روابط اسلام و غرب در دوره اصلاحات و عبدالرحمان وحید
- شناسه: 11270
- دوشنبه 1 خرداد 1402
- انتشار در صفحه ۷ | اقتصادی
سیدمحمود کمال آرا - پژوهشگر روابط بینالملل- آفتاب یزد: در این مقاله به نوشتهی آقای امین سایکل قرار است به اسلام و غرب پرداخته شود. در جایی که مناسبات اسلام و غرب را که در راس آن ایالات متحده قرار دارد، پیچده و دارای ابعادی مختلفی میداند. از نظر وی؛ دو دیدگاه در این خصوص وجود دارد که از زاویهی دید خود، به این رابطه مینگرند که یکی از آنها و اصلیترین مشکل میان این دو یعنی اسلام و غرب، «بنیادگرایی» اسلامی میباشد.
در این نوع از بنیادگرایی که توسط نیروهای سیاسی مسلمان مورد تاکید است، بیزاری از غرب و بطور مشخص آمریکا و بدگمانی نسبت به ارزشهای و رفتارهای بینالمللی غرب به وضوح دیده میشود. این دیدگاه، بنیادگرایی را بسیار تخریبکننده شمارده و خواستار مقابله با آن در نفوذ روابط بینالملل است. این نگرش که به نوعی از سال۱۳۵۷ بیشتر نمایان گشته، به عنوان یک دیدگاه در اندیشهی سیاست گذاران چهرههای بانفوذ در غرب و واشنگتن قابل مشاهده است. نمونههایی که بیشتر به تداوم حضور این دیدگاه در نظر اندیشه ورزان غربی و آمریکایی کمک میکند وجود گروههای تندرو در صحنههای بینالمللی همچون؛ شبه نظامیان طالبان در افغانستان، حرکت الانصار و جانشین آن حرکت المجاهدین در پاکستان، جهاد اسلامی مصر و اتحاد اسلامی الجزایر و... میباشند. در دیدگاه دیگر که بیشتر واکنشی در برابر دیدگاه اول یاد شده بوده و نیز رواج یافته، معتقد است غرب به دلایلی که خود مسبب پیدایش آن میباشد، با پدیدهای بهنام «اسلام هراسی» مواجه شده و این موضوع گسترش یافته است. باورمندان به این دیدگاه مدعیاند که نظریه «تهدید اسلامی» به یک افسانه مشابهت دارد و همچون اتحاد شوروی که به مدت پنجاه سال بهانهای را برای ابرقدرتی آمریکا ساخته و پرداخته کرده بود، حال این نوع از نگرش اندیشه ورزان غربی، مسبب دشمن تراشی جدید برای رسیدن به اهداف ایالات متحده آمریکا میباشد. دیدگاه دومیها معتقدند که تا زمانی که آمریکا رفتار خود را در برابر تحولات جهان اسلام تغییر ندهد، مناسبات اسلام و غرب همچون گذشته با مشکلاتی مواجه خواهد بود.
> ریشههای تاریخی؛ سرچشمههای این تصویر
پر واضح است که روابط میان این دو مولفه یعنی اسلام و غرب مسیحی در اوایل سده هفدهم میلادی پرتنش بوده است. نویسنده در این بخش خاطرنشان میکند که برخلاف حکم اسلامی که مسلمانان باید به تمامی ادیان پیش از اسلام به ویژه یهودیت و
مسیحیت و نیز اقلیتهای یهودی و مسیحی ساکن در جوامع اسلامی احترام گذاشته و حمایت کند، این نوع ارتباط بجز چهار سده اول حیات اسلام پرتنش و در مواقعی نظیر جنگهای صلیبی مسیحیان برای فتح بیت المقدس مقابله گرایانه بوده است.
استعمارگری کشورهای اروپایی همچون فرانسه و انگلیس در خاورمیانه، شرق و جنوب شرق آسیا سبب تحقیر گستردهتر مسلمانان و ترویج فرهنگ اروپایی در این سرزمینها و همچنین تجاوزات روسیه تزاری در اوایل سده نوزدهم به سرزمینهای مسلمان در آسیای مرکزی و در امتداد آن ایدئولوژیهای کمونیستی شوروی و سرکوب اقلیتهای مسلمان در در شوروی (در دوره استالین) و در چندی بعد رقابت آمریکا با شوروی سلطه یافتن این کشور بر خاورمیانه مسلمان، موجبات ترس و نگرانی مسلمانان را فراهم کرد. این روند سبب شد تا برخی از نخبگان حاکم به اتحاد با یکی از این دو ابرقدرت و رقیب دیگری پناه آورند و آسایش خود را در این اتحاد بیابند.
