یک مشت دروغ!
- شناسه: 10300
- شنبه 16 اردیبهشت 1402
- انتشار در صفحه ۵ | فرهنگی
آفتاب یزد – یوسف خاکیان: چند روز پیش خبری در صفحه 11 منتشر کردیم که به نقل از انجمن مبارزه با جعلیات نوشته بود: «این متنِ سیمین بهبهانی نیست» در ادامه همین خبرهم متن مورد اشاره به نگارش درآمده بود که البته خیلی هم چنگی به دل نمیزد و از واژگانش مشخص بود که نگارندهاش سیمین بهبهانی نیست، اما انگار برخی افراد سودجو برای رسیدن به منفعتهای خاصی این متن را به این شاعر و نویسنده نسبت داده بودند. اساسا وقتی با چنین متنها و دلنوشتههایی روبرو میشویم سه مقوله مورد توجهمان قرار میگیرد، اول اینکه بیهیچ تحقیق و پژوهشی میپذیریم که مثلا سیمین بهبهانی در یکی از روزهای زندگیاش از خواب بیدار شده و قلم و کاغذی را برداشته و چنین متنی را نوشته است. دوم آنکه تو به عنوان یک فرد علاقمند به ادبیات تا حدی با شکل قلمفرسایی و سبک نوشتاری سیمین بهبهانی آشنایی داری و میدانی که این نویسنده و شاعر در نوشته هایش از چه واژگانی و چگونه استفاده میکند، با
این تفسیر با یک دو دوتا چهارتای ساده، خودت متوجه میشوی که متن مورد اشاره برای این ادیب نبوده و دیگران آن را نوشته و به او نسبت داده اند. آنکه تو در دو راهی پذیرش یا عدم پذیرش چنین موضوعی میمانی و مانند خبری که در این گزارش به آن اشاره کردیم، فرد یا افرادی میآیند و کذب بودن موضوع مطرح شده را عنوان کرده و تو و دیگران را از اشتباه بیرون میآورند. خوب که دقت کنیم در مییابیم که در هر سه مورد یاد شده یک نقطه اشتراک وجود دارد، اینکه تعداد قابل توجهی از افراد در فضای مجازی دست به چنین کارهایی زده و از نام بزرگان سوءاستفاده میکنند و به این وسیله متنی که خودشان نوشتهاند را خیلی زود به صورت دهان به دهان میچرخانند و آن را نقل محافل و مجالس ادبی و
غیر ادبی میکنند، این حقیقتی است که نمیتوان کتمان کرد و حتی
نمیتوان گفت مسئله چندان مهمی نیست. بالاخره این ادبیات قرار است به نسل آینده منتقل شود و مثلا در صدسال آینده، مردمانی که در آن دوره زندگی میکنند با اشتباهی که در زمان ما رخ داده و بعضی از ما امروزیان باعث به وجود آمدنش شدهایم همراه شده و با ناآگاهی کامل آن اشتباه را برای نسلهای بعد از خودشان منتقل میکنند، این مسئله خودش صدمه سنگینی به فرهنگ و ادبیات فارسی خواهد زد؛ چرا که یک جملهای که کاملا معمولی و حتی در برخی از شرایط بسیار هم بیمفهوم و بیارزش بوده، به عنوان یک اثر مهم ادبی در آمده و مردم مدام از آن استفاده میکنند، دلیلشان هم این است که جمله یا شعر مورد نظر را فلان شاعر و فلان نویسنده مشهور نوشته است، در صورتی که اصلا چنین نیست، آن جمله یا آن شعر را یک فرد کاملا معمولی که در برخی مواقع حتی دانش ادبی چندانی هم نداشته بیان کرده و چون خودش از جملهاش خوشش آمده تصمیم گرفته آن را برای استفاده عموم در نظر بگیرد و خب همه میدانیم که مردم به هر جمله یا شعری اقبال نشان نمیدهند، گوینده آن جمله هم به این موضوع کاملا واقف است، بنابراین برای رسیدن به هدفش بیان میکند که آن جمله یا شعر را فلان نویسنده یا فلان شاعر نوشته است؛ او این کار را میکند و فضای مجازی هم برای رسیدن به این هدف به وی کمک میکند، اکثر مردم عوام هم که متاسفانه چندان اهل مطالعه نیستند با دیدن جمله یا شعر مورد نظر، هم آن را به حافظه خودشان میسپارند و هم در صفحه شخصی خودشان بازنشر میدهند. اما آنچه تاکنون بیان شد، یک بخش از ماجراست، در حالیکه همه ما میدانیم که هر سکهای دو رو دارد، تا اینجای ماجرا یک روی سکه را دیدیم، اما روی دیگرش چیست؟ روی دیگر سکه مربوط به افرادی است که برای تشخیص موارد جعلی از موارد اصیل از دانش و علم ادبی کافی برخوردارند و به قول معروف سره را از ناسره تشخیص میدهند، آنها متولیان فرهنگی و هنری سرزمین ما هستند، افرادی که سالهای سال دود چراغ خوردهاند و میتوانند در مسیر تشخیص درست و نادرست به مردم اطلاعات و آگاهی بدهند، اما در عمل میبینیم که چنین کاری انجام نمیدهند. یکی از این متولیان فرهنگستان زبان و ادب فارسی ست که زمان درازی ست که در حال فعالیت است و مسئولان مختلفی را به خود دیده است. از متولیان دیگر این بخش میتوان به مدارس و دانشگاهها اشاره کرد که به نظر میرسد باید نقش مهمی در اینگونه مسائل داشته باشند، در حالی که اصلا چنین نیست. مثلا همین فرهنگستان زبان و ادب فارسی را در نظر بگیرید، سوالی
مطرح میشود که این ارگان تا چه حدی درباره موضوعی که در این گزارش به آن اشاره شد، فعال است؟ راستش تا جایی که ما مطلع هستیم بزرگترین کاری که فرهنگستان زبان و ادب فارسی انجام میدهد این است که برای واژگان خارجی معادلسازی کند و برای پاس داشتن زبان و ادبیات فارسی، کلمات فارسی را به جای کلمات خارجی به مردم پیشنهاد کرده و از آنها بخواهد که زین پس به جای واژه غریب و نامانوسِ «فلان» بگویند «بهمان». تازه این فرهنگستان با برخی از واژگان خارجی اصلا کاری ندارد و برای آنها جایگزین در نظر نمیگیرد، اما برای برخی کلمات معادلسازی میکند و اصرار اکید هم دارد که مردم از واژگانی که این نهاد پیشنهاد کرده استفاده کنند، مثلا به جای استفاده از کلمه «کامپیوتر» بگویند «رایانه»، اما هرگز به استفاده مردم از واژه «عینک» که یک کلمه عربی ست کاری ندارد(عین به معنای چشم)، میبینید که فرهنگستان زبان و ادب فارسی حتی در این یک مورد (معادلسازی واژگان بیگانه) هم کارش را تمام و کمال انجام نمیدهد چه برسد که بخواهد در حوزه روشنگری در آثار و نوشتههای ادبی فعالیتی داشته باشد. به آموزش و پرورش هم اشاره کردیم که در واقع باید آن را پایه ریز شخصیت کودکان و نوجوانان قلمداد کرد، اما در عمل میبینیم که این ارگان بسیار مهم چگونه عمل میکند، یادم آمد که بزرگی میگفت مدارس ایران شبیه دستگاه فتوکپی عمل میکنند، مثل این است که یک عکس را در داخل این دستگاه گذاشته باشی و از آنسویش مدام کاغذهایی بیرون بیایند که تصویر آن نوشته یا عکس رویشان چاپ شده باشد، یکسری فرمول و عدد و تانژانت و کتانژانت و رادیکال و این مسائل در مدارس آموخته میشود، مطالبی که تاکنون حداقل به درد منِ نگارنده با نزدیک به 50 سال سن نخورده، جالب این است که در این مدارس ما زندگی را یاد نگرفتیم، چگونه زندگی کردن را نیاموختیم، پر بیراه نیست اگر بگوییم یکی از اصول چگونه زندگی هم این است که به این درک برسیم یا رفرنسهایی داشته باشیم که با استفاده از آنها متوجه بشویم چه کسی راست میگوید و
