لوکس سواران بیپول!
- شناسه: 10390
- یکشنبه 17 اردیبهشت 1402
- انتشار در صفحه ۷ | گزارش
یوسف خاکیان - روزنامه نگار- > خارجی - خیابان - روز
سر یکی از لوکیشنهای «برادران لیلا» هستیم؛ یکی از دوربینها کنار پیاده روی نسبتا وسیعی قرار دارد، یکی دیگر از دوربینها هم در پایین پیاده رو، از آن بالا چند پله دیده میشود، از این پایین هم همینطور، روی پلهها که به یک ساختمان تقریبا شیک و مدرن منتهی میشوند چهار مرد نشستهاند و دارند بستنی میخورند... این چهار نفر در فیلم با هم برادرند.
- فرهاد (محمد علی محمدی) به موبایلش نگاه میکند و میگوید: دلار سی هزار تومنو رد کرد.
پرویز (فرهاد اصلانی): هه، میتونیم سه تا از سکههای بابا رو پس بدیم.
هر چهار برادر در کادر هستند، علیرضا (نوید محمدزاده) میگوید: «این چه شوخی ایه؟ ... بیعارین دیگه.» فرهاد و منوچهر (پیمان معادی) در حال خوردن بستنی هستند، پرویز همچنان به نیشخندش ادامه میدهد و علیرضا هم با اینکه برادر کوچکتر است اما با نگاه تحقیرآمیز به برادر بزرگش مینگرد.
در همین لحظه فرهاد که در حال خوردن بستنی است به سمت راستش نگاه میکند و در حالیکه هاج و واج مانده میگوید: ماشینو.
یک خودروی شاسی بلند سیاه رنگ از پیاده رو به دوربین نزدیک میشود و در مقابل آن با کمی فاصله پارک میکند (تو گویی که پیاده رو هم قسمتی از خیابان است)
منوچهر: ماشین نیست که، تانکه.
از داخل شاسی بلند ۵ بانوی شیکپوش پیاده میشوند و درها را میبندند، فرهاد و علیرضا در حالیکه بستنی میخورند با حسرت به دخترها و ماشین گران قیمتشان نگاه میکنند، تصویر بعدی پرویز را نشان میدهد که حتی دیگر قدرت بستنی خوردن هم ندارد، با دهانی باز هاج و واج دخترها را مینگرد...
دوربین بالایی روشن میشود و سه تا از برادرها (پرویز، علیرضا، منوچهر)، شاسی بلند و ۵ دختری که سوارش بودند در کادر قرار میگیرند، دخترها به سمت پلهها حرکت میکنند، منوچهر و علیرضا به نگاه حسرت بارشان ادامه میدهند، حالا دیگر پرویز از حالت هنگی درآمده، اما در حالیکه سیگاری در میان انگشتانش دارد همچنان به نگاه کردن و بستنی خوردنش ادامه میدهد. دخترها خندهکنان به سمت ساختمان میآیند و در حالیکه نیم نگاهی تحقیرآمیز به ۴ برادر میکنند از پلهها بالا میروند. فرهاد، منوچهر و پرویز با نگاه همراه با شیطنتشان رد دخترها را دنبال میکنند و با نگاه عاقل اندر سفیه علیرضا از ادامه کارشان دست برمی دارند اما پرویز با آنکه زن و بچه دارد به کارش ادامه میدهد تا اینکه صدای علیرضا بلند میشود که: خب بابا، گردنت شکست، رفتن، برگرد. پرویز در حالیکه آهی بلند میکشد برمی گردد و میگوید: منوچهر اگه اون دفتر دوستتو گرفته بودیم الان نفری یه دونه از این ماشینا داشتیم.
فرهاد هم به دخترهای رفته اشاره میکند و میگوید: با نفری یه دونه از اونا...
آنچه خواندید بخشی از فیلمنامه اندکی تغییر یافته (بسیار جزئی) فیلم سینمایی «برادران لیلا» است که توسط نگارنده این گزارش به رشته تحریر درآمده است. راستش را بخواهید این نوشتار یک گزارش فرهنگی نیست اما برای نگارش آن از المانهای فرهنگی استفاده شده است. المانهایی مثل بخشی از فیلمنامهای که محصول نهاییاش نتوانست توسط وزارت ارشاد مجوز اکران بگیرد، اما به هر روی به وسیله قاچاق به خانهها راه یافت و مردم آن را تماشا کردند.