این استعمار یاد شده، مسلمان را به دو گروه تقسیم کرد:
گروه اول: نخبگان عرفی گرایی بودند که با هدف نوسازی در چارچوب الگوی غرب بودند.
گروه دوم: اسلام گرایانی که خود را وقف اصلاح و تجدید ساختار جوامعشان بر طبق آموزههای اسلامی قرار داده بودند.
برای مثال میتوان از تلاشهای سیدجمال الدین اسدآبادی برای وحدت مسلمانان یا اخوان المسلمین حسن البنا در سطوح ملی و منطقهای نام برد. اگر چه مثالهای یاد شده از دسترسی به اهداف خود بازماندند اما از حیث بیداری اسلامی در میان جوامع مسلمان، بسیار حائز اهمیت میباشند.
> سه تحول مهم؛ پیوند اصلی بنیادگرایی
- انقلاب مردمی سال ۱۳۵۷ ایران، روی کارآمدن جمهوری اسلامی تحت رهبری حضرت آیت الله امام خمینی و بشدت آمریکا ستیز بهدلیل خوی استکباری غرب که موجب سرنگونی محمدرضا شاه پهلوی که به عنوان یکی از همپیمانان آمریکا در منطقه محسوب میشد. الگو و بیانگر توقع کلیه جوامع مسلمان در برابر ناکامی مقابل غرب بود. برای مثال حزب الله لبنان که به دنبال الگوهای اسلامی به منظور جلوگیری از نفوذ غربیها بودند. این تحولات با گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی توسط دانشجویان پیرو خط امام خمینی که به مدت ۲۰ ماه به طول انجامید به تحقیر ایالات متحده منجر شد و به نوعی در شکل دادن اسلام جهادی در نگاه واشنگتن نقش اساسی داشت.
واشنگتن با برداشتی که از اسلام گرایان ایران و تجربیات تلخ یاد شده پیدا کرد، مسلمانانی را که با معارضه با آمریکا و یا منافع آن برمی خواستند و یا آمریکا را به عنوان قدرت جهانی قلمداد نمیکردند به چشم تهدید و دردسر در نظام بینالملل مینگریست و برچسب «بنیادگرایی» به پیشانی آنها نهاد. شاید بتوان گفت عبارت «بنیادگرای مسلمان» اصطلاحی تحقیرآمیز برای بدنام کردن این اشخاص بود که به بیمسئولیتی و رفتاری غیرعقلایی اشاره داشت و از همان زمان به بعد امور غرب و واشینگتن به دست کسانی افتاد که مشتاق ترویج «اسلام هراسی» در سیاست جهان میباشند.
- تهاجم شوروی به افغانستان در سال ۱۹۷۹ با هدف حمایت از حکومت کمونیستی طرفدار شوروی در کابل و جلوگیری از روی کارآمدن حکومت اسلامگرایی بود که شوروی به عنوان بخشی از تهدید برای جمهویهای مسلماننشین آسیای مرکزی خود برداشت میکرد. این مهم دو منظر داشت؛ اولی اینکه چهره کمونیستی نفرتانگیزتر میکرد و دوم اینکه رقیب اصلی شوروی یعنی آمریکا را برای شکست کمونیسم تقویت میکرد. از این رو آمریکا با یک جنگ نیابتی و به فرماندهی سازمان سیا، از به صحنه آمدن اسلام در قبای ایدئولوژی مقاومت در برابر اشغالگری شوروی حمایت کرد و گروههای مقاومت افغان یا همان مجاهدان افغان را که ترکیبی از نیروهای تندرو و میانه رو با تفاوتهای فرهنگی و زبانی و... بودند را با کمک به پاکستان در دامان خود قرار داد. سیا و ISI ضمن مسلح کردن افغان ها، مسلمانان سایر کشورها را برای جهاد زیر پرچم اسلام برای مقابله با شوروی دعوت و سازماندهی کرد.
- تشکیل اسرائیل در سال ۱۹۴۸ و ستیز اعراب با این جمعیت که سبب بروز معضلاتی شد و از طرفی تضمین امنیت و بقای اسرائیل توسط آمریکا که این کشور را از موضعگیری بیطرفانه در ستیزهای پیش رو منع میکرد و همین امر سبب شد تا موجبات رنج تودههای عرب و بخصوص عناصر اسلامی فراهم کند. پیروزی اسرائیل در جنگ ۱۹۶۷ و تصرف بیت المقدس و تشکیل پایتخت یکپارچه و همیشگی اسرائیل، زمینههای اصلی تنش در روابط غرب با جهان اسلام را موجب گشت. الحاق بیتالمقدس شرقی به اسرائیل و واکنش نه چندان آمریکا در برابر این تجاوز، آغازگر دشمنی مسلمانان با اسرائیل و عدم اطمینان و بدگمانی در برابر آمریکا شد.
