بیزارم از تورم
- شناسه: 10859
- یکشنبه 24 اردیبهشت 1402
- انتشار در صفحه ۸ | فرهنگی
(قسمت اول)- امیر حسین ذاکری - در جلسه اخیر در باره نقش تحول زمان در زندگی روزمره صحبت کردیم. یکی از دوستان گفت: از تحول زمانه نگویید که جگرم کباب است. در همین تحولها و دگرگونیها بود که بیداد تورم مسکن اتفاق افتاد.
یک خاطره بگویم: آیا میدانید من در بغل صاحبخانه پدریم بزرگ شدم؟ آغوش آنان به روی من باز بود. پیرزن و پیرمردی مهربان که فرزند نداشتند برای همین مرا بسیار دوست داشتند. البته منم بچه دوست داشتنی بودم! پیرمرد صاحبخانه به بنگاهی گفته بود: اجاره کم میگیرم اما برام یک مستاجری پیدا کن که مردی محترم با خانواده باشد حتی دستش تنگ باشد! وقتی پدرم خانه را اجاره کرد فهمید به خانه چه فرشتگانی راه یافته. پیرمرد و پیرزن به پدر و مادرم گفته بودند: «تا زمانی که زندهایم شما اینجا میمانید کرایه اضافه نمیشود. تا زمان صاحب خانه شدن از اینجا نمیروید». هر روز که از مدرسه میآمدم اول سری به مادرم میزدم بعد میگفت: برو که حاج خانم برات غذا درست کرده. بیشتر وقتها با آنها بودم مرا تشویق میکردند «اگر خوب درس بخوانی نمره ۲۰ بگیری هر روز جایزه داری». همین هم بود هر روز یه خوراکی چیزی برام میگرفتند. شبها برایم قصههای قشنگ تعریف میکردند تا خوابم میگرفت. بارها تو آغوش این دو خواب میرفتم بیدارمم نمیکردند.
یک روز در همان عالم کودکی بغضم ترکید و با حاج خانم درد دل کردم و گفتم: بابا و مامان من تا حالا برام جشن تولد نگرفتند. چقدر گریه کردم. مدتی نگذشت شب تولد باشکوهی برام برگزار شد. خیلی وقتها حاج خانم به مادرم میگفت: «دخترم غذا درست نکنی. بریزبپاش نکنی؟ من درست کردم بیا سفرهای پهنه. صفاش با هم بودنه»!
حاجی محاسبه کرده بود پدرم چقدر باید پسانداز کند تا صاحبخانه شود؟ برای همین گاهی حتی اجاره را کمتر میگرفت به پدرم به شوخی با غر و تشر میگفت: «پسانداز کن»! آن موقعها مثل امروز نبود. میشد تا برای چند سال بعد هم برنامه ریزی کرد. آن زمانها اصلا کسی به خواب هم چنین تورمهای امروزی را نمیدید.
آن دو پیرزن و پیرمرد مهربان صاحبخانه نبودند «صاحبدل» بودند. آنقدر رعایتمان کردند تا پدرم صاحبخانه شد. همیشه از آنان متشکرم. البته اگر از آن صاحبخانههای بد بودند میگفتم: از شما بیزارم!
انتهای پیام