ازآن پس خبر شد بافراسياب
- شناسه: 6644
- پنج شنبه 4 اسفند 1402
- انتشار در صفحه ۵ | فرهنگی
كه شد مرز توران چو درياى آب
سوى كاسهرود اندر آمد سپاه
زمين شد ز كين سياوش سياه
سپهبد بپيران سالار گفت
كه خسرو سخن برگشاد از نهفت
مگر كين سخن را پذيره شويم
همه با درفش و تبيره شويم
و گرنه ز ايران بيايد سپاه
نه خورشيد بينيم روشن نه ماه
برو لشكرآور ز هر سو فراز
سخنها نبايد كه گردد دراز
وزين رو بر آمد يكى تند باد
كه كس را ز ايران نبد رزم ياد
يكى ابر تند اندر آمد چو گرد
ز سرما همى لب بدندان فسرد
سراپرده و خیمه ها گشت يخ
كشيد از بر كوه بر برف نخ
بيك هفته كس روى هامون نديد
همه كشور از برف شد ناپديد
خور و خواب و آرامگه تنگ شد
تو گفتى كه روى زمين سنگ شد
كسى را نبد ياد روز نبرد
همى اسپ جنگى بكشت و بخورد
تبه شد بسى مردم و چارپاى
يكى را نبد چنگ و بازو بجاى
بهشتم بر آمد بلند آفتاب
جهان شد سراسر چو درياى آب
سپهبد سپه را همى گرد كرد
سخن رفت چندى ز روز نبرد
كه ايدر سپه شد ز تنگى تباه
سزد گر برانيم ازين رزمگاه
مبادا برين بوم و برها درود
كلات و سپدكوه گر كاسهرود
ز گردان سرافراز بهرام گفت
كه اين از سپهبد نشايد نهفت
تو ما را بگفتار خامش كنى
همى رزم پور سياوش كنى
مكن كژ ابر خيره بر كارِ راست
بيك جان نگه كن كه چندين بكاست
هنوز از بدى تا چه آيدت پيش
بچرم اندرست اين زمان گاوميش
انتهای پیام