> ورود به بحث اصلی
امروز میخواهیم درباره پول بنویسیم، درباره داشتن و نداشتن، درباره آنانی که این عنصر (یا هر چیز دیگری که نامش را میگذارید) را دارند و آنانی که ندارندش. همه ما میدانیم که پول نقش بسیار مهمی در زندگی مردم دارد و آنها که از این موهبت برخوردارند در آسایش و آرامش بسیاری زندگی میکنند و آنانی که از این موهبت برخوردار نیستند نیز ممکن است از زندگی خوبی برخوردار نباشند، حال برخی شاید بگویند چرا از واژه «ممکن است» استفاده میکنی، بالاخره نداشتن پول شرایط زندگی را سخت میکند دیگر، تعارف که نداریم، کسی که پول ندارد، زندگیاش مانند کسی که پول دارد، در آسایش و آرامش نیست، مشکلات اقتصادی گریبانش را میگیرد و رهایش نمیکند، پس در اینجا استفاده از واژه «ممکن است» محلی از اعراب ندارد. در جواب این عزیزان باید بگوییم که اتفاقا نگارنده واژه «ممکن است» را به عمد در این گزارش به کار برده است، برای این کار هم دلیل دارد، بله ما هم قبول داریم که بخشی از جامعه واقعا پول ندارد و نداشتن پول برایش مشکلات بسیاری را ایجاد کرده، اما بخش قابل توجهی از جامعه که مدعی است پول ندارد، در واقع آنقدرها هم که نشان میدهد بیپولِ بیپول نیست، او پول دارد اما معلوم نیست آن را در کجای زندگیاش قرار داده است، چرا طوری رفتار میکند که انگار هیچ پولی در بساط ندارد و اینگونه شاید دارد به نوعی ادای بیپولها را در میآورد. البته که در میان آدمهایی که واقعا پول ندارند افرادی هم هستند که اولا سودای پولدار شدن را ذهن دارند و دوما از قدرت ریسکپذیری بسیار بالایی برخوردارند، این افراد بسان کاراکتر «منوچهر» در فیلم سینمایی «برادران لیلا» از ریسک کردن نمیترسند و شاید هم به قول معروف کلهشان بوی «قورمه سبزی» میدهد و روی همین اصل با پولی که ندارند (بخوانید پول دیگران، پول مردم، پول بدبخت بیچاره ها) در کارهای اقتصادی (حتی آنهایی که ریسک زیانشان واقعا بالاست) سرمایهگذاری کرده و دست آخر یا میبرند و برای همیشه پولدار میشوند و یا میبازند و درجه بدبختیشان نسبت به گذشته هزاران برابر بیشتر میشود. راستش را بخواهید برای این ادعاهایمان فکت هم داریم، مثلا گفتیم که آن عده از افرادی که همیشه و همواره نالیدهاند که پول نداریم و فقیریم و هشتمان گروی نُهِمان است و آه نداریم که با ناله سودا کنیم، کلی پول در صندوقهای مخفیشان دارند، برای این ادعا فکت میخواهید؟ بسیار خب ارائه میکنیم. همین اواخر شرکتهای خودروسازی داخلی اقدام به پیش فروش ماشینهایشان کرده اند، خبر که دارید؟ از سوی دیگر عزیزان مسئول به فکر وارد کردن خودروهای خارجی هستند، از قیمت دلار و سکه و ارز و این بند و بساطها هم که همه ما مطلعیم، درست؟ تا اینجا که مشکلی نیست؟ حال سوال اینجاست که اگر بخش اعظمی از مردم پول ندارند و به قول خودشان هشتشان گروی نُهِشان است، پس اینهمه آدمی که پیش فروش خودرو داخلی ثبت نام میکنند، اینهمه آدمی که خودروی وارداتی ثبت نام میکنند، اینهمه بشری که دلار خرید و فروش میکنند، اینهمه انسانی که سکه و طلا خرید و فروش میکنند، واقعا از کجا پول میآورند؟ مگر شما نبودید که میگفتید پولی در هیچکدام از سوراخ سمبههای زندگیتان ندارید؟ پس با چه چیزی رفتید خودرو ثبت نام کردید؟ با چه چیزی رفتید دلار خریدید؟ با چه چیزی رفتید سکه خریدید؟ بورس عزیز و محترم پساز یک سال و اندی ضرر و زیان دادن و ملت را به خاک سیاه نشاندن،