> به واقعیت درآوردن تصویر
با پرداختن به سه تحول مهم در پیوند بنیادگرایی فوق نظیر، انقلاب اسلامی ایران، مقاومت اسلامی افغانستان و ابراز وجود اسلامی فلسطین، میتوان به تبیین وضعیت مشوش فی مابین آمریکا و نیروهای سیاسی مسلمان پرداخت که اگر چه اختلافاتی میان این گروههای اسلام گرا وجود دارد اما وحدتی مذهبی در برابر آمریکا و غرب از خود در این مهم به جای گذاشته اند.
نویسنده معتقد است که اتفاقا واشنگتن با رویکردی تناقض آمیز، خودمحورانه و بیتوجهی عمیق به پیامدهای بلند مدت این رویدادها، مسئولیت زیادی را در برابر زمینههای رشد و خیزش ضدآمریکایی دارد، چراکه آنان توجهی نسبت به تاثیرات منفی سیاستگذاری آمریکا بر زندگی مسلمانان و برداشت این جوامع از غرب نداشتند. و یا شاید عدم توجه به عناصری که بهدنبال گسست روابط اسلام و غرب به دلایل سیاسی و ایدئولوژیک بود، رفتار سیاست گذارانه آمریکا بطور ناخودآگاه بازیچهی دست این عناصر شده است. این نویسنده در جایی میآورد که آمریکا به کمک به وضعیتی که به این تندرویها دامن زده، بطور خواسته یا ناخواسته در چنین نقشی برای کارگردان اصلی بازی کرده و از همان ابتدا مخالفتی با تندروی و سنتگرایی اسلامی نداشته است. در واقع ایالات متحده با آن دسته از نیروهای اسلام سیاسی که در تضاد با منافعش بوده و توانی برای کنترلشان نداشته، مخالف بوده است. از این رو ایالات متحده آمریکا از انقلاب اسلامی ایران مبارزان حماس، جهاد اسلامی و حزب الله که در برابر منافع آمریکا قد علم کرده بودند، چهرهای خاص ترسیم کرد.
از طرفی نویسنده در این مقاله با اشاره تاریخی به دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی اشاره میدارد که ایالات متحده بیش از پیش بر این مسئله واقف است که در مسائل مختلف نباید خارج از گود باشد چرا که چشم اندازهای برقراری دوباره روابط میان ایران و این کشور بهبود یافته اما وضعیت پیچیده و مواضع ایدئولوژیک طرفین، اجازهی توافق در مسائل زیادی را خواهد گرفت.
یا در جایی دیگر با تاملی بر تحولات افغانستان در مییابیم که آمریکا از هر گروهی که برای مبارزه با اشغالگری شوروی گامی به جلو مینهاد و ISI هم آن را تایید میکرد، مورد حمایتش قرار میداد. اما پژوهشها نشان میدهد که آمریکا شناختی از اسلام در افغانستان که اسلامی افراطی نبود را نداشت.
مثلا حزب اسلامی افغانستان به رهبری گلبدین حکمتیار که مسئول ستیز و خون ریزیهای بسیاری در داخل مقاومت بود وقتی نتوانست در پی فروپاشی رژیم کمونیستی در ۱۹۹۲ قدرت را به چنگ آورد، نیمی از کابل را به قیمت جان هزاران نفر ویران ساخت وتوجیهشان کرد. هرچند وی، آمریکا را قدرت شیطانی میدانست و محکوم میساخت اما سهم اصلی کمکهای نظامی آمریکا به مجاهدین را او دریافت میکرد. از این رو بارها به واشنگتن در خصوص وی هشدارهایی داده میشود ولی از آنجایی که حکمتیار، مورد تایید ISI بود و منافع آمریکا را برآورده میساخت، از نظر واشینگتن هم مفید شناخته میشد. پس از مدتی به دلیلعدم محبوبیت حکمتیار و عدم تسلط بر ربانی و احمد مسعود، وی بیفایده بنظر رسید و در نهایت در سال ۱۹۹۴ ISI با تامین مالی عربستان و امارات و تایید بیسر و صدا ایالات متحده آمریکا؛ یک گروه شبه نظامی تازه نفس به نام ((طالبان) ) را تشکیل داد تا دولتی مطیع برای پاکستان و تامین منافع این کشور در برابر هند و همچنین اهرمی قدرتمند برای اعمال نفوذ منطقهای و ورود به بازارهای کشورهای تازه استقلال یافته از شوروی شود.
