امید مافی روزنامهنگار- قرار بود ماهیها دوام بیاورند و به دریا برسند. قرار بود از جزیره های متروک به خانه برگردند و همه با هم با صدای بلند آواز فتح بخوانند. قرار بود چشمانشان را در زلال آب ها شستشو دهند و در ازدحام رازهای ناگزیر لبخند زنان حماسه را جستجو کنند.
اما در ازدحام کابوس بعثیها، ماهی ها بیقرار و شیدا جان دادند و فریادشان از زیر آب به گوش هیچ تنابنده ای نرسید.اینکه با دستان بسته به وقت جان دادن چه حسی داشتند ارواح مقدس خفته در نینوا سراغشان را گرفتند این غنچهها خود شفاعت تمام ماهیها را نیز کردند، وقتی در حسرت یک جرعه آب خون جگر شدند و زیباترین تصویرعاشقانه را در قاب چشم ها نشاندند.
29 سال پس از کربلای 4 حالا ماهیهای عاشق آمدند شده اند تا تلنگری به وجدانهای خواب آلود بزنند و به یادمان بیاورند که روزی روزگاری در این سرزمین داستان ها نوشته می شد در تقدیس شهادت و رسیدن به کوی دوست.حالا پلک باز کردهاند تا درهیاهوی پوچ و هیچ این جهان پرآشوب سیم های مفتولی بسته بر دستانشان را نشانمان دهند و این سوال را فرارویمان بنشانند که به کجا می رویم و در این جهان برزخی که عشق و عاطفه به کیمیا بدل شده است در کدام نقطه ایستاده ایم.غواصها 29 سال است خنده های خدا را با دست های بسته نقاشی میکنند. برای آنها ارتفاع زمین پست تر از آن بود که بمانند و با خاطرات کربلای 4 پیر شوند و ترکش های روحشان را به دست روزگار بسپارند.در چنین شرایطی بهتر است خواب خوشی برایشان آرزو کنیم و به پیشانی بند سرخی بیندیشیم که زیر خروارها خاک کهنه نشد تا سرخی بر صورت ما بنشیند و فانوسی کم سو پرچین خواب هایمان را کمی روشن کند.کاش میشد زیر گوش ماهی های خسته جان گفت که از سر ترحم یا عشق و یا هر چیز دیگر یک جرعه آرامش به ما تعارف کنید و بگذارید زیبایی روحتان اتفاق کمیاب این محنت آباد لقب بگیرد.