادم داد تو زورت بیشتره...» چرا نکند؟ وقتی پول دارد، وقتی پولش از پارو بالا میرود، چرا نرود کیف نکند؟ نرفتن و کیف نکردن مال آدمهایی مثل من و شماست، مایی که همیشه هشتمان گرو نهمان بوده، مایی که حالا دلخوشی و تفریحمان شده سر صف نانوایی ایستادن، البته دوستان بزرگوار هم در دولت محترم همه تلاششان را میکنند که کار گرانی و نداشتن پول و بدبخت شدن مردم به جاهای باریک نکشد، غافل از اینکه رشته زندگی اقتصادی مردم مدتهاست از نازکی تار مو هم عبور کرده، حتی نمیشود با میکروسکوپ آن را دید. همین دلار را در نظر بگیرید، قیمتش امروز چند است؟ دوستان که باید بهتر بدانند، اگرنه آدمهایی مثل من و شما که با دلار سر و کار نداریم، ما حتی ریال هم در جیبمان پیدا نمیشود چه رسد به دلار، راستی ما داریم به کجا میرویم؟ چرا اتمسفر اقتصاد سرزمین ما اینقدر سرسامآور و سمی و کشنده شده؟ آنقدر سرسامآور که حتی وزیر محترم هم در جواب سوال خبرنگار مبنی بر گرانی اجناس میگوید: «فعلا آمادگی جواب دادن به این سوال رو ندارم» انگار که آن خبرنگار از آقای وزیر درخواست گفتن یک «جُک» را داشتهاند که ایشان میفرمایند: «آمادگی ندارم» خب بنده خدا عمر دولت شما دارد به نیمه نزدیک میشود، شما هنوز آمادگی جواب دادن به سوالی که مثلا در تخصص شماست را ندارید؟ پس چه زمانی آمادگی دارید؟ بگویید ما برویم آن موقع بیاییم؟ بعد از پایان دوران وزارت تان خوب است؟ آن زمان آمادگی دارید؟ میتوانید جواب بدهید؟ منتها حواستان باشد، آن زمان قیمتها خیلی بالاتر هم رفته است، مضاف بر اینکه آن زمان جنابتان دیگر مسئولیتی در دولت ندارد که بخواهد پاسخ سوال خبرنگاران را بدهد. جالب اینجاست که بدبختی یکی دو تا نیست، شاید بنده خدا وزیر محترم هم تقصیر چندانی نداشته باشد، وقتی در یک خیابان که چندین و چند مغازه وجود دارد و چندین و چند وانتی اجناس مختلف را به مردم ارائه میکنند، دو فروشنده یک جنس را با یک قیمت واحد نمیفروشند آیا باید برویم یقه وزیر را بگیریم؟ وزیر بینوا اصلا میداند که در فلان خیابان، فلان وانتی جنسش را گرانتر از نرخ مصوب میفروشد؟ تازه بر فرض که بداند،
تَهِ تَهش این است که میخواهد بگوید: «تو محل ما ارزون میفروشن، بیایید از محل ما بخرید» حالا تو بیا پیدا کن آدرس منزل آقای وزیر را. یک زمانی میدانستیم در نارمک گوجه ارزان میفروشند، حالا از کجا بفهمیم خانه آقای وزیر کجاست؟ فقط صحبت خوراکی نیست ها، همه اجناس شامل این مسئله میشوند، مثلا همین یکی دو روز پیش جناب همایون اسعدیان که عنوان دبیری شورای صنفی نمایش را با خودشان به یدک میکشند در سخنانی بیان کردند که: «قیمت بلیت سینما در سال آینده حتما گران خواهد شد» استدلالشان هم این بود که اگر افزایش قیمت صورت نگیرد سالنهایی که در پردیسهای سینمایی قرار دارند متضرر خواهند شد؛ چرا که آنها هم بندگان خدا برای خودشان هزینه آب و برق و تلفن و گاز و نفت و سرویس بهداشتی و سرویس غیربهداشتی و چه و چه و چه دارند و مسلما پول تمام اینها را باید مخاطب سینما از جیبش بدهد، چرا؟ چون او تصمیم گرفته در سینما فیلم تماشا کند. ما از شما میپرسیم آقای اسعدیان! شما فکر نمیکنید مخاطبی که در چنین شرایطی به صورت بالقوه پتانسیل آمدن به سینما و تماشا کردن فیلم را دارد، به خاطر گرانتر شدن بلیت سینما، از تصمیمش صرف نظر کند؟ همین حالا خیلی از صاحبان آثار سینمایی حاضر نیستند فیلمشان را به پرده بسپارند، شما خودتان پیشکسوت این کار هستید، حتما میدانید دلیل چنین عدم تمایلی چیست؟ شما را به خدا نگویید وضعیت اقتصادی سینما خوب است و مردم از فیلمها استقبال میکنند که اگر چنین جملهای را بیان کنید حداقل من یک نفر باور نمیکنم، مگر ما در سینمایمان چند مسعود اطیابی داریم که مثل «جیمز کامرون» میداند که چگونه فیلم بسازد و چه فیلمی بسازد که مخاطب خوابیده در رختخواب را هم وادار کند به سالن بیاید و فیلم تماشا کند. خودتان هم خوب میدانید که با قیمت بالای بلیت سینما مردم بیشتر و بیشتر با سینما قهر میکنند و برای تماشای فیلمها به سالنها نمیآیند، البته که سالنهای سینما مشتری فیلم بین خواهند داشت، اما آیا شما به این مقدار قناعت میکنید؟ اگر شما و سینماگران
دیگر از همین مقدار مخاطبی که اکنون برای تماشای فیلمها به سینماها میآیند راضی هستید، ما دیگر حرفی نداریم، بلیت را برای سال آینده گران کنید، فوقش این است که یک ریزش مخاطب کوچک و ناچیز رخ میدهد که آنهم با یک پماد معمولی خوب میشود، چه ملالی است؟ حرف هم که بزنیم صداها به آسمان میرود که چطور مردم حاضرند برود پیتزای فلان قیمتی بخورند، اما حاضر نیستند بیایند یک پنجم قیمت آن پیتزا را بدهند فیلم تماشا کنند؟ چطور برای غذای جسمشان پول خرج میکنند اما برای غذای روحشان نه؟ بگذریم از اینکه دلیل این مسئله را هم خودتان خوب میدانید. به قول معروف ما آنچه شرط بلاغت بود با تو همی گفتیم، تو خواه پند گیر خواه ملال. نگارنده این گزارش کارشناس ارشد مسائل اقتصادی نیست و هیچ تخصصی هم در این زمینه ندارد، فقط یک چیز را خیلی خوب میداند، راهکار رها شدن از هر مشکل و مسئله اقتصادی این نیست که مدام اسکناس چاپ کنیم و مدام دستمزدها و قیمتها را بالا ببریم، افزایش قیمتها فقط کار را خرابتر میکند، باور کنید از بس همه چیز گران شده مرغهای همسایه ما هم دیگر تمایلی به قُدقُد کردن ندارند، چرا که آنها هم فهمیدهاند با هر قُدقُد بیشتر گرسنهتر میشوند و مجبورند دانه بیشتری بخورند و اگر دانه بیشتری بخورند مجبورند تخم بیشتری بگذارند که صاحبشان رضایت دهد و سرشان را نبرد.
چه گزارش خسته کنندهای بود، البته نه اینکه مطالبش خستهکننده باشد، بلکه نوشتنش آدم را خسته میکرد، نه که درباره گرانی و بیپولی و این مسائل بود، راستش کَت و کولِ جیبم درد گرفت، خاصه در این ایام که نوروز هم نزدیک است و عیدی مان را هم گرفتهایم و تمامش را به طلبکارها دادهایم که حداقل برای چند روز هم که شده دست از سر زنگ خانه ما بردارند و اجازه بدهند بینوا کمی استراحت کند. بعد از این هم که فقط حقوق اسفند مانده که در همان ده روز اول عید کَلَکَش کنده میشود و حتی به سیزده بدر هم نمیرسد، حالا بماند که علت اینکه جوانهایی مانند شهرام عبدلی و همسن و سالانش یک دفعه خونریزی مغزی میکنند و یک دفعه سکته قبلی میکنند و یک دفعه جهان و فیها خالدونش را میگذارند برای دوستدارانش و میروند در یک متر و هفتاد، هشتاد صدم جا میخوابند برای همیشه و دیگر جیکشان هم در نمیآید، چیست؟ فقط آرزو میکنیم خداوند به آن روئین تنانی که هنوز زنده ماندهاند و با حقوق کم و گاه حتی بیهیچ حقوقی و فقط با یارانهای که از دولت میگیرند، صورت خودشان را با سیلیهای محکم و مداوم سرخ نگه میدارند، رحم کند و دستشان را بگیرد، هرچند که حالا دیگر ما هم جزو آنهاییم، آنهایی که در گذشته تعدادشان انگشت شمار بود اما هرچه جلوتر رفتیم بیشتر و بیشتر و بیشتر شدند، مگر خداوند به فریادمان برسد، اگرنه اینطور که باد میوزد و شاخه میجنبد شاید در آیندهای نه چندان دور، همین نان خوردن ساده و معمولی هم به عنوان آپشن لاکچری برای زندگی به حساب بیاید.
انتهای پیام