> پیامدهای سیاست آمریکا در برابر تولد تروریستترین مرد جهان؛ اسامه بن لادن
در جایی دیگر اسامه بن لادن از ثروتمندان عربستان سعودی که در سال ۱۹۸۴ به اردوگاه مجاهدین واقع در استان ننگرهار در شرق افغانستان پیوسته بود مورد حمایت ISI و CIA قرار میگیرد، اما پس از مدتی به عنوان قهرمان جهاد در اعراب و دشمن اصلی آمریکا مبدل میشود. بن لادن پس از کش و قوسهای تاریخی در سال ۱۹۹۰ به منظور حمایت از طالبان که توطئه ISI میباشد به افغانستان باز میگردد که آمریکا به دلایلی همچون؛ استدلال پاکستان مبنی براینکه طالبان گروهی ضدشیعی بوده و مخالف شبه نظامیان ایران است و این ویژگی از دید عربستان و امارات با توجه به رقابتهای منطقهای و جزایر خلیج فارس مورد تاکید است و نیز ثبات احتمالی که طالبان بر افغانستان خواهد آورد و منافع اقتصادی و امنیتی آمریکا را در منطقه تامین خواهد کرد؛ در برابر این مهم سکوت پیشه کرد و بنابراین با حمایت مالی بن لادن، طالبان در میانه سال ۱۹۹۶ کابل و در ۱۹۹۸ بخش اعظم افغانستان را زیر کنترل خود در آورد. طالبان با شیوههایی وحشیانه و تبعیضآمیز با زنان و شیعیان، حکومت اسلامی را برقرار ساخت و بن لادن هم توانست پایگاه عملیاتی بسیار موثری را بدست آورده و بنابر برخی اطلاعات داماد رهبر طالبان ملاعمر گردد. بن لادن بعنوان تروریست اسلامی و تحت تعقیبترین مرد از نظر آمریکا بود که به مغز متفکر بمبگذاری سفارتخانه آمریکا در کنیا و تانزانیا هم متهم گشت و آمریکا درصدد آن برآمد تا وی را به پای میز محاکمه کشانده و مجازاتهایی را علیه طالبان برقرار سازد که از همان زمان، درگیریهای خونینی با موج دیگری از ((بنیادگرایی اسلامی) ) پدید آمد که نقش آمریکا را در بوجود آمدن آن نمیتوان نادیده گرفت.
> پیامدهای سیاست آمریکا در قبال پاکستان
سیاستهای آمریکا به ژنرال ضیاالحق کمک کرد تا اعدام نخست وزیر پیشین (ذوالفقار علی بوتو) و غصب کردن قدرت را مشروع جلوه داده و با اسلامی کردن پاکستان و با سیاست، تفرقه بینداز و حکومت کن بر استمرار حکومت خود سایه انداخته و تلاش برای دستیابی به سلاح هستهای را پنهان کند. از این رو مبارزه جویان اسلامی در فضای تازهی سیاسی مشروعیت پیدا کردند تا در جهاد افغانستان شرکت کنند و شبکهای بینالمللی با اعراب تشکیل بدهند. ISI از این شبکه بهره برد تا ضمن نفوذ در مقاومت اسلامی افغانستان، از جدایی طلبان کشمیری در برابر هند حمایت کرده و با جنبشهای اسلامی در منطقه و بیرون منطقه ارتباط برقرار سازد. بنابراین آمریکا را در رشد افراط گرایی در پاکستان نمیتوان بیتقصیر دانست.
بجز پاکستان، آمریکا در مقاومتهای اسلامی دیگر کشورها هم بیتقصیر نبوده است. رزمندگان عربی که در مقاومت افغان شرکت داشته و پس از برگشت به کشورشان، بر علیه حکومت وقت سلاح در دست گرفتند. بعنوان مثال مبارزان مسلمان در الجزایر و مصر که در افغانستان جنگیده بودند را میتوان نام برد. هرچند مبارزه آنها را نمیتوان بیدلیل از عوامل بومی دانست، اما نمیتوان آموزش آنها و هدایت آنها را زیر نظر CIA و ISI فراموش کرد.
> پیامد سیاستهای آمریکا در برابر حمایت از اسرائیل و فلسطین
اتحاد راهبردی بیقید و شرط آمریکا با اسرائیل، بهانهی خوبی برای پیدایش جنبشهای فلسطینی، جهاد اسلامی و حزب الله لبنان شد. چرا که این گروهها معتقدند اگر اتحاد آمریکا برای تضمین بقای دولت یهود نبود، اسرائیل قادر به الحاق بیت المقدس شرقی به بخشی از پایتخت یکپارچه خود نبود. این گروهها مدعیاند حمایت آمریکا از اسرائیل مبنی بر انتخاب سازمان غیرمذهبی آزادیبخش فلسطین به عنوان شریک خود در روند صلح، نمونهای از مخالفت مستمر واشنگتن با اسلام سیاسی است.
انتهای پیام