چند صباحی ست دارد سود میدهد، سرمایه سرمایه گذاران قدیمی که سوخت و به باد فنا رفت، الان در این شرایط ملت با چه چیزی رفتهاند دوباره در بورس سرمایهگذاری کرده اند؟ میگویند پول نداریم اما وقتش که برسد به سودای سود بردن خوب بلدند پول خرج کنند، آنکس که شپش در جیبش معلق میزند که تکلیفش کاملا روشن است، او هیچوقت پول نداشته، نه در گذشته داشته، نه در حال دارد و نه در آینده خواهد داشت، او و خانوادهاش هر شب یا باید شکم گرسنه بر بالین بگذارند، یا هر شب نان و سیب زمینی و شاید هفتهای یکبار تخم مرغ، چنین افرادی حتی پول ندارند تاکسی سوار شوند و با خط ۱۱ در همه جا رفت و آمد میکنند، چه رسد به اینکه بخواهند خودرو ثبت نام کنند، آنکسی هم که واقعا پول دارد که کاسبی خاص خودش را دارد و اصلا دنبال سرمایهگذاری در خرید و فروش خودرو سایپا و ایران خودرو و... نیست، انقدر هم تجربه اقتصادی دارد که با گران شدن و ارزان شدن، خود و سرمایهاش را به آتش نکشد و خانوادهاش را بدبخت و بینوا نکند، او به این موضوع کاملا واقف است که چطور میشود با سود تضمین شده صددرصدی بدون حتی یک درصد زیان درآمد کسب کرد، با این توصیف این فرد هم دنبال خرید و فروش خودروی ثبت نامی
نیست و پولش را در راه خرید ارز و دلار داخل جوی آب نمیریزد، حال از شما میپرسم چنین فردی چه کار به این دارد که ایران خودرو یا سایپا یا هر شرکت خودروسازی دیگری پیش فروش خودرو ثبت نام میکند؟ اصلا برایش مهم نیست که قیمت دلار دارد بالا میرود، میپرسید چرا مهم نیست؟ به این دلیل که او میداند همه خریداران دلار و سکه و ارز در شرایط کنونی در داخل یک حباب بزرگ (از این حبابها که با کف و صابون درست میکنند) قرار دارند، او میداند که درست است که این حباب خوشرنگ است و خیلی راحت و سبک آدم را بالا میبرد، اما هیچ تضمینی وجود ندارد که وقتی به آن بالا رسید نترکد و خریداران دلار و سکه و ارز را خاکسترنشین نکند، خب مسلم است که چنین فردی با چنین دانشی، در این بخشها سرمایهگذاری نخواهد کرد. تکلیف گروه اول و گروه سوم را روشن کردیم نه؟ فوق فوقش از میان دو گروه ۵ الی ده درصد آدم پیدا شود که بیاید در چنین بازارهایی سرمایهگذاری کند (نود درصد این ده درصد هم جزء قشر متمول جامعه هستند) با این توصیف چه کسی در پیش فروش خودرو ثبت نام میکند؟ چه کسی در بازار ارز و سکه و طلا پول خرج میکند؟ اکثریت قریب به اتفاق این افراد همانهایی هستند که میگویند ما پول نداریم، وضعیتمان خراب اندر خراب اندر خراب است. متاسفانه کسی هم نیست از ایشان بپرسد اگر پول ندارید با چه چیزی تجارت میکنید؟ البته باید به یک واقعیت انکار ناپذیر هم اشاره کنیم، اینکه حداقل ۵۰ درصد از افرادی که در این بازارها (خودرو، دلار، سکه، طلا و...) سرمایهگذاری میکنند به سود میرسند، سود کلانی هم از این خرید و فروشها به جیب میزنند، اما بقیه نه، دلیل این تفاوت چیست؟ کاملا واضح است؛ گروه اول بدون هیچ علم و دانشی و کاملا بر اساس تصمیمات احساسی و زودگذر، تمام سرمایه خودشان (اگر داشته باشند، اگر هم نداشته باشند با قرض و قوله و حتی فروش خانه و حتی بازخرید کردن خودشان از ادارهای که سالها در آن کار کرده اند) را وارد این بازارها میکنند و به خیال اینکه قرار است به زودی به جرگه متمولین بپیوندند سر روی بالش میگذارند و به خواب خوش خرگوشی میروند، اما چند صباح بعد سرنوشت خوش شانس ترینشان این است که سکته نکند و نمیرد، وگرنه با زیانی که از حضور این افراد در این بازارهای مکاره نصیبشان میشود، زنده ماندنشان کاملا بعید به نظر میرسد. اما قضیه گروه دوم فرق میکند، آنها بلد کارند، میدانند چه زمانی، با چه قیمتی، از کجا و چقدر بخرند و چه زمانی، با چه قیمتی به کجا و چقدر بفروشند تا حتی یک ریال (تاکید میکنیم حتی یک ریال) زیان نصیبشان نشود. با توجه به آنچه در این گزارش بیان شد، به نظر میرسد که نه تنها در آیندهای نزدیک، بلکه حتی در شعاعی دور (به لحاظ زمانی) اقتصاد سرزمین ما به یک ثبات منطقی و معمول نرسد؛ چرا که حتی اگر مسئولان اقتصادی و مدیران بخشهای خرد و کلان تمام تصمیمات خودشان را به درستی بگیرند و تمام توان عملیاتی کردن تصمیمات درستشان را به کار بگیرند، باز هم شرایط و وضعیت جامعه به خاطر اشتباهاتی که از سوی برخی از مردم (بخوانید لوکس سواران بیپول) صورت میگیرد به همین منوال خواهد بود و تغییری نخواهد نمود.
انتهای پیام