پاورقی
- شناسه: 6831
- یکشنبه 7 اسفند 1402
- انتشار در صفحه ۵ | فرهنگی
آفتاب یزد - یوسف خاکیان: چند روز پیش دوست نازنینم که هر از گاهی سر و کلهاش دور و بر زندگی من پیدا میشود و با من بازی «گفتم» «گفت» را آغاز میکند، پس از مدتها تماس گرفت و جویای حالم شد. تا گوشی را برداشتم، گفت: «خبر مرگت میمیری یه زنگ به من بزنی حالمو بپرسی؟» گفتم: «ببخشید من یه کمی سرم شلوغ بود فرصت نشد بهت زنگ بزنم» گفت: «اینا که همش بهونه اس، همیشه که کار نداری، تازه
کار هم داشته باشی، یه تلفن دو دقیقهای که جون آدمو نمیگیره، میگیره؟» گفتم: «راستش فقط شبا وقت دارم فقط، اونم این برنامه «پاورقی» که از تلویزیون پخش میشه اونقدر حواسمو گرم خودش میکنه که گاهی وقتا روحم از بدنم جدا میشه و میره اینور و اونور و اون چیزی که توی اتاق میمونه یه جسم بیجونه
که چشم دوخته به شیشه تلویزیونو داره «پاورقی» نگاه میکنه» گفت: «رو سنگ مرده شورخونه بشورنت، تو واقعا «پاورقی» نگاه میکنی!؟ اصلا میشینی تلویزیون نگاه میکنی!؟ کاری نداری؟ خداحافظ.» گفتم: «کجا؟ چت شد یه دفه؟» گفت: «منو تو خیلی وقته به ته خط رسیدیم، حالا هم که فهمیدم تلویزیون نگاه میکنی اونم برنامه «پاورقی»، واجب شد دیگه ازت جدا بشم، مردک خجالت نمیکشی؟ یعنی تو هنوز به این صداوسیما امید داری؟» گفتم: «بله که دارم، واسه چی نداشته باشم؟ برنامه خوبیه، حالا قبول دارم بعضی از برنامههای تلویزیون سنار نمیارزن ولی انصافا «پاورقی» سری از اونا سوا داره.» گفت: «چه سری سوا داره؟ یه نفر رو برداشتن آوردن گذاشتن اونجا هی بقیه رو مسخره میکنه، وسط حرفاش هم کلیپای چند ثانیهای از اتفاقاتی که اینور و اونور میافته نشون میدن و اسمش رو هم گذاشتن «پاورقی» با اون مجری لوسش که هر کاری میکنه که جذاب و تو دل برو به نظر بیاد، اون وسط مسطا هم صدای مخاطب رو پخش میکنن که مثلا ما بیننده داریم، از هر دو جناح موافق و مخالف هم تماس تلفنی پخش میکنن که یعنی تو برنامه ما دموکراسی به اوج خودش رسیده و هر کسی میتونه نظر خودشو بیان کنه، «حتی شده به غلط»...... الو، الو، مُردی؟ قطع شد، چت شد یه دفعه؟ صدای نفساتو که میشنوم، واسه چی لالمونی گرفتی؟» گفتم: «چقدر قشنگ تعریف میکنی، خب بعدش؟» گفت: «هیچی دیگه، یه مدتیه که این برنامه رو آنتن شبکه دو رفته و تهیهکننده و کارگردانش جواد فتحیه و مجریش هم این آقاهه اس که عینک میزنه، اسمش محمدرضا شهبازیه و به قول شهرضاییها (شهری در اصفهان) خیلی هم خُنُکه.» گفتم: «خب موضوعش چیه؟» گفت: «همه چی، هرچی خبر برسه به دستشون پخش میکنن، از وضعیت ریلهای راه آهن شهر اوهایو تو امریکا بگیر تا برنامه تولیدی داخلی به اسم «گَلَن گِدَن» که تو شهرای مرزی پخش میشه و مخاطبهای خاص خودش رو داره.» گفتم: «چه ساعتی پخش میشه این برنامه؟» گفت: «آخر شب پخش میشه، برنامهاش هم 15 تا 20 دقیقه بیشتر نیست» گفتم: «کسی بهت گفته چه صدای قشنگی داری؟ خوبه تو بری دوبلور بشی، خب بعدش؟» گفت: «زهر مار و بعدش، میگم نیگا نکن، میگه خب بعدش؟» گفتم: «مرد حسابی تو که همه برنامه رو معرفی کردی، تهشو در بیارم معلوم میشه سردبیرش هم خودتی، بعد من نگاه نکنم؟» گفت: «چیزه خب، میدونی، من نگاه کردم که میگم به درد نمیخوره تو نگاه نکن، اینا رو میگم که یه موقع فکر نکنی همینجوری تحقیق نکرده حرف میزنم.» گفتم: «باریکلا به تو که تحقیق میکنی، بگو ببینم آخرین تحقیقی که درباره این برنامه کردی کی بود؟» گفت: «همین دیشب برنامشو دیدم.» گفتم: «برنامشو دیدی؟ این شد تحقیق؟» گفت: «خب منبع دیگهای غیر از خودش ندارم که، مجبورم خودشو ببینم» گفتم: «خودشون منابع مطالبشونو از کجا میارن پس؟» گفت: «خب تیم دارن اونا، چند نفر با هم همکاری میکنن، مثل من که ارتش تک نفره نیستن.» گفتم: «پس من نگاه نکنم؟» گفت: «اصلا نگاه نکن، منم تصمیم گرفتم دیگه نگاه نکنم؟ راستش نظرات خوبی راجع به این برنامه تو سطح جامعه شنیده نمیشه. اینو خودشون هم اعتراف میکنن، مثلا همین چند شب پیش مجریش یه چیزی تو این مایهها گفت که «بعضی از مخاطبای ما مدام میگن کار خودشونه، آره کار خودمونه، همین که شما میگین کار خودشونه یعنی دارید برنامه رو نگاه میکنید، شما نگاه کنید، آره کار خودمونه» گفتم: «باشه، پس تو هم نگاه نمیکنی دیگه» مِن مِن کنان گفت: «من مجبورم از خودگذشتگی کنم و نگاه کنم، این عذاب رو به جونم بخرم و نگاه کنم، مجبورم، میفهمی، مجبور.» گفتم: «کی مجبورت کرده؟» گفت: «تنویر افکار عمومی.» گفتم: «وا یعنی چی؟» گفت: «یعنی متقاعد کردن، یعنی همین کاری که من الان برای تو انجام دادم، متقاعدت کردم که برنامه لوسه، مجریش لوسه، مطالبش لوسه، نگاه نکن. حالا یکی مثل تو به حرفم گوش میکنه، یکی گوش نمیکنه، اون دیگه گناهش گردن من نیست، چون من تنویرمو انجام دادم.» گفتم: «بابت این لطفی که در حق من کردی دستت درد نکنه» گفت: «پس از این به بعد بهم زنگ میزنی حالمو بپرسی؟» گفتم: «چون تو ذهن منو تنویر کردی، حتما بهت زنگ میزنم، هر شبم بهت زنگ میزنم، آخر شبم بهت زنگ میزنم، یه ربع، بیست دقیقه هم بیشتر وقتتو نمیگیرم و باهات حرف نمیزنم، اینطوری تو هم به کارای دیگه ات میرسی» گفت: «دستت درد نکنه، میدونستم تو دوست خوبی هستی، فقط ذهنت به یه تنویر اساسی نیاز داشت که خب من زحمتشو کشیدم، راستی یه سوال، واسه چی آخر شب زنگ میزنی و یه ربع، بیست دقیقه بیشتر حرف نمیزنی؟» گفتم: «برای اینکه من هم به تلافی تنویری که تو روی ذهن من انجام دادی، ذهن تو رو تنویر کنم و اجازه ندم پای تماشای برنامه
«پاورقی» بشینی.»
انتهای پیام