دوران سخت
- شناسه: 6537
- چهارشنبه 3 اسفند 1402
- انتشار در صفحه ۴ | گزارش
یوسف خاکیان- به گذشتههای دور فکر میکنم، اون زمونی که تکنولوژی وجود نداشت و جمعیت کشورهای مختلف دنیا از جمله ایران تا این اندازه زیاد نبود. خدا بیامرزه مهندس محزون رو، میگفت: «قدیما ما با درآمدی که بابت کار کردمون از اداره میگرفتیم اونقدری بود که میشد با چند سر عائله باهاش همه چی خرید و مسافرت رفت و کلی خوش گذروند و تهش هم پسانداز کرد برای روز مبادا که اگه یه زمونی روزگار بهمون فشار آورد از اون استفاده کنیم، مام که اون موقعها جوان بودیم و کله مون بوی قورمه سبزی میداد، هر چی پول
در میآوردیم خرج اهل و عیال میکردیم تا یه موقع بهشون بد نگذره. اون زمونا مثل الان که نبود که فرت و فرت بیکاری و بیپولی و تورم و هزینه سنگین خرید خونه یا اجاره خونه و این مسائل باشه، زندگیای آرومی داشتیم و بیشتر از اونچه غم و غصه و فکر و خیال بیخ گلومونو فشار بده، شادی و خوشبختی و نعمت فراوون سهممون بود از زندگی، یادش بخیر چه خوش دورانی داشتیم» راستش وقتی مهندس محزون این چیزا رو برام تعریف میکرد، انگار که یه جورایی داشتن تو دلم قند میسابیدن، همچین خوش خوشانم شده بود، با خودم میگفتم من که با شنیدن این خاطرهها دلم قنج میره، ببین چه لذتی بردن اونا که اون روزگار رو تجربه کردن، ما که هر چی تو زندگیمون دیدیم سختی و مرارت و رنج بوده، هم رنجی که خودمون از شرایط سخت اقتصادی میبریم و هم رنجی که همنوعانمون از این وضعیت میبرن. راستش این روزا که به مدد و همکاری آقای مظفری مدیرمسئول روزنامه هنوز در حال تجربه کردن دوران دورکاری برای سومین سال متوالی هستم، بیشتر تورم و بیکاری و بیپولی رو حس میکنم. میپرسید از کجا؟ عرض میکنم.
قدیما روزای جمعه که میشد مردای خونه دست زن و بچه رو میگرفتن و بار و بُنه جمع میکردن و سوار ماشین میشدن میزدن به دل طبیعت و واسه خودشون آتیشی علم میکردن و طنابی به درخت میبستن و وسایل یه پیک نیک ایدهآل رو مهیا میکردن و شروع میکردن به خوش گذروندن. این یعنی همه تو تعطیلات به سر میبردن و کسی نبود که روز جمعهای سر کار باشه و دور از خونه و خونواده، اما تو مدتی که من خونهنشین بودم و از خونه با دفتر روزنامه ارتباط برقرار میکردم و با استفاده از اینترنت کارای روزنامه رو انجام میدادم، جمعههای زیادی رو از سر گذروندم، اما به یاد ندارم یه جمعه اومده و رفته باشه و من توش صدای هندونه فروش و جارو فروش و کت شلواری و گل و گلدون فروش و پارچه فروش و ظرف و ظروف قسطی فروش و... از پنجره اتاقم نشنیده باشم، گاهی اوقات حتی شبا که همه جا تاریک میشه و همه میچِپَن تو خونه هاشون صدای وانتی رو که پشت بلندگو داد میکشه: «هندونه، گرمک، طالبی، خربزه، موز، زردآلو، گیلاس، گلابی، خیار، گوجه، سیب زمینی، پیاز و... میخوای بیا اینجا وایستادیم» این در حالیه که آقای وانتی قیمت هر کدام از این موارد رو هم اعلام میکنه و این یعنی اگه پول نداری سمتم نیا که بدجوری شکار میشم. قیمتهایی رو هم که اعلام میکنه دود از کله آدم میره به هوا و آدم با خودش میگه: «اوه چقدر گرون، من اگه بخوام یه کیلو از این میوهای که این بابا میفروشه رو بخرم باید کلی پول بدم، اونوقت پولم تموم میشه و واسه بقیه