دیشب شب یلدا بود...
- شناسه: 154
- پنج شنبه 1 دی 1402
- انتشار در صفحه ۱
شب یلداست و انار و هندوانه و نان خامهای لبخند میزنند، اما آرامش همچنان اکسیری نایاب است، وقتی کمی دورتر از این خاک شیپور پخش میشود و ترعههای فروپاشیده از جنگ سخن میگویند. شب یلداست اما آجیل شیرین و باسلوق کام ما را شیرین نمیکنند. چرا که از تاب موهای یار تا شهرِ چشمهایش اثری از شوق و شبنم نیست و آن مردمکهای دلبرانه خوابهای سنگین جهان را تماشا میکنند و خیس میشوند در بلندترین شب سال. شب یلدا ناگهان شب غمها میشود وقتی ما کورمال کورمال خود را به آلبومهای خاک گرفته میرسانیم و یلداهایی را نظاره میکنیم که شیرین بود و طعم خرمالو میداد. یلداهای شلوغ در عمق شبهای طولانی و آفتابگردان و پسته خندان و بادام هندی برای فراموشی غمهای کوچک و بزرگی که طاقتمان را طاق میکردند و رویاهایمان را به باد میدادند. با این همه یلدا در هزاران سال پیش از این هیمنه دلربایی داشت، وقتی پدر بود و با عشق انارها را دان میکرد و گلپر میزد و تلفظ نامش دهانمان را شیرین میکرد. یلدای بیپدری درد دارد. دردی که تا مغز استخوان نفوذ میکند و نشانی خانه قدیمی پدری را از یادمان میبرد.
شب یلداست اما مادری زانو زده در پیشگاه اندوه انتظار پسرش را میکشد تا آسمان شکستهاش کمی بند بخورد و در بلندترین شب سال آفتاب رنگ پریده پهنای صورتش را بپوشاند. مادری که تنهایی را خوب هجی میکند و بال و پری ندارد تا در چهار گوشه شهر سراغ دلبندش را بگیرد.
شب یلداست اما در آستانه زمستان سرد و زمهریر سرها در گریبان است و گرانی چنان شلتاق میکند که دیگر کسی حرفی از سفرههای باز و دلهای باز و خوابهای ناز نمیزند.
شب یلداست اما برای پسرک کم سن و سالی که تا نیمه شب پشت چهارراه فال حافظ میفروشد تا روح زخم خوردهاش التیام یابد، نه تفأل به خواجه شیراز و نه مرور سطرهای ابوالفضل بیهقی و نه حتی شعرهای کودکانه، هیچ یک لذتی ندارند. کاش میشد یکی در این کوران تمام فالهای پسرک را بخرد تا برای یک شب لااقل خوابهایش گوارا باشند. شب یلداست و ما حافظ خسته جان را ورق میزنیم و با دلشوره و دلواپسی به این بیتها میرسیم تا حالمان برفی شود در اولین شب زمستان. خدا به ما رحم کند.
بود آیا که در میکدهها بگشایند؟
گره از کار فروبسته ما بگشایند؟!
اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند
انتهای پیام