چه کسی دروغگوست؟ مثل همین موردی که در ابتدای این گزارش به آن اشاره کردیم، اگر مدارسمان این چنین نبودند و فقط به فرمول و ریاضیات و آمار توجه نداشتند، آنوقت شاید مردم میتوانستند حداقل در حوزه ادبیات، اصل را از بدل تشخیص بدهند و گول هر نوشته به ظاهر جذابی را نخورند، متاسفانه نقش دانشگاههای ما هم در این حوزه چندان مفید نیست، در واقع دانشگاهها ارگانهای تخصصی شدهتر مدارس هستند، اما در آنها هم هیچ کلاس انسانسازی خاصی تشکیل نمیشود، سوال اینجاست که پس یک جوانی که دوازده سال در مدرسه درس خوانده، بعد حداقل چهار سال هم در دانشگاه بوده تا لیسانس بگیرد، برای ورود به زندگی و مواجه شدن با خیلی از مسائل چه آموخته است؟ اجازه دهید مثالی بزنیم، یک فارغ التحصیل رشته اقتصاد را در نظر بگیرید که در به در دنبال کار میگردد، مهارتی که به خاطر داشتنش به دانشگاه رفته و علم آموخته است، اما
دست آخر میبینیم که چون کار نیست، جوان مورد نظر ما میرود و مثلا خیاط میشود، یا در مکانیکی کار میکند، یا حتی مثل نگارنده این خطوط روزنامه نگار میشود، این یعنی او شغل غیرمرتبطی با آنچه در دانشگاه آموخته را پیدا کرده و در آن مشغول شده، حال سوال اینجاست که تکلیف آنهمه فرمول و عدد و رقمی که در ذهن
فارغ التحصیل مورد اشاره وجود دارد چه میشود؟ تکلیف آن همه پولی
که در راه کسب علم و دانش اقتصادی هزینه کرده چطور؟ عمری که در پشت میزهای دانشگاه سپری شده چه؟ واقعا ما از چنین فرد یا افرادی که البته تعدادشان هم کم نیست انتظار داریم که بیایند و تشخیص دهند شعر یا نوشتهای که به سیمین بهبهانی نسبت داده شده اصل است یا نه؟ ادبیات و داشتن اطلاعات ادبی در کدام دوره از زندگی این فرد به این فرد آموخته شده که حالا بتواند با استفاده از آنها اصل و جعلی بودن نوشتههای ادبی را تشخیص دهد؟ تازه این سرنوشت افراد تحصیلکرده ماست، اگر نه تکلیف مردم عادی که از تحصیلات دانشگاهی هم برخوردار نیستند که کاملا روشن است، نیست؟ وقتی کتاب نمیخوانند چگونه میخواهند متوجه جعلی بودن یک نوشته که به سیمین بهبهانی نسبت داده شده، شوند؟ خیلی از آنها اصلا سیمین بهبهانی را نمیشناسند، حال چگونه میخواهند درباره آثارش صاحب نظر باشند؟
در این گزارش چند پرسش مهم را مطرح کردیم اما مهمترین سوال این است که چه بلایی بر سر زبان و ادب فارسی آمده که هر کسی به خودش این اجازه را میدهد که یکسری جعلیات من درآوردی را روی کاغذ بیاورد و آنها را به شعرا و نامداران ادبیات فارسی نسبت بدهد؟ شاید بهتر باشد این سوال را طور دیگری مطرح کنیم؟ ما چه بلایی بر سر زبان مادری مان آورده و همچنان میآوریم که هر غوره نخوردهای احساس مویز بودن میکند و خیالات برش میدارد که او هم چند خطی بنویسید و به نام دیگران منتشر کند؟ واقعا اگر تکذیبیه انجمن مبارزه با جعلیات نوشتار «این متنِ سیمین بهبهانی نیست» را چاپ نمیکرد اوضاع چگونه میشد، هرچند که درصد قابل توجهی از افراد اصلا تکذیبیه مورد نظر را ندیدهاند و پس از این هم نخواهند دید. اینجاست که باید برای وضعیتی که زبان و ادبیات مادری ما دچارش شده
تاسف خورد و گریست.
انتهای پیام