سوراخ سمبههای زندگیم چیزی نمیمونه» لاجرم مجبور میشه یا اصلا قید خرید میوه رو بزنه و یا اگر هم بخواد بخره جای یه کیلو میوه، یکی دوتا دونه میخره که باهاش صدای بچه رو که مدام بهونه میکنه میخوام، میخوام، بخوابونه. با این تفسیر معلوممون شد که مردم دوران ما نه تنها تفریح و شادی خاصی ندارن و نمیتونن به مسافرتهای آنچنانی برن و خوش بگذرونن، حتی روزای جمعه که از قدیم الایام متعلق به خونواده بوده رو هم مجبورن برن سر کار تا یه پولی در بیارن که به واسطه اون بتونن روزگار اکنونشون رو سپری کنن و این یعنی عملا هیچ فرصتی برای پسانداز کردن برای خانواده وجود نداره. تازه تو این شرایط کی میتونه پول پسانداز کنه وقتی تورم اونقدر زیاد شده که تو برای کوچکترین مجبوری از بانک وام بگیری تا بتونی یکی از مشکلاتت رو حل کنی و بعد از حل شدن اون مشکل تا چندین و چند سال هر ماه کلی پول بابت قسط اون وامی که گرفتی به بانکها پس بدی، دیگه چطوری میخوای فرصت پسانداز کردن رو برای خودت ایجاد کنی؟ اصلا موضوع اینجاست که طرف اگه تو این اوضاع میتونست پسانداز کنه چه نیازی به وام گرفتن داشت؟ اصولا آدما وقتی وام میگیرن که پول ندارن تو دست و بالشون و وام رو میگیرن که به واسطه پولی که به دستشون میرسه یه گرهای از گرههای زندگیشونو باز کنن، همینه دیگه نیست؟ ۵۰ سال پیش اگه به یه آدمی که کار داشت و خونوادهای رو سرپرستی میکرد میگفتی «وام میخوای؟» یه نگاه عاقل اندر سفیه بهت میکرد و میگفت: «وام چیه؟ من نیازی به وام ندارم، خدا رو شکر اموراتم با درآمدی که به دستم میاد به راحتی میگذره، پس نیازی به وام ندارم» اما امروزه روز تو یه نفرو پیدا کن که وام نخواد، حتی اگه نیازی هم نداشته باشه بازم از وام گرفتن استقبال میکنه، کیه که از پول بدش بیاد؟ همه میگن: «بذار وام رو بگیریم واسه پرداخت اقساطش حالا یه فکری میکنیم، خدا بزرگه» جالبترین قسمت ماجرا اینه که الانه، یعنی تو روزگار کنونی دیگه مردم به صورت نقدی زندگی نمیکنن، مصداق بارزش هم همین آگهیهای بازرگانی ایه که تلویزیون نوشته، دیدید تولیدکنندگان محترم واسه اینکه مردم تو رنج و زحمت نیفتن همه کالاهاشونو به صورت قسطس میفروشن، اونم بدون ضامن و سفته و حتی بدون پیش پرداخت. خب این قسطی شدنا نشون میده که زندگی مردم سخت شده دیگه، غیر اینه؟
از این مسائل که گذر کنیم میرسیم به ماجرای قیمت اجناس. برای درک بیشتر اون چیزی که میخوایم تو این بخش بهش اشاره کنیم کافیه چند شبی این آگهیهای بازرگانی که از تلویزیون پخش میشه رو زیر نظر بگیرید. نکته جالب اکثر این پیامهای بازرگانی تو قیمت محصولاتیه که تلویزیون داره اونا رو تبلیغ میکنه، دقت کردین طوری از عبارت «قیمت فقط» استفاده میکنن که هرکی ندونه فکر میکنه فروشنده بابت محصولی که میخواد به ما ارائه کنه اصلا پول نمیگیره. یکی هم نیست بگه: «من درآمدم مگه چقدره که بخوام بابت خرید مثلا یه جفت کفش اینهمه پول بدم؟» القصه یه جورایی دارم آرزو میکنم کهای کاش ما هم مثل مهندس محزون قدیمی بودیم و تو گذشتههای نه چندان دور زندگی میکردیم، گذشتههایی که توشون نه خبری از گرونی و بیکاری و بیپولی بود و نه نشونی از گم شدن ارزشهای والای انسانی که این روزا آدما بدجوری بهش نیاز دارن.
انتهای پیام